پس امام حسين عليهالسلام ماند و سه پسر او على اكبر و على زين العابدين و على اصغر و گويند او عبدالله نام داشت و به جهت آن كنيت امام حسين اباعبدالله مقرر شد اما چون امام حسين ديد كه از ياران و برادران و خويشان كسى نمانده سلاح بر خود راست كرد كه به ميدان رود على اكبر چون پدر را ديد كه قصد ميدان دارد فرود آمد و در دست و پاى او افتاد و گفت: اى پدر هرگز مباد كه من يك روز و يك ساعت بى تو در جهان باشم روا مدار كه مرا در ميان ظالمان بگذارى چندان حرب خود را موقوف گردان كه من جان در قدمت ببازم و دل پرخون خود را از غصه اين دونان بپردازم امام حسين عليهالسلام و خواهران و دخترانش از خيمه بيرون دويده در دست و پاى على اكبر افتادند و در منع كردن محاربه داد مبالغه دادند امام حسين عليهالسلام نيز اجازت نمىفرمود و على اكبر زارى و تضرع مىنمود و سوگندهاى عظيم به پدر مىداد و قطرات اشك از چشمه چشم مىگشاد پس امام حسين عليهالسلام از بسيارى ناله و زارى او به دست مبارك خود سلاح در وى پوشانيد و زره و جوشن بر وى راست كرد و كمر اديم كه از آن حضرت امير بود بر ميان او بست و مغفر فولادى بر فرق مباركش نهاد و بر اسب عقابش سوار گردانيد مادر و خواهرانش در ركاب و عنانش آويختند و به جاى آب خون از ديده مىريختند.
امام حسين فرمود: كه دست از وى بداريد كه عزيمت سفر آخرت دارد.
آن مه به جانب سفر آهنگ مىكند
صحرا و شهر بر دل ما تنگ مىكند
پس على اكبر ايشان را وداع كرده روى به مصاف جاى آورد و او جوانى بود هجده ساله با روى چون آفتاب و گيسوى چون مشك ناب و از روى خلق و خلق شبيهتر از وى به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم كس نبود چون به ميدان رسيد ساحت آن معركه از شعاع رخسار وى منور شد لشكر عمر سعد در جمال وى متحير مانده از وى پرسيدند كه اين كيست كه تو ما را به حرب وى آوردهاى؟
اين كيست سواره كه بلاى دل و دينست
ماهيست درخشنده چو بر پشت سمندست
صد خانه برانداخته در خانه زينست
سرويست خرامنده چو بر روى زمينست
چون عمر سعد در نگريست و او را بر اسب عقاب سوار ديد گفت: اين پسر بزرگ حسين است كه در شكل و شمايل به حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم مىماند و در روايتى آمده است كه هرگاه شوق لقاى سيد عالم صلّى الله عليه و آله و سلم بر اهل مدينه غالب شدى بيامدندى و در روى على اكبر نظر كردندى و چون شوق استماع كلام سيد انام عليه الصلاة و السلام بر ايشان غلبه كردى سخن شكر نثار شاهزاده شنودندى اين جوان با قامتى چون سرو روان و طلعتى افروختهتر از گل ارغوان اسب را در عرصه ميدان به جولان در آورده مىگفت:
انا على بن الحسين بن على
نحن و بيت الله اولى بالنبى
و اين بيت از رجزيست كه شاهزاده مىخوانده از عز حسب و شرف نسبت خود خبر مىداده ابوالمؤيد خوارزمى آورده كه على اكبر به معركه مبارزت جلوهكنان در آمد حلقه گيسوى مشكين بر روى نگين افكنده و آن شاهزاده چهار گيسوى تافته بافته مجعد معنبر مسلسل معطر داشته دو از پيش و دو از پس مىانداخته و زبان روزگار در وصف آن شهسوار بدين ابيات نغمه مىپرداخته:
خسروا مشترى غلام تو باد
سبز خنك فلك مسخر توست
توسن چرخ در لگام تو باد
ابلق روزگار رام تو باد
و شاهزاده رجزى در مناقب خود و اهل بيت مىخوانده كه ترجمه بعضى از آن در مقتل نورالائمه خوارزمى بر اين منوالست:
منم على حسين على كه خسرو مهر
من از نژاد شهىام كه قدر او مىگفت
عنان ز معركه خصم بر نخواهم تافت
فراز تخت فلك كمترين غلام منست
كه خطبه شرف سرمدى به نام منست
