رزیتا نعمتی
نبودی طعنه خار بیابان پای ما را زد *** زبان کوفه خیلی حرفها را پشت بابا زد
میان راه دستی گوشوار از گوش من چید و *** به دور از چشمهایت زخم سیلی بر رخ ما زد
خودم دیدم دلت پیش دل من بود بابا جان *** در آن هنگامه وقتی سینهات را اسبها پا زد
نمیدانی چه حالی میشوم یادم که میافتد *** زبان آتش اما با چه خشمی خیمه را تا زد
نمیدانی تو بابا! چندبار از فرط نوشیدن *** سکینه مشکهای خالی خود را به لبها زد
لب دریا کویر خشک و شرم آلوده ظلمت *** الهی بشکند دستش که بر لبهای دریا زد!
پدر، اینها که هیچ آن جا دل من کنده شد از جا *** سرت را روی نیزه روبهروی چشم زنها زد
شعر «درد دل»
- بازدید: 1774