نتايج و پيامدهاى قيام عاشورا

(زمان خواندن: 13 - 25 دقیقه)

قيام و نهضت امام حسين ـ عليه السلام ـ آثار و نتايج بزرگى در جامعهء اسلامى بر جا گذاشت كه ذيلاً برخى از آنها را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار مى دهيم:
1ـ رسوا ساختن هيئت حاكمه
از آنجا كه بنى اميه به حكومت و سلطنت خود رنگ دينى مى دادند و بنام اسلام و جانشينى پيامبر بر جامعهء اسلامى حكومت مى كردند و با شيوه هاى گوناگون (مانند جعل حديث، جذب شعرا و محدثان، تقويت فرقه هاى جبر گرا و...) جهت تثبيت موقعيت دينى خود در جامعه مى كوشيدند، قيام و شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ بزرگترين ضربت را بر پيكر اين حكومت وارد آورد و هيئت حاكمهء وقت را رسوا ساخت ؛ بويژه آنكه سپاه يزيد در جريان فاجعهء عاشورا يك سلسله حركات نا جوانمردانه همچون بستن آب به روى ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ، كشتن كودكان، اسير كردن زنان و كودكان خاندان پيامبر و امثال اينها انجام دادند كه به رسوايى آنان كمك كرد و يزيد بشدت مورد نفرت عمومى قرار گرفت، به طورى كه <مجاهد>، يكى از شخصيتهاى آن روز، مى گويد:
به خدا سوگند مردم عموماً يزيد را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عيب گرفتند و از او روى گرداندند (1)
يزيد با آنكه در آغاز پيروزى خود بسيار شادمان و مغرور بود، در اثر فشار افكار عمومى قافيه را باخته و گناه كشتن حسين بن على ـ عليه السلام ـ را به گردن عبيد الله بن زياد(حاكم كوفه) افكند
مورخان مى گويند:
يزيد پس از حادثهء عاشورا به پاس خوشخدمتى عبيد الله بن زياد او را به دمشق دعوت كرد و اموال فراوان و تحفه هاى بزرگ به او بخشيد و او را نزد خود نشانيد و مقام او را بالا برد(ترفيع رتبه و درجه) و او را به حرمسراى خود نزد زنان خويش برد و نديم خويش قرار داد... (2)
اما چون فشار افكار عمومى اوج گرفت، با يك چرخش سريع، خود را تبرئه كرد و مسئوليت را به گردن عبيد الله افكند.
<ابن اثير> مى نويسد:
هنگامى كه سر حسين را نزد يزيد بردند، موقعيت ابن زياد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وى جايزه داد، ولى طولى نكشيد كه به وى گزارش رسيد كه مردم نسبت به او خشمگين شده اند و به او لعن و ناسزا مى گويند، ازينرو از كشتن حسين پشيمان شد. او مى گفت:
كاش متحمل اذيت مى شدم و حسين را به منزل خود مى آوردم و به خاطر پيامبر اسلام و رعايت حرمت قرابت حسين با او، اختيار را به وى واگذار مى كردم، هر چند موجب ضعف حكومتم مى شد. خدا پسر مرجانه (ابن زياد) را لعنت كند! او حسين را مجبور به اين كار كرد، در حالى كه حسين از وى خواسته بود اجازه بدهد دست در دست من بگذارد يا به يكى از مناطق مرزى برود (3)، ولى پسر مرجانه با پيشنهاد او موافت نكرده او را به قتل رساند و با اين كار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمنى مرا در دلهاى آنها افشاند. اينك هر كس و ناكس به خاطر قتل حسين با من دشمن شده است. اين چه گرفتارى بود كه پسر مرجانه براى من درست كرد؟! خدا او را لعنت و گرفتار غضب خويش سازد!(4)
از طرف ديگر، با آنكه يزيد نخست با كودكان و زنان و بازماندگان امام حسين با خشونت غرور و تكبر بر خورد كرد و دستور داد آنان را در خانهء مخروبه اى جاى دهند، اما زير فشار افكار عمومى، به فاصلهء كمى با آنان بناى نرمش و ملاطفت و محل سكونتشان را تغيير داد و گفت: اگر مايل هستيد شما را روانهء مدينه كنم.
<عماد الدين طبرى> در اين زمينه مى نويسد:<زينب كس فرستاد نزد يزيد كه اجازت ده ما را تا تعزيت حسين بداريم، يزيد اجازت داد و گفت بايد ايشان را به دار الحجاره بريد تا آنجا گريه كنند. هفت روز آنجا تعزيت داشتند. هر روز چندان زن بر ايشان جمع مى شدند كه از حصر و احصا بيرون بود. مردم قصد كردند كه خود را به خانهء يزيد اندازند و او را بكشند.
<مروان> (5) از اين حال واقف شده نزد يزيد آمد و با او گفت هيچ صلاح ملك تو نيست كه اولاد و اهل بيت و متعلقان حسين آنجا باشند، صلاح در آن است كه كار ايشان بسازى و ايشان را به مدينه فرستى، الله! الله! كه كار ملك تو تباه شود به سبب اين عورات، پس يزيد امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ را بخواند و پيش خود بنشانيد و استمالتهاى بسيار كرد و گفت: لعنت بر پسر مرجانه باد! اگر من صاحب جطرف مقابل ج پدر تو بود مى نگذاشتمى كه كار بدين مقام رسيدى و آنچه او از من بخواستى بدادمى و حاجت او را روا كردمى وليكن قضا گذشت، بايد كه چون به مدينه رسى هر كار و حاجتى كه باشد بنويسى و]؛ّّ امام را خلعت بداد و زنان را تشريفها فرستاد وليكن گويند كه اهل بيت هيچ قبول نكردند> (6)
يزيد بيش از چهار سال پس از فاجعهء عاشورا زنده نماند، اما اين ننگ و رسوايى را براى ابد براى خاندان بنى اميه به ارث گذاشت، به طورى كه هر كدام از خلفاى اموى بعدى كه اندكى عقل و درايت داشتند از تكرار كارهاى يزيد پرهيز مى كردند. چنانكه <يعقوبى>، مورخ نامدار اسلام، مى نويسد:
<عبد الملك بن مروان>(در زمان حكومت خود) به <حجاج> كه از طرف وى حاكم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابو طالب آلوده نكن، زيرا من ديدم كه چون خاندان حرب (ابو سفيان) با آنان در افتادند، بر افتادند (7)
2ـ احياى سنت شهادت
پيامبر اسلام با آوردن آيينى نو كه بر اساس ايمان به خدا استوار بود، سنت شهادت را پى ريزى كرد و به گواهى تاريخ، عامل بسيارى از پيروزيهاى بزرگ مسلمانان، استقبال آنان از شهادت در راه خدا به خاطر پيروزى حق بود. اما پس از در گذشت پيامبر، در اثر انحراف حكومت اسلامى از مسير اصلى خود، گسترش فتوحات و سرازير شدن غنايم به مركز خلافت و عوامل ديگر، كم كم مسلمانان روحيهء سلحشورى را از دست دادند و به رفاه و آسايش خو گرفتند، به طورى كه هر كس به هر نحوى قدرت را در دست مى گرفت، مردم از ترس از دست دادن زندگى آرام و گرفتار شدن در كشمكشهاى اجتماعى براحتى از او اطاعت مى كردند، و ستمگرانى كه بنام اسلام بر آن مردم حكومت مى كردند، از اين روحيهء آنان استفاده مى كردند و هر چه از عمر حكومت بنى اميه مى گذشت، اين وضع بدتر مى شد تا آنكه در اواخر عمر معاويه و آغاز حكومت يزيد به اوج خود رسيد.
