عمّه! امشب سر زده ماه تمام
کوکب اقبالم آمد روی بام
شد دو چشم نیمهبازم، جام اشک
کن تماشا بستهام احرام اشک
چون که آمد کعبهی آمال من
حج به جا آرم، ببین اعمال من
من که هستم لالهی باغ عفاف
تا که جان دارم، کنم او را طواف
شد خجل خورشید، پیش ماه من
این طبق باشد، زیارتگاه من
ناز بر جنّت کند ویرانهام
میهمان، شمع است و من، پروانهام
ای پدرجان! خیر مقدم گویمت
گاه میبوسم، گهی میبویمت
نرگس چشمان خود را باز کن
کم برای دختر خود، ناز کن
گوش کن، درد دلم بشْنیدنی است
حال زهرای سهساله، دیدنی است
من تو را بهتر ز جان میدانمت
بر روی دامان خود بنْشانمت
من ز مهمانداریام هستم خجل
نیست بر خوانم به غیر از خون دل
گاه خوردم کعب نی، از آن و این
گاهگاهی میشدم نقش زمین
حال میدانم که نازم میخری
باغبان! نیلوفرت را میبری
گر بری همره مرا، ای هست من!
عمّه راحت میشود از دست من
عمّهجان! آمد مرا صبح وصال
میروم امشب، حلالم کن حلال
حسینی، سیّد محسن
---------------------------------------------
دستنوشتهی شاعر (15/ 15).
شعر «کوکب اقبال»
- بازدید: 2584