پس قباى خز مصرى در پوشيد و عمامه رسول خدا بر سر بست و سپر حمزه سيدالشهدا بر پس پشت افكند و ذوالفقار شاه ولايت حمايل كرد و بر اسب ذوالجناح سوار شده آهنگ ميدان نمود پردهنشينان حجله عصمت از پى وى روان و دوان شده گفتند: اى واويلاه ما را به كه مىگذارى و اين غريبان بىكس را به كدام كس مىسپارى؟
امام حسين عليهالسلام فرمود: باز گرديد شما را به خدا سپردم و او وكيل منست در مهمات شما و كفى بالله وكيلا اما چون امام حسين به ميان ميدان رسيده نيزه بر زمين استوار كرد و رجزى آغاز فرمود قريب به بيست بيت و از آن جمله پنج بيت به رسم تبرك آورده شد.
خيرة الله من الخلق ابى
فضة قد خصلت من ذهب
فاطم الزهراء امى و ابى
من له جد كجدى فى الورى
ذهب من ذهب فى ذهب
ثم امى فانا ابن الخيرتين
فانا الفضة و ابن الذهبين
وارث الرسل امام الثقلين
او كشيخى فانا ابن العلمين
و لجين فى لجين فى لجين
ترجمه مضمون اين ابيات از كلام عزيزى آورده مىشود:
جد من خير الورى فاضلترين انبياست
منقبتهاى پدر گر بر شمارم دور نيست
مادرم خيرالنسا فرزند خاص مصطفا
از برادر گر بپرسى هست شاه دين حسن
هست عمم جعفر طيار اندر باغ خلد
حمزه سر خيل شهيدان باشدم عم پدر
اى ستمكاران سنگين دل كه اخلاق شما
جمله فرزندان و خويشان و عزيزان مرا
وين زمان بهر هلاك من كمر بر بستهايد
تشنه لب رفتند ياران و من از پى مىروم
آفتاب اوج عزت شمع اجمع انبياست
در درج لافتى و بدر برج هل اتى است
بر كمال او كلام بضعة منى گواست
آن كه سبط مصطفى و نور چشم مرتضيست
دائما پرواز او تا آشيان كبرياست
اينچنين اصل و نسب در جمله عالم كه راست
بى وفايى و نفاق و حيله و جود و جفا است
قتل كرديد اين چه آئينست و اين طغيان چراست
كشتن من در كدامين مذهب و ملت رواست
در قيامت حضرت حق حاكم ما و شما است
پس گفت: اى قوم بترسيد از خداى اكبر كه شب برد و روز آورد و بميراند و زنده گرداند و روزى دهد و جان ستاند اگر بر دين خداى اقرار داريد و به رسولش محمد مصطفى صلّى الله عليه و آله و سلم كه جد منست ايمان آوردهايد بر من ستم مكنيد و بيداد روا مداريد و برانديشيد از آن كه فردا در عرصات جد و پدر و مادر من بر شما خصمى كنند و شما را از حوض كوثر آب ندهند اينك هفتاد و دو تن از اولاد و برادران و برادرزادگان و اقربا و ياران و مواليان من كشتهايد و حالا قصد كشتن من داريد اگر براى مملكت است سر راه مرا بگذاريد تا بروم يا حبش و تركستان روم و عيال و اطفال مرا كه از تشنگى جگر ايشان كبابست مقدارى آب بچشانيد تا من فردا بر شما خصمى نكنم و اگر نه چنين كنيد الحكم لله و رضينا بقضاء الله مردمان شام كه اين سخن شنيدند از معركه برميدند و كوفيان بگريستند و بناليدند بخترى بن ربيعه و شبث بن ربعى و شمر ذى الجوشن ديدند كه كار از دست رفت و نزديك شد كه لشگرى با امراى خود به حرب در آيند در برابر حضرت امام حسين آمده گفتند: يابن ابىتراب قصه به خود دراز مكن و اين كبر از سر بنه و بيا تا تو را پيش پسر زياد بريم تا بر يزيد بيعت كنى و از اين مهلكه خلاص يابى و الا تو را بر اين وجه مىداريم تا از تشنگى هلاك شوى.