در آن زمان شيوخ قبايل و رجال دينى، غالباً مطيع زر و زور بودند و وجدان و شخصيت خود را در برابر مال و ثروت نا چيز دنيا مى فروختند. رهبران دينى و سياسى آن روز، با آنكه از ريشهء پست خانوادگى <عبيد الله بن زياد> كاملاً آگاه بودند، در برابر وى سر تسليم فرود مى آوردند. اين گونه افراد نه تنها در برابر يزيد و ابن زياد، بلكه در برابر زير دستان ستمگر آن دو نيز مثل موم نرم و مطيع بودند، زيرا جاه و مال و نفوذ در اختيار آنها بود و اين عده مى توانستند در سايه تقرب و دوستى با آنها به نام و نان و نوايى برسند.
دستهء ديگرى نيز كه در پستى كمتر از دستهء اول نبود، زاهد نمايان عوامفريب بودند كه رياكارانه تظاهر به زهد و خداشناسى مى كردند تا از طريق ظاهر فريبندهء خويش، لقمهء چربى گير بياورند، ولى همين كه توجه ستمگران وقت را به خود جلب مى كردند، در جرگهء وابستگان به آنان قرار مى گرفتند.
مردم آن روز با اين چهره آشنا بودند و چنان با رفتار كثيف اين عده خو گرفته بودند كه اعمال آنان در نظرشان طبيعى و عادى جلوه مى كرد و موجب هيچ گونه اعتراض و انتقادى نمى شد
زندگى مردم عادى آن عصر نيز طورى بود كه يگانه هدف آنان، تاءمين حوائج شخصى بود. هر كس به خاطر زندگى شخصى خود كار مى كرد و به خاطر رسيدن به هدفهاى شخصى زحمت مى كشيد و هيچ فكرى جز دستيابى به مقاصد شخصى نداشت. جامعه و مشكلات بزرگ آن، به هيچ وجه مورد توجه يك فرد عادى نبود.
تنها چيزى كه مورد توجه اين گونه افراد بود و خيلى مواظب آن بودند، اين بود كه مقرريشان قطع نشود. آنان از ترس قطع شدن مقررى، دستور روءسا و رهبران خود را بى كم و كاست اجرا مى كردند و از بيم اين موضوع، با هر گونه صحنه ء ظلم و فساد كه روبرو مى شدند، لب به اعتراض و انتقاد نمى گشودند.
قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ اين وضع را دگرگون ساخت و سنت شهادت را در جامعهء اسلامى زنده كرد. حسين ـ عليه السلام ـ با قيام خود، پرده از روى زندگى آلوده و پست مسلمانان برداشت و راه نوينى پيش پاى آنان گذاشت كه در]؛ّّ آن سختى هست، حرمان هست، اما ذلت نيست.
براى آنكه ميزان تاءثير قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ در بيدارى روح حماسه و شهادت در جامعهء اسلامى آن روز روشن گردد، بايد توجه داشت كه جامعهء اسلامى پيش از حادثهء عاشورا(با صرفنظر از اعتراضهاى موضعى و مقطعى چون حركت حجر) بيست سال به سكوت و تسليم گذرانده بود و با آنكه در اين مدت نسبتاً طولانى موجبات قيام فراوان بود، كوچكترين قيام اجتماعى رخ نداده بود.
در جنبش مردم كوفه نيز، كه به آمدن مسلم انجاميد، ديديم كه يك تهديد دروغين آمدن لشكر شام چگونه انبوه مردم را از گرد نمايندهء شجاعِ سالار شهيدان ـ عليه السلام ـ پراكنده ساخت
فاجعهء كربلا وجدان دينى جامعه را بيدار كرد و تحول روحى اى به وجود آورد كه شعاع تاءثير آن، جامعهء اسلامى را فرار گرفت، و همين كافى بود كه مردم را به دفاع از حريم شخصيت و شرافت و دين خود وا دارد، روح مبارزه را ـ كه در جامعه به خاموشى گراييده بود ـ شعله اى تازه بخشد، و به دلهاى مرده و پيكرهاى افسرده، حياتى تازه دميده آنها را به جنبش در آورد
از نخستين جلوه هاى اين تحول، قيام و مخالفت <عبد الله بن عفيف ازدى> در كوفه بود. آنگاه كه پسر زياد نخستين سخنرانى پس از جنگ مبنى بر اعلام پيروزى خود را با دشنام و ناسزا به امام حسين ـ عليه السلام ـ آغاز كرد، با خروش و فرياد اعتراض عبدالله بن عفيف كه مردى نابينا بود (8)، روبرو گرديد. پسر زياد دستور بازداشت او را صادر كرد. افراد قبيلهء عبدالله او را به منزل رساندند. پسر زياد گروهى از دژخيمان را جهت دستگيرى او فرستاد. عبدالله با شجاعت در برابر يورش آنان مقاومت كرد، ولى سر انجام دستگير شد و به شهادت رسيد (9)
3ـ قيام و شورش در امت اسلامى
قيام بزرگ و حماسه آفرين امام حسين ـ عليه السلام ـ سر چشمهء نهضتها و قيامهاى متعدد در جامعهء اسلامى گرديد كه به عنوان نمونه برخى از آنها را مورد بحث قرار مى دهيم
الف ـ قيام توابين
نخستين عكس العمل مستقيم شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ<جنبش توابين> در شهر<كوفه> بود همين كه امام حسين به شهادت رسيد، و ابن زياد از اردوگاه خود در<نخليه> به شهر باز گشت، شيعيانى كه فرصت طلايى يارى امام در كار زار عاشورا را از كف داده بودند، بشدت پشيمان شده خود را ملامت نمودند. آنان تازه متوجه شدند كه اشتباه بزرگى مرتكب شده اند، زيرا حسين ـ عليه السلام ـ را دعوت نموده و سپس از يارى او دست نگهداشته اند و او كه بنا به دعوت آنها به عراق آمده بود، در كنار شهر آنان به شهادت رسيده و آنها از جا تكان نخورده اند! اين گروه احساس كردند كه ننگ اين گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد مگر آنكه انتقام خون حسين را از قاتلان او بگيرند و يا در اين راه كشته شوند