چرا كه توسن تند سپهر رام منست
راوى گويد كه هر چند على اكبر مبارز مىطلبيد كسى به مبارزت او نمىآمد شاهزاده خود را بر لشكر خصم زده شور در ميمنه و ميسره و قلب و جناح آن سپاه افكند و چندان مقاتله كرد كه آن گروه انبوه از حرب وى به ستوه آمدند پس مراجعت نموده پيش پدر آمد و گفت: يا ابتاه اى پدر بزرگوار ذبحنى العطش مرا مىكشد و هلاك مىگرداند تشنگى واثقلنى الحديد و گران مىسازد و در رنج مىافكند مرا آهن سلاح فهل لى شربة ماء من سبيل آيا به شربتى از آب هيچ راه توان برد و براى حصول مقدارى از آن چاره توان كرد حقا كه اگر قطرهاى آب به حلق من رسيدى دمار از اين قوم نابكار برآوردمى امام حسين عليهالسلام او را پيش طلبيد و خاك از لب و دهان وى پاك كرد و انگشترى حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم در دهان وى نهاد تا بمكيد و تشنگى وى تسكين يافت ديگرباره روى به ميدان نهاد و رجزى در صورت حال خود ادا كرد كه ابوالمفاخر در ترجمه آن آورده كه:
ساقى كوثر آب مىخواهد
بچه شير در طريق خطر
كيست آن كو ز فرط بى نمكى
گيسوان سيه سفيد حسين
مؤمنان در بهشت و منكر ما
مير مجلس شراب مىخواهد
راه آب از كلاب مىخواهد
دل زهرا كباب مىخواهد
كيست كز خون خضاب مىخواهد
سوى دوزخ شتاب مىخواهد
در اين نوبت كه شاهزاده مبارز مىطلبيد عمر سعد طارق بن شبث را گفت: برو و كار پسر حسين را بساز تا من حكومت رقه و موصل از پسر زياد براى تو بستانم. طارق گفت: مىترسم كه فرزند رسول صلّى الله عليه و آله و سلم را بكشم و تو بدين وعده وفا نكنى. عمر سعد سوگند خورد كه از اين قول برنگردم و اينك انگشترى من به گرو بستان طارق انگشترى عمر سعد را در انگشت كرد و به آرزوى حكومت رقه و موصل روى به حرب على اكبر آورد به سلاح تمام به ميدان آمده نيزه حواله على اكبر كرد و على اكبر نيزه او را رد كرده در آمد و نيزه بر سينه وى زد كه مقدار دو وجب سنان از پشتش بيرون آمد و طارق از اسب در گرديد على اكبر مركب عقاب را بر او راند تا همه اعضاى او به سم مركب شكسته شد پسر او عمر بن طارق بيرون آمد به قتل رسيد پسر ديگرش طلحة بن طارق از غم پدر و برادر بسوخت و مركب برانگيخته چون شعله آتش خود را به على اكبر رسانيد و فى الحال روى گريبانش گرفته به طرف خود كشيد تا از مركبش در افكند على اكبر دست فراز كرد و گردن او بگرفت و چنان بر پيچيد كه خرد و درهم شكست و از زينش در ربوده بر زمين زد كه غريو از لشكر برآمد نزديك بود كه مردم از هول و هيبت و زور و شوكت شاهزاده متفرق گردند عمر سعد بترسيد و مصراع بن غالب را گفت: كه برو و اين جوان هاشمى را دفع كن. مصراع در برابر وى آمده گرماگرم بر او نيزه حمله كرد على اكبر شجاعت از جد و پدر خود ميراث داشت نعرهاى زد چنان چه همه سپاه از هول نعره او بترسيدند و به مصراع در آمده به تيغ نيزه او را قلم كرد و مصراع خواست كه شمشير بر او راند كه على اكبر خدا را ياد كرد و بر رسول خدا صلوات فرستاد و تيغى بر سر زدش چنان چه تا به روى زين به دو نيم شد و دو پاره از مركب درافتاد و سپاه در خروش آمدند و ابن سعد محكم بن طفيل را با ابن نوفل طلبيد و هر يكى را هزار سوار داده به حرب على اكبر فرستاد و ايشان از گرد راه بر على اكبر حمله كردند و شاهزاده آتن حمله را رد كرده بر ايشان حمله كرد و به يك حمله آن دو هزار سوار را بر گرفته تا به قلب لشكر بدوانيد و مانند شير گرسنه كه در رمه افتد مىزد و مىكشت تا شور در لشكريان افتاد پس بازگشته پيش پدر آمد و فرياد العطش بر داشت.