امام حسين عليهالسلام سر مبارك در پيش انداخت و عمر سعد چون گريه لشگر و فغان ايشان ديد بترسيد و از قلب لشگر بيرون تاخته بانگ بر پيادگان زد كه مگذاريد كه پسر ابوتراب ديگر سخن گويد و زود تير باران كنيد به يكبار مقدار پانزده هزار ناكس تيرها بر كمان نهاده از شست رها كردند و قضا را يكى بر آن حضرت و مركب وى نيامد تيراندازان خطاكار منفعل شده باز گشتند و امام حسين عليهالسلام به خيمه باز آمد. نورالائمه از امام جارالله علامه نقل مىكند كه در آن وقت كه امام حسين عليهالسلام در كربلا تنها مانده بود.
وراى پردهنشينان و كودك بيمار
حسين گريهكنان در وداع فرزندان
نمانده هيچكس ديگر از تبار حسين
ستاده لشگر بى حد در انتظار حسين
امام مىخواست كه حمله كند كه ناگاه گردى و غبارى پديد آمد چنان چه هيچكس هيچكس را نمىديد مقارن اين حال شخصى مهيب با شكل عجيب بر مركبى غريب نشسته كه سر و دستش به سر و تن اسب مىمانست و يالش به مثابه شير بود پيش امام حسين عليهالسلام آمد سلام كرد بدين عبارت كه السلام عليك و على جدك و على ابيك و امك امام حسين عليهالسلام جواب سلام او باز داد و گفت: تو چه كسى اى نيكبخت كه در چنين وقتى بر مظلومان بيچاره و غريبان آواره سلام مىكنى گفت: يابن رسول الله من مهتر پريانم و مولاى سيد آخر الزمانم و چاكر شاه مردانم مرا زعفر زاهر گويند و لشگر من در اين بيابان است پدرت در وقتى كه به چاه بئر العلم درآمده ديوان را به ضرب ذوالفقار مسلمان ساخت پدر مرا بر ايشان مرتبه امارت داد و بعد از فوت پدر همه در فرمان منند دستورى ده تا با لشكر خود بيايم و دمار از اين قوم بر آرم.
دوستان را شاد گردانم به توفيق خداى
وين ستمكاران سركش را در اندازم ز پاى
حضرت امام حسين عليهالسلام فرمود: كه اى زعفر خدايت مزد دهد شما را نبينند و نكشند و شما ايشان را ببينيد و بكشيد اين ظلم باشد اما آن كه ملائكه در حرب بدر و حنين نزديك جدم آمده با كفار حرب كردند آن به حكم خدا بود تو باز گرد و به منزل و محفل خود معاودت كن زعفر گفت: اى سيد ما خود را به صورت آدميان بديشان نمائيم و حرب كنيم اگر از قوم ما هم بكشند شهيد راه تو باشيم حضرت امام حسين فرمود: جزاك الله خيرا يا زعفر دلم از زندگانى دنيا سير شده است و در علم المنايا ديدهام كه من امروز به لقاى پروردگار خود خواهم رسيد تو براى خاطر من باز گرد و معترض اين قوم مشو زعفر بازگشت و فى الحال غبار فرونشست اما امام حسين عليهالسلام ديد كه اهل عناد و انكار در جدال و استنكار مىافزايند و از خصومت و عداوت باز نمىآيند ديگر باره روى به ميدان نهاده مبارز طلبيد تميم بن قحطبه كه يكى از امراى شام بود مرد نامدار و در ميان قوم خود عالى مقدار پيش امام حسين باز آمد و گفت: اى پسر ابوتراب تا كى خصومت كنى فرزندانت زهر هلاك نوشيدند اقربا و چاكرانت لباس فنا و فوات پوشيدند و هنوز جنگ مىكنى و يك تن تنها با بيست هزار كس تيغ مىزنى.