به دنبال اين فكر بود كه شيعيان نزد پنج تن از روءساى خود در كوفه كه عبارت بودند از
<سليمان بن صرد خزاعى>،<مسيب بن نجبهء فزارى>،<عبد الله بن سعد بن نفيل ازدى>،<عبد الله بن وال تميمى>، و<رفاعة بن شداد بجلى> رفتند و در منزل سليمان اجتماعى تشكيل دادند. نخست مسيب بن نجبه رشتهء كلام را به دست گرفت و پس از ذكر مقدمه اى چنين گفت
<... ما پيوسته دلباختهء خوبيهاى موهوم خود بوده ياران و پيروان خود را مى ستوديم، ولى در اين امتحانى كه خداوند در مورد پسر پيامبر پيش آورد، دروغ ما آشكار گرديد و ما از اين امتحان سر شكسته و خجلت زده بيرون آمديم و از هر جهت در مورد فرزند پيامبر كوتاهى كرديم
حسين پسر پيامبر به ما نامه ها نوشت و پيكها فرستاد و بارها، چه پنهان و چه آشكار، از ما يارى خواست و راه هر گونه عذر و بهانه را بر مابست. ولى ما از بذل جان خود در ركاب او دريغ ورزيديم تا آنكه در بيخ گوش ما به خشنترين وضع كشته شد. ما آنقدر سستى نموديم كه نه با عمل و زبان او را يارى كرديم، نه با مال و ثروت خود به پشتيبانى وى شتافتيم و نه قبائل خود را جهت يارى او فرا خوانديم.
حال، در پيشگاه خدا و در حضور پيامبر چه عذرى داريم ؟ به خدا عذرى غير از اين نداريم كه قاتلان حسين را به كيفر اعمالشان برسانيم و يا در اين راه كشته شويم، باشد كه خداوند از ما راضى گردد...>
آنگاه پس از چند سخنرانى پر شور ديگر،<سليمان بن صرد خزاعى> كه به رهبرى جمعيت بر گزيده شده بود، سخنانى بدين مضمون ايراد كرد.
<ما در انتظار ورود خاندان پيامبر به سر مى برديم و به آنها وعدهء يارى داده براى آمدن به عراق تشويقشان نموديم، ولى وقتى در خواست ما عملى شد و پسر پيامبر به سرزمين ما آمد، سستى كرده ناتوانى پيشه ساختيم و وقت را به امروز و فردا گذرانده در انتظار حوادث نشستيم تا آنكه پسر پيامبر كشته شد.
هان! بپا خيزيد و دست به قبضهء شمشير ببريد! چه آنكه خشم خدا را بر انگيخته ايد، و مادام كه رضاى خدا را به دست نياورده ايد، نبايد به ميان زنان و فرزندان خود باز گرديد. خدا از شما راضى نخواهد بود مگر آنكه انتقام خون فرزند پيامبر را بگيريد، از مرگ نترسيد! به خدا سوگند هر كس از مرگ بترسد محكوم به شكست و ذلت است. بايد مثل بنى اسرائيل باشيد كه موسى ـ عليه السلام ـ به آنان فرمود: شما با گوساله پرستى، به خود ظلم كرديد، اينك در پيشگاه آفريدگار خود توبه نماييد و خود را بكشيد...>(10)
به دنبال اين اجتماع، سليمان بن صرد جريان را به <سعد بن حذيفة بن يمان> و شيعيان ديگر<مدائن> نوشت و از آنان يارى خواست. آنان نيز دعوت سليمان را پذيرفتند همچنين سليمان به <مثنى بن مخرمهء عبدى> و شيعيان ديگر<بصره> نامه نوشت و آنها نيز پاسخ مساعد دادند.

قيام و نهضت امام حسين ـ عليه السلام ـ آثار و نتايج بزرگى در جامعهء اسلامى بر جا گذاشت كه ذيلاً برخى از آنها را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار مى دهيم:
1ـ رسوا ساختن هيئت حاكمه
از آنجا كه بنى اميه به حكومت و سلطنت خود رنگ دينى مى دادند و بنام اسلام و جانشينى پيامبر بر جامعهء اسلامى حكومت مى كردند و با شيوه هاى گوناگون (مانند جعل حديث، جذب شعرا و محدثان، تقويت فرقه هاى جبر گرا و...) جهت تثبيت موقعيت دينى خود در جامعه مى كوشيدند، قيام و شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ بزرگترين ضربت را بر پيكر اين حكومت وارد آورد و هيئت حاكمهء وقت را رسوا ساخت ؛ بويژه آنكه سپاه يزيد در جريان فاجعهء عاشورا يك سلسله حركات نا جوانمردانه همچون بستن آب به روى ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ، كشتن كودكان، اسير كردن زنان و كودكان خاندان پيامبر و امثال اينها انجام دادند كه به رسوايى آنان كمك كرد و يزيد بشدت مورد نفرت عمومى قرار گرفت، به طورى كه <مجاهد>، يكى از شخصيتهاى آن روز، مى گويد:
به خدا سوگند مردم عموماً يزيد را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عيب گرفتند و از او روى گرداندند (1)
يزيد با آنكه در آغاز پيروزى خود بسيار شادمان و مغرور بود، در اثر فشار افكار عمومى قافيه را باخته و گناه كشتن حسين بن على ـ عليه السلام ـ را به گردن عبيد الله بن زياد(حاكم كوفه) افكند
مورخان مى گويند:
يزيد پس از حادثهء عاشورا به پاس خوشخدمتى عبيد الله بن زياد او را به دمشق دعوت كرد و اموال فراوان و تحفه هاى بزرگ به او بخشيد و او را نزد خود نشانيد و مقام او را بالا برد(ترفيع رتبه و درجه) و او را به حرمسراى خود نزد زنان خويش برد و نديم خويش قرار داد... (2)
اما چون فشار افكار عمومى اوج گرفت، با يك چرخش سريع، خود را تبرئه كرد و مسئوليت را به گردن عبيد الله افكند.