امام حسين فرمود: اى جان پدر غم مخور كه دم به دم از حوض كوثر سيراب خواهى شد على اكبر بدين مژده دلشاد گشته باز گرديد و به يكبار لشكر اشرار از يمين و يسار بر او حمله كرده زخم بسيار بر وى واقع شد آخر به طعن نيزه ابن نمير و گويند به ضرب تيغ منقذ بن مره عبدى از مركب در افتاد و نعره زد كه اى پدر اين از پاى در افتاده را درياب و دست گير.
به رهگذار چو خاكم فتاده هان اى بخت
نمىبرم ز غم اين بار جان براى خدا
بدين طرف برسان نازنين سوار مرا
خبر بريد ز من يار غمگسار مرا
آواز او به گوش امام حسين رسيده در تاخت و او را از ميان ميدان در ربوده به در خيمه آورد و از مركب فرود آمده سرش در كنار گرفت و گفت: اى فرزند ارجمند و اى آرام دل دردمند با مادر و پدر سخنى بگوى. على اكبر ديده باز كرد و سر خود را در كنار پدر ديد و خروش مادر و خواهران شنيد گفت: يا ابتاه مىبينم درهاى آسمان گشاده است و حوران جامهاى شربت در دست نهاده مرا اشارت مىكنند كه بيا اين كلمه بگفت و وديعت روح باز سپرد خروش از حرم امام حسين عليهالسلام و خواهران و دخترانش برآمد و امام نيز مىگريست و مىگفت: اى فرزند منزل خود را در آن جهان بديدى و به نزديك جد خود رسيدى و شربتهاى نوشين نوشيدى و خلعتهاى بهشت پوشيدى و ما را در ميان اعدا بگذاشتى و خود راه جنات عدن مفتحة لهم الابواب برداشتى.
اى عزيز پدر كجا رفتى
برنخورده ز بوستان حيات
به كزين كلبه فنا رستى
مصطفى جد توست ميدانم
فرع زهرا و مرتضى بودى
وز كنار پدر چرا رفتى
سوى كاشانه فنا رفتى
به سراپرده بقا رفتى
كه به نزديك مصطفى رفتى
سوى زهرا و مرتضى رفتى
شهربانو مىگفت: دريغ از آن نهال چمن شادمانى كه طراوت بهار جوانى او به صدمت باد خزان اجل پژمرده شد و افسوس از آن جمال زيبا كه هنوز از حلاوت حيات چاشنى ذوق نيافته چون غنچه از شوكت خار فنا و فوات در پرده شد.
ماه نو را چه اتفاق افتاد
كه چنين زود در محاق افتاد
و در روايت ديگر آمده است كه در آن زمان كه على اكبر بر تمام لشكر حمله كرد و او را در ميان گرفتند شاهزاده از نظر امام حسين عليهالسلام غائب شد حضرت امام از عقب وى در آمد تا تفحص احوال وى كند و نعره مىزد كه يا على يا على ناگاه آواز على اكبر برآمد كه يا ابتاه ادركنى اى پدر مرا درياب امام حسين مركب بدان جانب راند و گفت: يا على از طرف ديگر نعره برآمد كه ادركنى يا ابتاه امام حسين عليهالسلام از عقب آواز رفت او را نديد آواز داد كه يا على آواز نيامد و سبب آن بود كه منقذ بن نعمان زخمى بر فرق او زده بود و بدان نزديك شده كه شاهزاده از مركب در افتد خود را به مردى نگاهداشته و يال اسب را گرفته عنان را بدو گذاشت اسب او را به جانبى بيرون برد كه نه جانب لشگرگاه امام حسين بود و چون قدرى راه برفت على اكبر از اسب در افتاد و اسب روى به جانب ميدان نهاد اما چون امام حسين نعره زد و جواب نشنيد بى طاقت شده صف لشكر را از هم بدريد على اكبر را نديد در صحن ميدان نگاه كرد او را كشته نيز نيافت قضا را مركب امام حسين از حوالى لشگرگاه عمر سعد روى به جانب باديه نهاد و هر چند امام حسين عنان او باز كشيد اسب تمكين نكرد تا مقدارى راه از ميدان قتال و معركه جدال دور شد يا على يا على نعره مىزد و در آرزوى فرزند پسنديده آب از ديده محنتديده مىباريد و به زبان حال مىفرمود كه:
ز فرقت تو دلى دارم و هزاران درد
ز هجر تو نفسى دارم و هزاران آه
اى فرزند دلبند كجايى و چرا رخ نازنين خود به پدر سوختهجگر نمىنمايى اى پسر از جفاى دشمن دلريشم آرى ريش دل مرا نمك هجران در خورست.