امام حسين فرمود: كه اى شامى من به جنگ شما آمدهام يا شما به جنگ من آمدهايد من سر راه بر شما گرفتم يا شما سر راه بر من گرفتيد برادران و فرزندان مرا به قتل رسانيديد و اكنون ميان من و شما به جز شمشير چه تواند بود و بسيار مگوى و بيار تا چه دارى اين بگفت و از روى فرزانگى نعرهاى از جگر بركشيد كه زهره برخى از لشگريان آب گشت تميم سراسيمه شده دستش از كار فرومانده و امام تيغى بر گردنش زد كه سرش پنجاه قدم دور افتاد پس بر لشكر حمله كرد و و سپاه دشمن از ضرب تيغ و دست ضرب او هراسان شده به يكبار در رميدند و يزيد ابطحى بانگ بر لشگر زد كه اى بى حميتان همه درمانده يك تن شدهايد ببينيد كه من كار وى چون مىسازم پس سلاح بر خود راست كرده پيش امام حسين عليهالسلام آمد و او به مبارزت در هه شام و عراق مشهور بود و به جرأت و شجاعت در ولايت مصر و روم معروف و مذكور. سپاه عمر سعد چون او را در مقابل امام حسين عليهالسلام ديدند از شادى نعره بر كشيدند و اطفال و عورات اهل بيت از اين حال واقف شده بترسيدند اما امام حسين عليهالسلام بانك بر ابطحى زد كه مرا نمىشناسى كه چنين گستاخانه پيش من مىآيى ابطحى جواب نداد و تيغ حواله امام حسين عليهالسلام كرد امام پيشدستى نموده تيغى بر كمرش زد كه چون خيار تر به دو نيم شد پس آهنگ آب كرد كه بسيار تشنه بود و شمر بانگ بر لشكر زد كه زنهار مگذاريد كه حسين آب خورد كه اگر يك شربت آب بياشامد يكى از ما را زنده نگذارد پس لشگر غلبه كردند و ميان آن حضرت و آب فرات مايل گشتند امام حسين عليهالسلام تيغى كشيده مركب ذوالجناح برانگيخت و عزيزى در وصف اسب و تيغ امام فرموده است كه:
تيغ گوهر دار او الحق ز نيكوگوهرى
گوهر او تابناك و آتش او آبناك
كرده از خون دليران در صف ميدان جنگ
تيز تك چابك عنان پولاد سم خارا شكاف
شير صولت پيل پيكر كوهكن دريا گذار
اينت مركب اينت راكب اينت تيغ و اينت مرد
آتشى همرنگ آب و آب رنگى آتشين
آب و آتش گشته يك جا هم قران و هم قرين
نعل خارا كوب اسبش خاك را با خون عجين
خرد سر كوچك دهان لاغر ميان فربه سرين
رعد هيبت برق سرعت باد جنبش تيز بين
اى هزاران آفرين بر جانت از جان آفرين
امام حسين عليهالسلام اين چنين مركبى برانگيخت و به چنان تيغى سر ياغيان چون برگ خزان بر زمين مىريخت تا سه صف لشگر را بر دريده راه بر خود گشاده ساخت به لب آب رسيد و همين كه اسب را در جوى فرات رانده و كف آب برگرفته خواست كه بياشامد يكى آواز داد كه اى حسين تو آب مىخورى و لشكر در خيمه عورات افتاده غارت مىكنند امام حسين عليهالسلام را غيرت آمده آب را بريخت و چون باد به در خيمه راند كس را نديد دانست كه اين سخن به مكر و غدر گفته بودند42 اما حكم دوست چنان بود كه امام حسين عليهالسلام آن شب روزه را به شراب بهشت گشاده.