<ابن اثير> مى نويسد:
هنگامى كه سر حسين را نزد يزيد بردند، موقعيت ابن زياد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وى جايزه داد، ولى طولى نكشيد كه به وى گزارش رسيد كه مردم نسبت به او خشمگين شده اند و به او لعن و ناسزا مى گويند، ازينرو از كشتن حسين پشيمان شد. او مى گفت:
كاش متحمل اذيت مى شدم و حسين را به منزل خود مى آوردم و به خاطر پيامبر اسلام و رعايت حرمت قرابت حسين با او، اختيار را به وى واگذار مى كردم، هر چند موجب ضعف حكومتم مى شد. خدا پسر مرجانه (ابن زياد) را لعنت كند! او حسين را مجبور به اين كار كرد، در حالى كه حسين از وى خواسته بود اجازه بدهد دست در دست من بگذارد يا به يكى از مناطق مرزى برود (3)، ولى پسر مرجانه با پيشنهاد او موافت نكرده او را به قتل رساند و با اين كار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمنى مرا در دلهاى آنها افشاند. اينك هر كس و ناكس به خاطر قتل حسين با من دشمن شده است. اين چه گرفتارى بود كه پسر مرجانه براى من درست كرد؟! خدا او را لعنت و گرفتار غضب خويش سازد!(4)
از طرف ديگر، با آنكه يزيد نخست با كودكان و زنان و بازماندگان امام حسين با خشونت غرور و تكبر بر خورد كرد و دستور داد آنان را در خانهء مخروبه اى جاى دهند، اما زير فشار افكار عمومى، به فاصلهء كمى با آنان بناى نرمش و ملاطفت و محل سكونتشان را تغيير داد و گفت: اگر مايل هستيد شما را روانهء مدينه كنم.
<عماد الدين طبرى> در اين زمينه مى نويسد:<زينب كس فرستاد نزد يزيد كه اجازت ده ما را تا تعزيت حسين بداريم، يزيد اجازت داد و گفت بايد ايشان را به دار الحجاره بريد تا آنجا گريه كنند. هفت روز آنجا تعزيت داشتند. هر روز چندان زن بر ايشان جمع مى شدند كه از حصر و احصا بيرون بود. مردم قصد كردند كه خود را به خانهء يزيد اندازند و او را بكشند.
<مروان> (5) از اين حال واقف شده نزد يزيد آمد و با او گفت هيچ صلاح ملك تو نيست كه اولاد و اهل بيت و متعلقان حسين آنجا باشند، صلاح در آن است كه كار ايشان بسازى و ايشان را به مدينه فرستى، الله! الله! كه كار ملك تو تباه شود به سبب اين عورات، پس يزيد امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ را بخواند و پيش خود بنشانيد و استمالتهاى بسيار كرد و گفت: لعنت بر پسر مرجانه باد! اگر من صاحب جطرف مقابل ج پدر تو بود مى نگذاشتمى كه كار بدين مقام رسيدى و آنچه او از من بخواستى بدادمى و حاجت او را روا كردمى وليكن قضا گذشت، بايد كه چون به مدينه رسى هر كار و حاجتى كه باشد بنويسى و]؛ّّ امام را خلعت بداد و زنان را تشريفها فرستاد وليكن گويند كه اهل بيت هيچ قبول نكردند> (6)
يزيد بيش از چهار سال پس از فاجعهء عاشورا زنده نماند، اما اين ننگ و رسوايى را براى ابد براى خاندان بنى اميه به ارث گذاشت، به طورى كه هر كدام از خلفاى اموى بعدى كه اندكى عقل و درايت داشتند از تكرار كارهاى يزيد پرهيز مى كردند. چنانكه <يعقوبى>، مورخ نامدار اسلام، مى نويسد:
<عبد الملك بن مروان>(در زمان حكومت خود) به <حجاج> كه از طرف وى حاكم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابو طالب آلوده نكن، زيرا من ديدم كه چون خاندان حرب (ابو سفيان) با آنان در افتادند، بر افتادند (7)
2ـ احياى سنت شهادت
پيامبر اسلام با آوردن آيينى نو كه بر اساس ايمان به خدا استوار بود، سنت شهادت را پى ريزى كرد و به گواهى تاريخ، عامل بسيارى از پيروزيهاى بزرگ مسلمانان، استقبال آنان از شهادت در راه خدا به خاطر پيروزى حق بود. اما پس از در گذشت پيامبر، در اثر انحراف حكومت اسلامى از مسير اصلى خود، گسترش فتوحات و سرازير شدن غنايم به مركز خلافت و عوامل ديگر، كم كم مسلمانان روحيهء سلحشورى را از دست دادند و به رفاه و آسايش خو گرفتند، به طورى كه هر كس به هر نحوى قدرت را در دست مى گرفت، مردم از ترس از دست دادن زندگى آرام و گرفتار شدن در كشمكشهاى اجتماعى براحتى از او اطاعت مى كردند، و ستمگرانى كه بنام اسلام بر آن مردم حكومت مى كردند، از اين روحيهء آنان استفاده مى كردند و هر چه از عمر حكومت بنى اميه مى گذشت، اين وضع بدتر مى شد تا آنكه در اواخر عمر معاويه و آغاز حكومت يزيد به اوج خود رسيد.
در آن زمان شيوخ قبايل و رجال دينى، غالباً مطيع زر و زور بودند و وجدان و شخصيت خود را در برابر مال و ثروت نا چيز دنيا مى فروختند. رهبران دينى و سياسى آن روز، با آنكه از ريشهء پست خانوادگى <عبيد الله بن زياد> كاملاً آگاه بودند، در برابر وى سر تسليم فرود مى آوردند. اين گونه افراد نه تنها در برابر يزيد و ابن زياد، بلكه در برابر زير دستان ستمگر آن دو نيز مثل موم نرم و مطيع بودند، زيرا جاه و مال و نفوذ در اختيار آنها بود و اين عده مى توانستند در سايه تقرب و دوستى با آنها به نام و نان و نوايى برسند.
دستهء ديگرى نيز كه در پستى كمتر از دستهء اول نبود، زاهد نمايان عوامفريب بودند كه رياكارانه تظاهر به زهد و خداشناسى مى كردند تا از طريق ظاهر فريبندهء خويش، لقمهء چربى گير بياورند، ولى همين كه توجه ستمگران وقت را به خود جلب مى كردند، در جرگهء وابستگان به آنان قرار مى گرفتند.
