1-يک عده نامحرم با شمشيرهاي برهنه اطراف ما را گرفته بودند. کعب نيزه به ما مي زدند و در ميان جمعيت ما را نگهداشتند و ساز و طبل مي زدند.
2-سرهاي بريده را ميان هودجها قرار داده بودند. سر بابايم و سر عمويم در برابر چشم خواهرانم سکينه و فاطمه آورده بودند. گاهي اين سرها به زمين مي افتاد و زير سم ستوران قرار مي گرفت.
3-زنهاي شامي از بالاي بامها آب و آتش بر سر ما مي ريختند. آتش به عمامه ام مي افتاد دستهايم که به غل جامعه بسته بود نمي توانستم آنرا خاموش کنم ، عمامه ام مي سوخت و آتش به سرم مي رسيد و سرم نيز مي سوخت.
4-از طلوع خورشيد تا غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برار تماشاي مردم در کوچه و بازار مي بردند و مي گفتند: مردم اينها خارجيند.
5-ما را به ريسمان بستند و از در خانه ي يهود و نصاري عبور دادند و سنگ و خاک سنگ و چوب بر سر ما مي ريختند.
6-ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاي غلام و کنيز بفروشند.
7-ما را در مکاني که سقفي و دري نداشت جا دادند ، روز از شدت گرما و شبها از سوز سرما اذيت مي شديم و خواب نداشتيم.
منبع: کتاب تذکره الشهداء نویسنده: ملا حبیب ا... کاشانی
منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)