گفتند: اى سيد و سرور زمانه ستمگر بر ما خوارى مىكند و على اصغر از تشنگى زارى مىكند و شير در پستان مادرش خشك شده و آن طفل شيرخواره به هلاكت نزديك گشته امام حسين عليهالسلام فرمود: كه او را نزد من آريد حضرت زينب عليهاالسلام او را برداشته نزد امام حسين عليهالسلام آورد امام مظلوم او را فراستده در پيش قربوس زين گرفت و نزديك سپاه مخالف رفته بر روى دست آورده آواز داد كه اى قوم اگر به زعم شما من گناه كردهام اين طفل بارى هيچ گناهى ندارد وى را يك جرعه آب دهيد كه از غايت تشنگى شير در پستان مادرش نمانده آن جفاكاران سنگين دل گفتند: محالست كه بى حكم پسر زياد يك قطره آب به تو و فرزندان تو دهيم و نامردى از قبيله ازد كه او را حرملة بن كاهل گفتندى تيرى كشيده به سوى امام حسين عليهالسلام انداخت آن تير بر حلق على اصغر آمد و گذارده در بازوى امام حسين نشست امام عليهالسلام آن تير را از حلق آن معصومزاده بىنظير بيرون كشيد و خونى كه از حلق او مىريخت به دامن پاك مىكرد و نمىگذاشت كه قطرهاى بر زمين چكد پس روى به خيمه نهاده مادرش را طلبيد و گفت: بگير اين طفل شهيد را كه از حوض كوثرش سيراب گردانيدند شهربانو خروش برآورد و خواتين اهل بيت فغان بركشيدند امام حسين نيز بر حال آن طفل گريه مىفرمود:
تا جدا گشتى از كنار پدر
غمگسار پدر تو بودى و گشت
تيره شد بى تو روزگار پدر
درد دل ماند يادگار پدر
و مادرش در فراق نور ديده مضمون اين كلمات بر زبان مىراند:
رفتى و سير نديده رخ تو ديده هنوز
چيده دست اجل اى غنچه نورسته تو را
گوش يك نكته ز لبهاى تو نشنيده هنوز
نخلى از شاخ امل دست تو ناچيده هنوز
و ابوالمفاخر گفته:
اى دل و ديده و روان پدر
اى گل سرخ ناشكفته هنوز
به تو خرسند بود جان پدر
زود رفتى از بوستان پدر
راوى گويد: كه با على اصغر هفتاد و دو تن شربت شهادت چشيده رخت زندگانى به دارالملك بقا كشيد و با امام حسين هيچكس نماند غير از امام زين العابدين عليهالسلام و اهل بيت چون امام را تنها ديدند آه سوزناك از جگر گرم بر كشيدند و از يتيمى فرزندان و غريبى و بى كسى ايشان برانديشدند خود را از گريه نگاه نتوانستند داشت و چه زيبا گفتهاند:
اى دريغا ديده انصاف اگر بينا بدى
بر غريبى حسين و درد او بگريستى
كى توانستى كشيدن تيغ در رويش كسى
فاطمه از حسرت و اندوه آن لب تشنگان
گر حسن بودى در آن صحراى پر كرب و بلا
سبط پيغمبر چرا در كربلا تنها بدى
حضرت ختم النبيين گر در آن صحرا بدى
گر على مرتضى با ذوالفقار آن جا بدى
جامه بر تن چاك كردى گر در آن غوغا بدى
از غم و سوز برادر واله و شيدا بدى
راوى گويد كه با حضرت امام حسين عليهالسلام از مردان يك امام زين العابدين ماند و بس و او نيز بيمار بود چون پدر را تنها ديد از خيمه بيرون آمد و نيزه برداشت اما از غايت ضعف پاى در پى مىكشيد و از رنجورى بدن مباركش مىلرزيد با چنين حالى روى به ميدان نهاد و چون چشم امام حسين بر وى افتاد كه به مصاف مىرود در عقبش به تعجيل روان شد و گفت: الله الله اى پسر باز گرد كه نسل من به تو باقى مىماند و تو پدر ائمه اهل بيت خواهى بود و نسل تو تا قيامت منقطع نخواهد گشت و من تو را وصى خود ساخته عورات را به تو مىگذارم و امانتى كه از جد و پدرم مانده به تو مىسپارم اول: قرآن كه كلام الهى و مجمع حقايق نامتناهيست ديگر: مصحف حضرت فاطمه و جفرابيض و جامع و جفر احمر و علم خافت و مزبور و باقى علوم كه غير ائمه اهل بيت را بر آن اطلاع نيست پس امام زين العابدين را به خيمه در آورد و بنشاند و امانتها بدو سپرده به تقوى و رضاى مولى وصيت كرد آنگه شهربانو را گفت: عيبه سلح مرا بيار.
كه دور جمله گذشت و رسيد نوبت ما.
نورالائمه از زبان امام گفته:
اينك آمد نوبت من الوداع
زود دلهاى شما خواهد شدن
دم به دم خواهيد چون ابر بهار
الوداع اى عترت من الوداع
سوزناك از فرقت من الوداع
گريه كرد از حسرت من الوداع
شهادت على اصغر عليهالسلام
- بازدید: 2465