مردم آن روز با اين چهره آشنا بودند و چنان با رفتار كثيف اين عده خو گرفته بودند كه اعمال آنان در نظرشان طبيعى و عادى جلوه مى كرد و موجب هيچ گونه اعتراض و انتقادى نمى شد
زندگى مردم عادى آن عصر نيز طورى بود كه يگانه هدف آنان، تاءمين حوائج شخصى بود. هر كس به خاطر زندگى شخصى خود كار مى كرد و به خاطر رسيدن به هدفهاى شخصى زحمت مى كشيد و هيچ فكرى جز دستيابى به مقاصد شخصى نداشت. جامعه و مشكلات بزرگ آن، به هيچ وجه مورد توجه يك فرد عادى نبود.
تنها چيزى كه مورد توجه اين گونه افراد بود و خيلى مواظب آن بودند، اين بود كه مقرريشان قطع نشود. آنان از ترس قطع شدن مقررى، دستور روءسا و رهبران خود را بى كم و كاست اجرا مى كردند و از بيم اين موضوع، با هر گونه صحنه ء ظلم و فساد كه روبرو مى شدند، لب به اعتراض و انتقاد نمى گشودند.
قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ اين وضع را دگرگون ساخت و سنت شهادت را در جامعهء اسلامى زنده كرد. حسين ـ عليه السلام ـ با قيام خود، پرده از روى زندگى آلوده و پست مسلمانان برداشت و راه نوينى پيش پاى آنان گذاشت كه در]؛ّّ آن سختى هست، حرمان هست، اما ذلت نيست.
براى آنكه ميزان تاءثير قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ در بيدارى روح حماسه و شهادت در جامعهء اسلامى آن روز روشن گردد، بايد توجه داشت كه جامعهء اسلامى پيش از حادثهء عاشورا(با صرفنظر از اعتراضهاى موضعى و مقطعى چون حركت حجر) بيست سال به سكوت و تسليم گذرانده بود و با آنكه در اين مدت نسبتاً طولانى موجبات قيام فراوان بود، كوچكترين قيام اجتماعى رخ نداده بود.
در جنبش مردم كوفه نيز، كه به آمدن مسلم انجاميد، ديديم كه يك تهديد دروغين آمدن لشكر شام چگونه انبوه مردم را از گرد نمايندهء شجاعِ سالار شهيدان ـ عليه السلام ـ پراكنده ساخت
فاجعهء كربلا وجدان دينى جامعه را بيدار كرد و تحول روحى اى به وجود آورد كه شعاع تاءثير آن، جامعهء اسلامى را فرار گرفت، و همين كافى بود كه مردم را به دفاع از حريم شخصيت و شرافت و دين خود وا دارد، روح مبارزه را ـ كه در جامعه به خاموشى گراييده بود ـ شعله اى تازه بخشد، و به دلهاى مرده و پيكرهاى افسرده، حياتى تازه دميده آنها را به جنبش در آورد
از نخستين جلوه هاى اين تحول، قيام و مخالفت <عبد الله بن عفيف ازدى> در كوفه بود. آنگاه كه پسر زياد نخستين سخنرانى پس از جنگ مبنى بر اعلام پيروزى خود را با دشنام و ناسزا به امام حسين ـ عليه السلام ـ آغاز كرد، با خروش و فرياد اعتراض عبدالله بن عفيف كه مردى نابينا بود (8)، روبرو گرديد. پسر زياد دستور بازداشت او را صادر كرد. افراد قبيلهء عبدالله او را به منزل رساندند. پسر زياد گروهى از دژخيمان را جهت دستگيرى او فرستاد. عبدالله با شجاعت در برابر يورش آنان مقاومت كرد، ولى سر انجام دستگير شد و به شهادت رسيد (9)
3ـ قيام و شورش در امت اسلامى
قيام بزرگ و حماسه آفرين امام حسين ـ عليه السلام ـ سر چشمهء نهضتها و قيامهاى متعدد در جامعهء اسلامى گرديد كه به عنوان نمونه برخى از آنها را مورد بحث قرار مى دهيم
الف ـ قيام توابين
نخستين عكس العمل مستقيم شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ<جنبش توابين> در شهر<كوفه> بود همين كه امام حسين به شهادت رسيد، و ابن زياد از اردوگاه خود در<نخليه> به شهر باز گشت، شيعيانى كه فرصت طلايى يارى امام در كار زار عاشورا را از كف داده بودند، بشدت پشيمان شده خود را ملامت نمودند. آنان تازه متوجه شدند كه اشتباه بزرگى مرتكب شده اند، زيرا حسين ـ عليه السلام ـ را دعوت نموده و سپس از يارى او دست نگهداشته اند و او كه بنا به دعوت آنها به عراق آمده بود، در كنار شهر آنان به شهادت رسيده و آنها از جا تكان نخورده اند! اين گروه احساس كردند كه ننگ اين گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد مگر آنكه انتقام خون حسين را از قاتلان او بگيرند و يا در اين راه كشته شوند
به دنبال اين فكر بود كه شيعيان نزد پنج تن از روءساى خود در كوفه كه عبارت بودند از
<سليمان بن صرد خزاعى>،<مسيب بن نجبهء فزارى>،<عبد الله بن سعد بن نفيل ازدى>،<عبد الله بن وال تميمى>، و<رفاعة بن شداد بجلى> رفتند و در منزل سليمان اجتماعى تشكيل دادند. نخست مسيب بن نجبه رشتهء كلام را به دست گرفت و پس از ذكر مقدمه اى چنين گفت
<... ما پيوسته دلباختهء خوبيهاى موهوم خود بوده ياران و پيروان خود را مى ستوديم، ولى در اين امتحانى كه خداوند در مورد پسر پيامبر پيش آورد، دروغ ما آشكار گرديد و ما از اين امتحان سر شكسته و خجلت زده بيرون آمديم و از هر جهت در مورد فرزند پيامبر كوتاهى كرديم
حسين پسر پيامبر به ما نامه ها نوشت و پيكها فرستاد و بارها، چه پنهان و چه آشكار، از ما يارى خواست و راه هر گونه عذر و بهانه را بر مابست. ولى ما از بذل جان خود در ركاب او دريغ ورزيديم تا آنكه در بيخ گوش ما به خشنترين وضع كشته شد. ما آنقدر سستى نموديم كه نه با عمل و زبان او را يارى كرديم، نه با مال و ثروت خود به پشتيبانى وى شتافتيم و نه قبائل خود را جهت يارى او فرا خوانديم.