آوردهاند كه امام حسين عليهالسلام از لب آب تا به خيمه رسيد چهار صد كس را افكنده بود و چون به خيمه رسيد فرود آمد و قوم در سراپرده نهاد مخدرات اهل بيت همه به خدمت او حاضر شدند فرمود: كه اى پردگيان چادرها در سر كنيد و ميانها را استوار بربنديد و مصيبت مرا آماده باشيد اما جامه مدريد و فزع منماييد و يتيمان مرا نيكو داريد پس امام زينالعابدين عليهالسلام را در بر گرفت و روى او را بوسه داده گفت:
بيا جانا وداعم كن به آبى آتشم بنشان
بيا زان پيش كز حلقم بريزد شمر ناكس خون
كنارم گير كز بويت شود جان حزين خرم
كه تيغ از استخوان بگذشت و آب از فرق و كار از جان
شود مرغ دل پاكم ز تاب كربلا بريان
سخن گو تا ز گفتارت دل غمگين بود شادان
اى پسر چون به مدينه رسى دوستان را سلام من برسان و بگو پدرم چنين فرمود: كه هر گاه به رنج غربت مبتلا شويد از غريبى من ياد آريد و چون كشتهاى بينيد از حلق بناحق بريده من فراموش مكنيد و چون آب خوش خوريد از لب تشنه و جگر تفسيده من برانديشيد.
اى همدمان مشفق و اى دوستان من
در جوى ديده چشمه خونين روان كنيد
زد آسمان عمامه خورشيد بر زمين
پژمرده شد ز غم گل صدر برگ آفتاب
آب فرات كف به سر و سر به سنگ زد
گرييد خون به تعزيت من كه مىرسد
ياد آوريد واقعه و داستان من
از بهر آب دادن سرو روان من
آن دم كه غرقه گشت به خون طيلسان من
تا ديد غرق خون رخ چون ارغوان من
وقتى كه تشنه شد لب شكرفشان من
صدگونه فيض جان شما را ز جان من
شهربانو پيش آمد كه اى سيد و سرور من در اين ملك غريبم غمخوارى و غمگسارى ندارم خواهران و دختران تو اولاد حضرت رسالتند كسى را بر ايشان دستى نباشد و طريقه حرمت ايشان نگاهدارند اما من دختر يزدجرد شهريارم و غير از تو كسى ندارم مبادا كه دشمنان بعد از تو قصد من كنند و حرمت حرم محترم تو نگاه ندارند.
امام حسين عليهالسلام فرمود: كه اى شهربانو تو غم مخور كه كسى را بر تو دستى نباشد و هميشه مكرم و محترم خواهى بود و روايتى آنست كه امام حسين عليهالسلام فرمود: كه در آن ساعت كه مرا از پشت مركب در اندازند مركب بى من نزد شما خواهد آمد تو برنشين و عنان بدو سپار كه او ترا از ميان قوم بيرون برده به جايى كه خواهد برساند اما اصح آنست كه شهربانو همراه اهل بيت به شام رفته بود القصه امام حسين عليهالسلام يك يك را از اولاد وداع كرده سوار شد و آن وداع آخرين و ديدار باز پسين بود پس ديگرباره سوار شده به زبان حال مىگفت:
لا ابالىوار دستى بر جهان خواهم فشاند
دامن آخر زمان دارد غبار حادثه
پاى غيرت بر سر كون و مكان خواهم نهاد
از سر صدق و صفا چون صبح دم خواهم زدن
هر چه دامن گيردم دامن از آن خواهم فشاند
آستين بر دامن آخر زمان خواهم فشاند
دست همت بر رخ جان و جهان خواهم فشاند