من خود از آزار اين سنگين دلان
زار بودم گشتم اكنون زارتر
در اثناى اين حال نظر امام حسين عليهالسلام بر مركب على اكبر افتاد و على را نديد خواست كه اسب را بگيرد اسب روى به باديه نهاد و امام حسين پى اسب برداشته مىرفت تا به موضعى رسيد كه اسب ايستاده بود نگاه كرد على اكبر را ديد افتاده چون مرغ نيم بسمل مىطپد و بىخودانه در ميدان خاك و خون مىغلطد امام حسين عليهالسلام فى الحال پياده شد و پيش وى بنشست و دست بر پيشانى وى نهاد على اكبر چشم باز كرد جمال با كمال پدر را ديد گفت: يا ابتاه مىبينى امام حسين گفت: چه چيز را مىبينم؟ گفت: هلهاى پدر در نگر و ببين كه جدم حضرت مصطفى صلّى الله عليه و آله و سلم دو قدح از شراب بهشت در دست دارد و يكى به من مىدهد كه بنوش و من مىگويم كه هر دو قدح به من ده كه به غايت تشنهام مىفرمايد: كه اى على تو اين قدح بنوش كه آن ديگر را براى پدرت آماده كردهام كه او نيز با لب تشنه و دل خسته به نزد من خواهد آمد اين كلمه بگفت و جان به جانان تسليم كرد امام حسين عليهالسلام او را بر اسب عقاب بسته به در خيمه آورد و مادر و خواهرانش زارى در گرفتند و براى وى مرثيهها مىخواندند چنانچه قبل از اين سمت ذكر يافت دريغا كه هلال نورگستر آسمان ولايت كه از افق امامت و هدايت طلوع يافته بود هنوز بر مدارج معارج كمال بدريت مرتقى و مشتعل ناگشته به حجاب غروب و نقاب افول محتجب و مختفى گشت و نهال طوبى مثال بوستان كرامت كه بر كنار جويبار فتوت و شهامت نشو و نما پذيرفته بود پيش از اظهار ازهار فضائل و اثمار معالى به صرصر اجل از پاى در آمد.
تا دامن آن تازه گل از دست برون شد
چون غنچه دلم ته به ته آغشته به خون شد
سوزش اين درد غمزدهاى داند كه به واقعه غماندوز مهاجرت فرزند سوخته باشد و خراشش اين زخم را مصيبترسيدهاى شناسد كه به حادثه ديگر سوز مفارقت دلبندى مبتلا گشته باشد.
هلاك جان من آن پير داند
كه روزى از جوانى دور ماندست
القصه امام حسين عليهالسلام ديد كه از هيچ طرف يارى و مددكارى روى نمىنمايد و از هيچ جانب آواز غمگسارى و هوادارى نمىآيد و مخدرات حجرات عصمت و طهارت خروش برآوردند و فغان و شيون آغاز كردند آن حضرت فرمود: كه اى پردگيان حرم نبوت و اى پرورشيافتگان در تتق عفت و فتوت خاموش باشيد تا دشمنان شماتت نكنند و صبر و شكيبايى را شعار و دثار خود سازيد كه در بلا جزع كردن موجب محرومى از ثوابست و ثواب صابران نزديك حق سبحانه و تعالى بيرون از سرحد حساب و زبان نياز فراقزدگان اهل بيت فحواى اين سخن ادا مىكرد.
دل ندارد طاقت بار فراق
اى دلست اى شاه سنگ خاره نيست
و ناطقه حال امام در جواب مىفرمود كه راست مىگوييد.
صبر كردن در فراق چو منى
سخت دشوار است اما چاره نيست
پس دختر خود سكينه را بنواخت و خواهران را گفت: سكينه من امروز يتيم خواهد شد زينهار كه بعد از من بانگ بر او نزنيد و با وى بىالتفاتى نكنيد كه دل يتيمان نازك باشد و پس از واقعه من موى برهنه مكنيد و طپانچه بر چهره مزنيد و روى سينه مخراشيد و جامه چاك مسازيد كه آنها عادت اهل جاهليتست اما از گريه منع نمىكنم كه شما غريبان و بى كسانيد مظلوم و بىچاره شده و محروم و آواره گشته و با اين همه به مصيبت من مبتلا خواهيد شد و به شهادت من سراسيمه و شيدا خواهيد گشت و در اين محل زينب و امكلثوم و شهربانو و سكينه بى طاقت شده گريه آغاز كردند بر وجهى كه صومعهداران آسمان از آه و ناله ايشان به فرياد آمدند امام حسين عليهالسلام همه ايشان را تسلى داد و بر مركب سوار شده خواست كه به ميدان رود ناگاه خروش عظيم و غلغله بزرگ از خيمه به سمع مبارك وى رسيد از سبب آن پرسيد.
ذكر شهادت على اكبر عليهالسلام
- بازدید: 2599