حال، در پيشگاه خدا و در حضور پيامبر چه عذرى داريم ؟ به خدا عذرى غير از اين نداريم كه قاتلان حسين را به كيفر اعمالشان برسانيم و يا در اين راه كشته شويم، باشد كه خداوند از ما راضى گردد...>
آنگاه پس از چند سخنرانى پر شور ديگر،<سليمان بن صرد خزاعى> كه به رهبرى جمعيت بر گزيده شده بود، سخنانى بدين مضمون ايراد كرد.
<ما در انتظار ورود خاندان پيامبر به سر مى برديم و به آنها وعدهء يارى داده براى آمدن به عراق تشويقشان نموديم، ولى وقتى در خواست ما عملى شد و پسر پيامبر به سرزمين ما آمد، سستى كرده ناتوانى پيشه ساختيم و وقت را به امروز و فردا گذرانده در انتظار حوادث نشستيم تا آنكه پسر پيامبر كشته شد.
هان! بپا خيزيد و دست به قبضهء شمشير ببريد! چه آنكه خشم خدا را بر انگيخته ايد، و مادام كه رضاى خدا را به دست نياورده ايد، نبايد به ميان زنان و فرزندان خود باز گرديد. خدا از شما راضى نخواهد بود مگر آنكه انتقام خون فرزند پيامبر را بگيريد، از مرگ نترسيد! به خدا سوگند هر كس از مرگ بترسد محكوم به شكست و ذلت است. بايد مثل بنى اسرائيل باشيد كه موسى ـ عليه السلام ـ به آنان فرمود: شما با گوساله پرستى، به خود ظلم كرديد، اينك در پيشگاه آفريدگار خود توبه نماييد و خود را بكشيد...>(10)
به دنبال اين اجتماع، سليمان بن صرد جريان را به <سعد بن حذيفة بن يمان> و شيعيان ديگر<مدائن> نوشت و از آنان يارى خواست. آنان نيز دعوت سليمان را پذيرفتند همچنين سليمان به <مثنى بن مخرمهء عبدى> و شيعيان ديگر<بصره> نامه نوشت و آنها نيز پاسخ مساعد دادند.

انگيزهء توابين

انگيزهء توابين
توابين معتقد بودند كه مسئول قتل حسين ـ عليه السلام ـ در درجهء اول حكومت بنى اميه است نه افراد، و لذا به منظور خوانخواهى به سوى شام حركت كردند و گفتند پس از انتقام از بنى اميه، به سراغ جنايتكاران كوفه مى رويم، همان طور كه ملاحظه شد، انگيزهء اين جنبش، احساس ندامت از گناه، و شوق به جبران خطا بود. در لابلاى سخنان و نامه ها و خطبه هاى توابين، احساس عميق پشيمانى، و شور و شوق سوزان به شستشوى گناه، موج مى زند و هر كس مرورى در آنها بكند اين موضوع را بخوبى لمس مى كند. همين انگيزه بود كه قيام توابين را در ارزيابى ظاهرى به صورت يك قيام انتحار آميز جلوه گر ساخته بود. توابين فقط در صدد گرفتن انتقام، و جبران لغزش و گناه خود بودند و جز اين هيچ هدف ديگرى نداشتند. اين عده نه طالب فتح و پيروزى بودند و نه خواهان حكومت و غنيمت، بلكه يگانه هدفشان انتقام بود. آنان وقتى خانه هاى خود را ترك مى گفتند اطمينان داشتند كه ديگر به خانه هاى خود باز نخواهد گشت. آنان تشنهء مرگ در راه هدف خود بودند، به طورى كه دشمن به آنها امان داد ولى آنها از قبول امان سرباز زدند! زيرا آن را دامى براى شكست قيام مى دانستند.
نيرهاى توابين
تنها شيعيان نبودند كه به انقلاب توابين پيوستند، بكله كليهء كسانى كه خواهان تغيير اوضاع، و شكستن يوغ ظلم دستگاه حكومت اموى از طريق جنبشى خونين بودند به توابين پيوستند
البته به علت آنكه قيام توابين يك قيام انتقامجويانه و شهادت طلبانه بود، و عناصر انقلابى هيچ هدفى جز انتقام و يا مرگ در اين راه نداشتند، عدهء زيادى به آنان نپيوستند. در دفتر سليمان بن صرد شانزده هزار نفر ثبت نام كرده بودند كه از اين عده جز پنج هزار نفر حاضر نشدند (11) در حالى كه تعداد سپاه شام سى هزار نفر بود. البته علت اين موضوع روشن است زيرا هميشه فقط افرادى كه در سطح عالى فداكارى و جانبازى در راه عقيده قرار دارند، مجذوب اقدامات شهادت طلبانه مى شوند، بديهى است كه تعداد اين قبيل افراد در هر زمانى اندك است.
عمليات توابين
جنبش توابين در سال شصت و يك هجرى آغاز شد. توابين از آن تاريخ پيوسته ساز و برگ جنگى فراهم ساخته و مردم را مخفيانه به خونخواهى حسين ـ عليه السلام ـ دعوت مى كردند. مردم نيز از شيعه و غير شيعه دسته دسته به آنها مى پيوستند. توابين سر گرم مقدمات قيام بودند كه يزيد مرد. پس از مرگ يزيد، توابين عده اى را به اطراف فرستادند تا مردم را دعوت به همكارى كنند. در اين هنگام، احتياط و اختفا را كنار گذاشته علناً به تهيهء اسلحه و تجهيزات جنگى پرداختند تا آنكه شب جمعه پنجم ربيع الثانى سال 65ق نخستين شعلهء قيام زبانه زد: در آن شب، توابين با هم به سوى تربت پاك امام حسين ـ عليه السلام ـ روانه شدند و همين كه بالاى قبر آن حضرت رسيدند، فريادى از دل بر آورده عنان اختيار از كف دادند و اين سخنان را با اشك ديدگان در هم آميختند.