وندر آن دم در هواى دوست جان خواهم فشاند
راوى گويد: كه چون امام عليهالسلام روى به ميدان نهاده مبارز جست عمر سعد گفت: اى قوم بدانيد كه يك يك حريف او نيستيد و او حالا تشنه است و به هلاكت نزديك شده به يكبار بر او حمله كنيد لشكر از جاى بجنبيدند و امام حسين را در ميان گرفتند و آن سرور چون شير غران با تيغ بران در ميان ايشان افتاده اركان زمين را به صداى رعد آساى انا ابن رسول الله در تزلزل مىآورد و شعاع تيغ برق نماى صاعقهزدايش چشم اهل خصم را خيره و رخسار اميدش را تيره مىكرد و غبارى كه ميان زمين و آسمان واقع شده بود به حكم شمشير قاطع فيصل مىداد و زبان حالش به گوش و هوش اهل بيت كه نظاره حرب او مىنمودند مضمون اين قضيه و فحواى اين نكته مىشنود:
الوداع اى دل كه جان خواهم فشاند
دست همت بر جهان خواهم فشاند
در بعضى روايات هست كه بار ديگر امام خود را به لب آب فرات رسانيد و كفى آب برداشته خواست بياشامد از تشنگى اطفال و عورات برانديشيده آن آب را ريخت و نقلى هست كه كف آب پيش دهن آورد هنوز به حلقش نارسيده حصين بن نمير تيرى بر دهن مبارك آن حضرت زد كه آن آب نصيب وى نشد اما دهن آن حضرت زمان زمان پرخون مىشد و بيرون مىافكند و دشمنان حمله مىآوردند و تن نازنين امام را محروم مىكردند از بسيارى زخم امام دست از حرب بداشت و مركب نيز از كار مانده همانجا كه رسيده بود عنان باز كشيد عمر سعد در اين حال كه امام را ضعيف حال ديد آهنگ وى كرد.
امام حسين عليهالسلام گفت: كه تو خود ميآيى كه مرا به قتل رسانى عمر سعد شرم داشته عنان اسب باز كشيد و از آن جا بازگشت اما شمر پيادگان را گفت: كه گرداگرد او را فروگيريد همين كه پيادگان حوالى امام حسين عليهالسلام را فروگرفتند شمشير حواله ايشان كرد همه منهزم شدند شمر خجل شده با طايفهاى از آن سنگيندلان قصد كرده پيش امام حسين عليهالسلام راندند و بعضى از لشگريان خواستند كه به خيمهها در آمده غارت كنند امام حسين عليهالسلام آواز داد كه اى آل ابوسفيان اگر شما را دين نيست از عار نيز نمىانديشيد كه تعرض حرم من مىكنيد شمر گفت: اى حسين مقصود تو چيست؟ فرمود: كه اگر غرض ما قتل من است اينك من اينجا ايستادهام و با شما جنگ مىكنم تمناى من آنست كه كسى قصد حرم نكند مادام كه زندهام شمر گفت: اى پسر فاطمه اين خواهش به اجابت مقرون است و آن جماعت را كه توجه به جانب خيمه كرده بودند باز گردانيده گفت: از تعرض اهل خيمه چه حاصل مقصود ما قتل حسين است اگر كارى مىكنيد اينجا سعى نماييد آن جماعت ديگرباره آغاز جنگ كردند و امام حسين عليهالسلام همچنان ايستاده و در ايشان مىنگريست و مىگفت عجب حالتى كه چندان كه نگاه مىكنم يارى و هوادارى نمىبينم و هر چند نظر بر مىگمارم مهربانى و غمگسارى نمىيابم.
