از میان شعله ها(قسمت 10)

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

قسمت 10

من شهيده ام، اين اطاق من است، و هفته ى آخر زندگانى من.
كم كم حسّ مى كنم روزهاىِ آخر زندگانى است. مثل اينكه همه اين را حسّ كرده اند، به خصوص آنها كه باعث اين حال و روز من شده اند.
بدنم روز به روز تحليل رفته و جز شَبَحى از من باقى نمانده است.
دشمنان عجيب به دست و پا افتاده اند. شب و روز در فكرند تا نقشه اى ترتيب دهند و در اين روزهاى آخر طرح دوستى و آشتى با من و خاندان نبوّت بريزند. و اين نه چون دلشان به حال من سوخته يا پشيمان شده اند كه روز به روز خوشحال تر و در جنايات خود استوارترند، بلكه مى خواهند تا با مكر و حيله جنايات خود را پرده پوشى كنند.
براى همين تا به حال چندين مرتبه از همسرم اميرالمؤمنين درخواست عيادتِ مرا نموده اند!! و اقعاً بى حيايى هم حدّى دارد. يعنى تا اين حدّ مى شود بشرى از انسانيّت و همه چيز به دور باشد؟! و لى بگذار بيايند. بگذار به عيادت من بيايند. كارى كنم تا ابد خودشان و مُريدانشان بر خود لعنت كنند كه چرا به اين عيادت آمدند. حال كارِشان به جايى رسيده كه دينِ خدا و عصمت پروردگار و حججِ الهى و خاندانِ وحى را به مسخره مى گيرند. به حدّى از ابليس پيش تر رفته اند كه مى خواهند به معصومين حيله بزنند. پس بگذار بيايند كه خداوند مى فرمايد:
«ومكروا و مكر اللَّه واللَّه خير الماكرين [ترجمه: آنها مكر زدند و خدا هم مكر زد، و خداوند بهترين مكر زنندگان است. سوره ى آل عمران، آيه ى 54.]».
آخرين بار كه از همسرم اجازه ى عيادت خواسته بودند، خودشان هم پشت درِ خانه نشسته بودند تا بلكه اينگونه اجازه ى عيادت بگيرند.
اميرالمؤمنين هم بر من وارد شد و فرمود:
اى زنِ آزاد، فلان و فلان (ابوبكر و عمر) مى خواهند از تو عيادت كنند. آيا اجازه مى دهى؟ و من گفتم:
خانه خانه ى توست و منِ آزاده همسر تو. هر چه مى خواهى بكن.
- پس روى خود را بپوشان.
من هم روى خود را پوشاندم و رو به طرف ديوار نمودم. آن دو وارد شدند و سلام كردند، ولى سلامى بى جواب. جوابِ سلامِ اينان نه تنها و اجب نيست كه حرام است. اگر من جواب سلام اينان را مى دادم تا ابد مى گفتند: فاطمه مسلمانىِ اينان را قبول داشته است. و آن دو نيز اين را خوب دانستند كه سلامِ بى جواب يعنى كفر و نفاق، ولى آنها به اين اندازه حيا نكردند. آمدند و رو به روىِ من نشستند. روى خود را به آن سو نمودم، باز آمدند مقابلِ من تا چندين بار. و آنها چون چنين ديدند فهميدند اين بار با دفعاتِ قبل فرق دارد. به زبان آمدند و عُذرخواهىِ خود را شروع نمودند:
من در جواب فقط گفتم:
من با شما كلمه اى سخن نخواهم گفت مگر پس از آنى كه پدرم را ملاقات نمايم و از جناياتِ شما شكايت كنم.
آن دو نفر هم خود را به نشنيدن زدند و باز هم عذرخواهى نمودند و از من حلاليّت خواستند! و من ديدم فعلاً همين اندازه خوارى و بى آبرويىِ ظاهرى كافى است. اكنون نوبت محاكمه و آخرين كلامِ من با اين دو رسيده است.
پس رو به همسرم اميرالمؤمنين نمودم:
من كه با اينان سخن نمى گويم. ولى سؤالى مى كنم اگر راست گفتند هر چه خواستم مى كنم. و خطاب به آنان گفتم:
شما را به خدا قسم مى دهم، آيا به ياد داريد پيامبر در نيمه ى شب شما را طلبيد و فرمود: فاطمه پاره ى تن من است و من از اويم، هر كس او را بيازارد مرا آزرده است و هر كس مرا بيازرد خدا را آزرده است. هر كس او را پس از من آزار دهد همانند كسى است كه در زمانِ حياتِ من او را آزُرده و هركس در حياتِ من او را بيازارد گويى پس از من آزارش نموده است. ؟
گفتند: آرى شنيديم. و من گفتم:
الحمداللَّه. خداوندا، و اى كسانى كه در اينجا حاضريد شاهد باشيد اين دو مرا آزار داده اند در زندگانى ام و در دَمْ هاى مرگم. به خدا قسم با شما سخن نخواهم گفت تا خداوند را ملاقات نمايم و شكايت از جناياتتان را به نزد او بَرَم، و من بعد از هر نمازم شما را نفرين مى كنم.
ابوبكر و عمر كه كار را اينگونه ديدند و فهميدند كار از اوّل بدتر شد حيله ى هميشگىِ خود را شروع كردند:
آه و ناله ى ابوبكر و خشونت و نعره ى عمر.
ابوبكر شروع كرد به جَزَع و فَزَع نمودن و آه و ناله، و عمر بر سرش فرياد كشيد كه اين مسئله اين قدر ناراحتى ندارد!! و سپس برخاستند و رفتند.
ديگر روزهاىِ آخر عمرِ من سپرى مى شود.
امروز آخرين روزِ زندگانىِ من است.
ديشب پدرم را خواب ديدم. از بلاها و ظلم دشمنانِ دين برايش گفتم و او بشارت داد كه ديگر به همين زودى نزدش خواهم رفت.
آرى، امروز روزِ آخر زندگانى من است و فردا اوّل روزِ يتيمى فرزندانم.
پس آنها را صدا مى كنم، شستشويشان مى دهم و شانه بر سرشان مى زنم. نگاه به چهره ى معصومشان و فكر فردايِشان امانم را مى بُرد. ولى به زحمت لبخند مى زنم و به سختى دستم را بالا مى آورم و آنها خوشحال از اينكه حالِ مادرشان كمى بهبود يافته است.
نوازش كودكانم كه تمام مى شود كم كم بايد خود را براى ملاقات با پروردگار آماده نمايم. به اسماء مى گويم آب بياورد و با آن وضو مى گيرم و لباسِ نماز خود را به تن مى كنم. و لى باز هم فرزندانم، آنها كه هيچگونه تحمّل رفتنِ مرا ندارند. آنها را روانه مى كنم به بهانه ى دعاىِ براى من سرِ قبر جدّشان بروند. و خود در اطاقى براى خلاصى از اين دنيا و مردمِ اين شهر مى آسايم و به اسماء مى گويم سوره ى «يس» بخواند. تلاوتش كه تمام شد مرا صدا بزند، اگر جواب دادم كه هيچ وگرنه بداند زينبِ چهار ساله ام بايد خانه دارى كند و با غمِ يتيمى بسازد.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page