<پروردگار! ما فرزند پيامبر را يارى نكرديم، گناهان گذشتهء ما را بيامرز و توبهء ما را بپذير، به روح حسين و ياران راستين و شهيد او رحمت فرست، ما شهادت مى دهيم كه بر همان عقيده هستيم كه حسين بر سر آن كشته شد. پروردگار! اگر گناهان ما را نيامرزى و به ديدهء رحم و عطوفت بر ما ننگرى زيانكار و بدبخت خواهيم بود...>
پس از پايان اين صحنهء مهيج و شور انگيز، قبور شهدا را ترك گفته به سمت شام حركت كردند و در سرزمينى بنام <عين الورده> با سپاه شام، كه فرماندهى آنها را عبيد الله بن زياد به عهده داشت، روبرو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سر انجام شكست خوردند و سران انقلاب بجز<رفاعه> به شهادت رسيدند و بقيهء نيروهايشان به فرماندهى رفاعة بن شداد به كوفه باز گشتند و به هواداران مختار كه در كوفه فعاليت داشتند، پيوستند (12)
قيام توابين، گر چه هدف اجتماعى روشنى نداشت، و نيز خيلى زود با شكست روبرو گرديد، ولى در هر حال بر مردم كوفه تاءثير عميقى به جا گذاشت و افكار عمومى را براى مبازره با حكومت بنى اميه آماده ساخت.
ب ـ قيام مختار
در سال شصت و شش هجرى <مختار بن ابى عبيد ثقفى> در عراق قيام كرد تا انتقام خون حسين ـ عليه السلام ـ را از قاتلان آن حضرت بگيرد.
مختار پس از ورود<مسلم بن عقيل> به كوفه، با او همكاى مى كرد، ولى همزمان با گرفتارى و شهادت مسلم، توسط عبيد الله بن زياد دستگير و زندانى شد. او پس از حادثهء عاشورا به وساطت <عبد الله بن عمر>(شوهر خواهرش) نزد يزيد، از زندان آزاد گرديد و چون در آن ايام <عبد الله بن زبير> در مكه قيام كرده خود را خليفهء مسلمانان معرفى مى كرد، مختار رهسپار مكه شد و به همكارى با عبدالله بن زبير پرداخت.
در سال شصت و چهار هجرى، پنج ماه پس از مرگ يزيد، مختار چون آمادگى مردم عراق را جهت قيام و انقلاب بر ضد بنى اميه و بى ميلى آنها را نسبت به حكومت عبدالله بن زبير شنيد، رهسپار كوفه گرديد و فعاليت خود را آغاز كرد.]؛ّّ (13)
راز ناكامى عبد الله بن زبير در عراق
براى آنكه بدانيم چرا مردم عراق ابتداءاً به ابن زبير پيوستند و سپس دعوت مختارا را پذيرفته و بر ضد او قيام كردند، بايد توجه داشته باشيم كه جامعهء آن روز عراق خواستار دو چيز بود
1ـ اصلاحات اجتماعى و حمايت از موالى (مسلمانان غير عرب كه در حكومت بنى اميه مورد ستم واقع شده بودند
2ـ گرفتن انتقام خون بنى هاشم از امويان
به اميد تاءمين اين دو خواسته بود كه جامعهء عراق با ابن زبير بيعت كرد؛ زيرا وى، هم دشمن امويان بود و هم تظاهر به صلاح و زهد و بى اعتنايى به دنيا مى كرد، ولى عملاً ثابت شد كه حكومت ابن زبير چندان تفاوتى با حكومت امويان ندارد! درست است كه ابن زبير عراق را از زير نفوذ و تسلط امويان نجات داد، ولى قاتلان حسين ـ عليه السلام ـ و عناصر جنايتكار و خطر ناكى همچون <شمر بن ذى ـ الجوشن>،<شبث بن ربعى> و<عمرو بن حجاج> كه در فاجعه ء عاشورا نقش مهمى داشتند، نه تنها هنوز در كوفه زنده بودند، بلكه از مقربان حكومت بودند
پسر زياد از نظر اجراى عدالت نيز مقصود عراقيان را تاءمين نكرد، زيرا موالى هنوز هم مثل زمان بنى اميه در محروميت به سر مى برندند و قدرت و امكانات، همه در دست شيوخ قبائل بود. عدم تاءمين خواسته هاى عراقيان باعث شد كه مردم از اطراف ابن زبير پراكنده شده از قيام مختار پشتيبانى كنند
مختار دعوت خود را وابسته به <محمد بن حنفيه>، فزرند امير موءمنان، معرفى كرد و همين مطلب باعث اطمينان مردم به حركت وى شد. او شعار خود را جمله ء<يالثارات الحسين>:(پيش به سوى انتقام گيرى خون حسين) قرار داد و اين موضوع، عراقيان را به تاءمين اهداف خويش اميدوار مى كرد
مختار پس از رسيدن به قدرت، از گروه <موالى> حمايت كرد و گامهايى در جهت تاءمين حقوق اجتماعى آنان برداشت. اين اقدام مختار، اشراف و بزرگان قبائل عرب را بر ضد وى تحريك كرد. آنان اجتماعاتى به اين منظور تشكيل داده توطئه ها كردند و با كمك نيروهاى عبد الله بن زبير براى جنگ با مختار آماده شدند. در راءس اين سران مخالف، قاتلان امام حسين ـ عليه السلام ـ قرار داشتند، و همين موضوع كافى بود كه انقلابيون را وادار به ايستادگى نموده براى رسيدن به پيروزى مصمم سازد.
مختار، قاتلان امام حسين ـ عليه السلام ـ را سخت مورد تعقيب قرار داد و به هلاكت رسانيد، به طورى كه ظرف يك روز دويست و هشتاد نفر از آنان را كشت و خانه هاى چند تن از سران جنايتكاران را كه فرار كرده بودند، ويران كرد. از جمله خانه ء<محمد بن اشعث> را تخريب كرد و دستور داد با مصالح آن، خانه ء<حجر بن عدى> شهيد و يار جانباز على ـ عليه السلام ـ را كه توسط زياد بن ابيه تخريب شده بود، بسازند (14)
4ـ انقراض بنى اميه
بحث اجمالى پيرامون نهضت توابين و قيام مختار، از اين جهت صورت گرفت كه اين دو قيام تاريخى از نظر زمانى به فاصلهء كمى پس از شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ رخ داده اند، وگرنه مى دانيم كه قيامهاى نشاءت گرفته از نهضت امام حسين ـ عليه السلام ـ منحصر به اينها نبوده است، بكله طى سالهاى بعد چندين قيام صورت گرفت كه بزرگترين آنها انقلاب عباسيان بود كه در سال 132هجرى به پيروزى رسيد و بساط حكومت بنى اميه را برچيد. نيرومندترين عامل پيروزى عباسيان در اين انقلاب، شرح ستمگريهاى بنى اميه نسبت به بنى هاشم و مظلوميت اين خاندان بود و از نظر تحريك خشم مردم بر ضد بنى اميه، ياد آورى شهادت امام حسين ـ]؛ّّ عليه السلام ـ بيشترين تاءثير را داشت.