به هر كه مىنگرم رو نمىكند سوى من
كجا روم چه كنم ره چگونه گيرم پيش
ميان اين همه بيگانه آشنايى نيست
در اين ميان بيابان كه ره به جايى نيست
راوى گويد: كه از چندين سوار و پياده كه بر حضرت امام حمله كردند چون نزديك وى رسيدند يكى از ترس قدم پيش نمىتوانست نهاد و از هيبت امام حسين چشم نه مىتوانست گشاد آخر عزم تيرباران كردند و امام حسين عليهالسلام از مركب فرود آمد تا زخمى بدان اسب نرسد كه يادگار جد بزرگوار و پدر نامدار وى بود لشگريان كه آن حضرت را پياده ديدند دلير شده آهنگ او كردند تا مردى تيرى بر پيشانى نورانى آن حضرت زد امام حسين عليهالسلام تير را بيرون كشيده از موضع جراحت خون مانند جوى آب روان شد آن سرور دست مبارك بر آن زخم مىنهاد و چون پرخون مىشد بر سر و روى خود مىماليد و مىفرمود: كه بدين هيأت با جد خود محمد رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم ملاقات خواهم كرد و حال كشندگان خود به تفصيل باز خواهم گفت راوى گويد: هفتاد و دو زخم نيزه و تير و تيغ بر آن حضرت زده بودند و در اين حال امام روى به قبله نشسته بود و سر با حضرت كبريا در پيوسته يك يك و دو دو به قصد قتل او مىآمدند و چون نظر ايشان بر وى مىافتاد شرم مىداشتند و فى الحال باز گشته مىگفتند: ما مىخواهيم كه فرداى قيامت اين خون در گردن ما نباشد و ما را بدين مؤاخذه ننمايد.
سهل كارى نيست خون آل احمد ريختن
خاك غم بر فرق فرزند محمد بيختن
اما چون شمر ديد كه لشگريان در قتل امام حسين عليهالسلام تعلل مىنمايند بانگ بر ايشان زد كه اين همه توقف و تأخير چيست زرعة بن شريك در آمد و زخمى بر دست آن حضرت زد و ده تن ديگر به قصد آن سرور كمر بستند و نزديك وى آمدند و هيچكدام را ياراى آن نبود كه پيش آيند سنان بن انس نيزهاى بر پشت امام زد چنان چه بيفتاد خولى بن يزيد اصبحى از اسب فرود آمد كه سر مبارك آن حضرت را از بدن جدا كند دستش در لرزه آمد و برادرش شبل بن يزيد متصدى آن امر قبيح شد امام اسماعيل بخارى آورده كه در وقتى كه امام افتاده بود يكى بيامد كه كار وى تمام كند.
امام حسين عليهالسلام در او نگريست و گفت: برو كه كشنده من تو نئى و مرا دريغ مىآيد كه تو به آتش دوزخ گرفتار شوى آن مرد گريان شد و گفت: يابن رسول الله تو بدين حال رسيدهاى هنوز غم ما مىخورى كه به آتش دوزخ نسوزيم پس آن تيغ كه براى كشتن امام حسين كشيده بود در دست بجنبانيد و دوان دوان پيش عمر سعد رفت ابن سعد پرسيد: كه چه كردى؟ كار حسين را بساختى؟ گفت: نى بلكه آمدهام كه كار تو را بسازم و تيغ حواله عمر سعد كرد نوكران وى گرد آن مرد در آمدند و زخمها بر او روان كردند روى به جانب امام حسين عليهالسلام كرد و گفت: يابن رسول الله گواه باش كه بر سر كوى محبت تو مرا شهيد مىكنند فردا مرا بازجويى و با شهيدان لشگر خود به بهشت برى امام حسين عليهالسلام از آن جا آواز داد كه دل خوش دار كه چنين خواهم كرد و فردا با من خواهى بود
چون بر سر كوى مهر من كشته شدى
از عهده خون بها برون آيم من
42) فريب خوردن مناسب مقام امام نيست
