شعر : باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان.....

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان
دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان
باورت می شد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان
نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی
من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان
چه عجب!طشتی برای این سرت آورده اند
ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان
تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما
چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران
ای تمامی غرور من فدای غیرتت
لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران
این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند
شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان


***علی اکبر لطیفیان***


منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page