مورخان مى نويسند:
هنگامى كه سر بريده ء<مروان>، آخرين خليفه اموى، را نزد<ابو العباس>، نخستين خليفهء عباسى، آوردند، ابوالعباس سجده اى اى طولانى كرد و پس از آنكه سراز سجده برداشت، خطاب به سر بريدهء مروان چنين گفت:
<ستايش خدا را كه انتقام مرا از تو و قبيله ات گرفت، ستايش خدا را كه مرا بر تو پيروز و مظفر گردانيد>. سپس افزود:<اكنون، برايم مهم نيست كه مرگم كى فرا رسد، زيرا به انتقام خون حسين ـ عليه السلام ـ دو هزار نفر از بنى اميه را كشتم...> (15)
وقتى كه جنازه هاى نيمه جان سران بنى اميه را در برابر ابوالعباس روى هم انباشتند، دستور داد بر فراز جنازه ها سفره اى گستردند و غذا آماده نمودند، آنگاه روى جنازه ها نشست و سر گرم صرف غذا شد، در حالى كه هنوم بعضى از آنها زير پاى او تكان مى خوردند! وقتى كه از خوردن غذا فارغ شد، گفت: هرگز در عمرم غذايى به اين گوارايى نخورده ام.
آنگاه گفت: پاهاى اينها را گرفته بكشيد و در راهها بيفكنيد تا مردم اينان را پس از مرگشان نيز لعن كنند(همچون زمان حياتشان). طولى نكشيد كه مردم ديدند سگها پاهاى جنازه هايى را گرفته و بر زمين مى كشند و مى برند كه لباسهاى مليله دوزى شده و گرانقيمت بر تن آنها است! (16)
----------------------------------
1-سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1383هـ.ق، ص 262
2-سبط ابن الجوزى، همان كتاب، ص 290
3-البته اين قسمت را يزيد، يا مورخان دربارى آن روزگار، از خود اضافه كرده اند زيرا هرگز امام حسين ـ عليه السلام ـ نگفته بود كه حاضر است دست بيعت در دست يزيد بگذارد، و اساساً پيام نهضت عاشورا، از اول تا آخر، نفى بيعت با يزيد و يزيديان است
4-ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 4 ص 87ـ اين جريان را طبرى در تاريخ خود(چاپ بيروت، دار القاموس الحديث، ج 6 ص 266 و نيز سبط ابن الجوزى در تذكرة الخواص (چاپ نجف، المطبعة الحيدرية، 1383 هـ. ق، ص 261و 265 به اختصار نقل كرده اند
حتى ابن زياد نيز پس از فاجعهء كربلا از عواقب جنايتى كه مرتكب شده بود، نگران شد. گواه اين معنا گفتگويى است كه بين او و عمر بن سعد رد و بدل شده است و طبرى و ابى مخف آن را بدين صورت نقل كرده اند
پس از كشته شدن حسين بن على عليه عليه السلام، عبيد الله بن زياد به عمر بن سعد گفت: آن نوشته اى كه دربارهء قتل حسن به تو داده بودم، كجاست ؟ عمر سعد گفت
ـ به دنبال اجراى فرمان تو رفتم و آن نامه گم شد
ـ حتما بايد آن را بياورى
ـ گم شده است
ـ به خدا سوگند بايد آن را به من برگردانى
ـ آن را نگهداشته ام تا در مدينه به پير زنان قريش نشان داده دستاويز قرار دهم، من به تو يك خدمت و خير خواهى كردم كه اگر به پدرم سعد وقاص كرده بودم، حق پدرى او را ادا كرده بودم
در اين هنگام برادر ابن زياد بنام <عثمان> گفت: عمر بن سعد راست گفت، به خدا سوگند دوست داشتم كه تا روز قيامت نسل زياد خوار مى شد ولى حسين بن على كشته نمى شد
رواى قضيه كه خود شاهد اين گفتگو بوده، اضافه مى كند: به خدا سوگند ابن زياد خوف برادر خود را رد نكرد!(تاريخ الاءمم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث، ج 6 ص 268ـ ابو مخنف، مقتل الحسين، قم، ص 229
5-مروان پس از مرگ معاويه در مدينه بود است، مگر اينكه بگوييم در اين مدت به شام سفر كرده بوده است
6-عماد الدين طبرى، كامل بهائى، تهران، مكتب مرتضوى، ص 302
7-تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات الحيدرية، 1384هـ. ق، ج 3 ص 49ضمن حوادث زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز). اين نامه را در صفحات گذشته نيز نقل كرده ايم
8-عبدالله بن عفيف از ياران على عليه السلام بود و يك چشمش را در جنگ جمل و چشم ديگر را در جنگ صفين از دست داده بود
9-محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الاءمم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث، ج 6 ص 263ـ ابو مخنف، مقتل الحسين، قم، ص 207ـ سيد ابن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، منشورات مكتبة الداورى، ص 69
10-و اذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم اءنفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى باركم فاقتلوا اءنفسكم...(بقره:54
11-از مدائن هفتاد نفر و از بصره سيصد نفر جهت پيوستن به توابى حركت كرده بودند، اما هنگامى به ميدان جنگ نزديك شدند كه توابين شكست خورده بودند
12-ابو مخنف، مقتل الحسين، ص 248ـ 310ـ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 4 ص 158ـ 186
13-ابوالعباس المبرد، الكامل فى اللغة و الاءدب، ط 1 بيروت، دارالكتب العلمية، 1407هـ.ق، ج 2 ص 112ـ 116ـ اخطب خوارزمى، مقتل الحسين، تحقيق و تعليق شيخ محمد سماوى، قم، منشورات المفيد، ج 2 ص 202به بعد. در آن ايام توابين در كوفه سرگرم آمادگى و جمع آورى نيرو بودند، ولى مختار مى گفت: سليمان آگاهى لازم را در مسائل جنگى و نظامى ندارد و بزودى شكست خواهد خورد
14-ابن اثير، همان كتاب، ج 4 ص 211ـ 244
15-ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهر، دار احياء الكتب العربية، ج 7 ص 130 اين قضيه را مسعودى نيز در مروج الذهب (بيروت، دارالاءندلس) ج 3 ص 257نقل كرده، ولى به جاى دو هزار نفر، دويست نفر نقل كرده است
16-ابن ابى الحديد، همان كتاب، ج 7 ص 139
--------------------------
مهدى پيشوايى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page