و روايتى هست كه چون امام حسين عليهالسلام بر زمين كربلا افتاد زمين بركشيده بيامدند و هر يك از ايشان را مدعا آن بود كه سر امام را پيشتر ببرد و صله و خلعت بستاند هر كدام كه پيش مىآمدند امام حسين عليهالسلام چشم باز مىكرد و در وى مىنگريست آن كس شرم داشته باز مىگشت دو كس ماندند سنان بن انس و شمر بن ذى الجوشن. سنان خواست كه پيش رود شمر پيشدستى كرده بيامد و بر سينه آن حضرت نشست حضرت امام ديده باز كرد و گفت: تو چه كسى؟ گفت: منم شمر بن ذى الجوشن. امام عليهالسلام فرمود: كه دامن زره از روى خود بردار همين كه روى خود را برهنه كرد امام ديد كه دندانهاى او چون دندان خوك از دهانش به در آمده گفت: بارى اين يك نشانه راستست آن گه فرمود: كه سينه برهنه كن. شمر جامه از سينه خود دور كرد ديد كه بر سينه داغ برص دارد گفت: صدق جدى رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم امشب رسول خداى را صلوات الله و سلامه عليه در خواب ديدم كه گفت: فردا نماز پيشين نزد من خواهى آمد و كشنده تو بدين شكل خواهد بود آن نشانها كه به من نمودند همه به تو موجود است كار را باش اى شمر مىدانى كه امروز چه روز است؟ گفت: مىدانم روز جمعه است و روز عاشورا گفت: مىشناسى كه اين ساعت چه ساعتست؟ گفت: آرى، وقت خطبه خواندن و نماز جمعه گزاردنست گفت: در اين ساعت خطيبان امت جدم بر بالاى منبرها خطبه مىخواندند و نعت جد بزرگوارم مىگويند و تو با من اين مىكنى اى شمر حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم روى بر سينه من نهاده و تو بر آن جا نشستهاى و بوسه بر حلق من مىداده و تو تيغ بر آن مىنهى و من مىنگرم روح زكرياى پيغمبر عليه السلام را بر دست راست خود و روح يحيى معصوم را بر دست چپ خويش مشاهده مىكنم اى شمر از سينه من برخيز كه وقت نماز است تا من رو به قبله آرم و نشسته نماز در پيوندم و چون مرا از پدر ميراثست كه در نماز زخم خوريم آن زمان كه در نماز باشم هر چه خواهى بكن شمر از سينه آن سيد برخاست و آن جناب آن مقدار كه طاقت داشت روى به قبله آورده و چون به نماز مشغول شد و به سجده رفت شمر صبر نكرد كه آن امام مظلوم نماز را تمام كند و هم در سجده آن حضرت را شربت شهادت چشانيد انا لله و انا اليه راجعون و در اين حال غلغله در صوامع ملكوت افتاد ولوله از اهل حظاير جبروت بر آمد آفتاب عالمافروز از تاب باز ايستاد و ماه جهانآراى در چاه محاق افتاد زهره براى دل زهرا دست از طرب باز داشت كيوان بر بالاى هفت ايوان اتفاق مصيبتزدگان را لواى تعزيت برافراشت فرشتگان در جوف هوا ناله برداشتند جنيان از نواحى كربلا به گريه در آمدند آسمان دامن از خون پر گردانيد زمين از غضب الهى بر خويش بلرزيد و مرغان هوا از آشيانها متفرق شده نعره غراب البين بر كشيدند ماهيان دريا از آب بيرون آمده بر خاك خوارى مىطپيدند درياها موج حسرت به اوج فلك رسانيدند كوهها به صداى دردآميز و نواى محنتانگيز بناليدند آواز گريه از جوانب و اطراف برخاست كسى نمىدانست كه آن فغان كيست و آن تعزيت چيست؟
اندرين غم نه همين ارض و سما بگريستند
آفتاب و ماه و عرش و كرسى و لوح و قلم
در هواى آن لب محروم از آب فرات
اوليا گشتند بهر مرتضى زارىكنان
در قصور جنت الفردوس حوران سر به سر كاهل عالم از ثريا تا ثرى بگريستند
در غم شاه شهيد كربلا بگريستند
ماهيان در آب و مرغان در هوا بگريستند
انبيا بر اتفاق مصطفى بگريستند
از براى خاطر خيرالنسا بگريستند
دل پيروان احمد مختار عليه صلوات الملك الجبار از وقوع اين حادثه هايله در مقام تحير دايرهوار سرگردانست و جان هواداران اهل بيت از اظهار حدوث اين واقعه نازله در محبس تفكر چون نقطه مركز پاىبند احزان هرگاه كه شعله اين حكايت در كانون سينه بر مىافروزد دل محرومان را كباب مىسازد و جگر پرخون مىسازد.
بر فلك دوش از فغان من دل اختر بسوخت
زاهد از سوز غمش لب خشك وصوفى ديده تر
شعله آهم چو پروانه ملك را پر بسوخت
آه از اين آتش كه چون زد شعله خشك و تر بسوخت
احمد بن اعثم كوفى در تاريخ خود نقل مىكند كه مقارن قتل امام حسين عليهالسلام غبارى سرخ پديد آمده جهان تاريك شد چنان چه مردم يكديگر را نمىديدند و گمان بردند كه مقدمه عذاب خداوند است اما بعد از ساعتى غبار مرتفع گشته عالم منجلى شد و اسب امام حسين عليهالسلام بعد از قتل آن سرور رميده به هر جانبى دويدن گرفت و بعد از لحظهاى باز آمده موى پيشانى خود را به خون آن جناب آلوده ساخته و آب از ديدهها روان كرده روى به خيمه امام حسين عليهالسلام نهاد اما چون اهالى حرم امام اسب را ديدند كه با روى خون آلوده مىآيد و سوار پيدا نيست فرياد از نهاد ايشان بر آمد و مركب را مخاطب ساخته مىگفتند: اى ذوالجناح امام را چه كردى و چنان چه بردى چرا نياوردى آخر دلت مىداد كه او را در ميان دشمنان بگذاشتى و بىاو راه به سوى لشگر او برداشتى؟
چه كردى خواند اسلام را
چه خاكست اى اسب بر روى تو
چه كردى شهنشاه ايام را
ز خون كه سرخست اين موى تو
ايشان نوحهها مىكردند و ذوالجناح سر در پيش افكنده قطرههاى آب از چشم مىباريد و روى خود را بر پاى امام زين العابدين عليهالسلام مىماليد ابوالمويد خوارزمى آورده كه آن اسب چندان سر بر زمين زد كه نفسش انقطاع يافت و ابوالمفاخر گفته كه به جانب باديه رفت و ديگر كسى از او نشان نداد و اما بعد از قتل آن حضرت شمر مردد لعنة الله عليه با جمعى مطرود روى به خيمهها نهاده بر متاعى كه ديدند به غارت و تاراج برده گرد عورات نگرديدند و شمر چون به خيمه امام زين العابدين درآمد و آن حضرت به واسطه ضعف بيمارى تكيه داشت تيغ بر كشيده خواست كه آن جناب را به قتل رساند حميد بن مسلم گفت: سبحان الله از سر كشتن اين بيمار در گذر و بعضى گفتهاند: كه عمر سعد هر دو دست شمر را گرفته گفت: از خداى نمىترسى و شرم نمىدارى كه بر قتل اين جوان بى گناه كه در دام مرض اسير است و از قتل پدر و برادران و عمان و خويشان با ناله و نفير اقدام مىنمايى شمر به سبب مبالغه پسر سعد از آن فعل شنيع ممتنع شده با سرهاى شهدا و جماعت نساء عزيمت كوفه نمودند و باقى اين سخن در باب دهم بين الاجمال و التفصيل گفته آيد در دو فصل والله اعلم واحكم بالفرع و الاصل.
ذكر شجاعت و شهادت امام حسين عليهالسلام
- بازدید: 6190