تشخيص اهم و مهم
از يك آقايى نقل كردند كه مى گفت: ((كار حضرت امير (عليه السلام) اهم و مهم را از دست ما گرفت به جهت اين كه مى توانست معاويه را همين جور نگه دارد تا امرش (=حكومتش) مستقر شود، بعد كار معاويه را يك جورى مى ساخت))!
يك كسى هم از رفقا مى گفت: ((من حضرت امير (عليه السلام) را در خواب ديدم و به ايشان عرض كردم: ((يا حضرت اميرالمؤ منين! آخر چرا طلحه و زبير را نفرستادى كار معاويه را بسازند؟! اين ها را نگه مى داشتيد و مى فرستاديد تا معاويه را از بين ببرند و خودشان جاى معاويه بمانند؛ چرا اين كار را نكرديد؟)) حضرت در جواب من فرمود: ((اگر طلحه و زبير را براى جنگ با معاويه و از بين بردنش مى فرستادم، معاويه اين ها را استثمار و مخدوع مى كرد(1) چون از اين ها در سياست زيرك تر بود)). معاويه همنشين عمروعاص بود كه اين ها در حقه بازى، عجائب و غرائب بودند.
مقصود اين كه آن آقا مى گفت: ((كار اءميرالمؤ منين اهم و مهم را از دست ما گرفت))!
(در پاسخ بايد گفت:) اگر ما تشخيص بدهيم، بله؛ حضرت، كار را از دست ما گرفت؛ اما اهم و مهم را او تشخيص مى داد. او مى دانست كه اگر معاويه را نگاه دارد، چه مفاسدى دارد؛ ديگر محال است كه او بتواند بگويد اين كار معاويه را قبول ندارم. همين مقدار، دست كم براى يك طايفه اى روشن كرد (تا آن جا) كه حتى علماى زيادى از اهل سنت، معاويه را لعن مى كنند. دست كم بر يك طايفه اى از مسلمان ها، مطلب ثابت شد.(2)
يك فاسق و دو كار حرام
از اعظم حجت هاى شيعه كه مايه چشم روشنى آن هاست، اقرار ظلم ظالمين به اميرالمؤ منين (عليه السلام) و اهل بيت آن حضرت (عليهم السلام) است. از جمله معاويه به يزيد مى گويد:
بنى، اءلحق لهم، اءخذناه منهم اءفلا نددفهم دآبه اءخذناها منهم؟!؛ ((فرزندم، حق براى آن ها (خاندان پيامبر) است و ما (به زور) از آن ها گرفته ايم، آيا آنان را در پشت خود بر چارپايانى كه از آن ها گرفته ايم سوار نكنيم؟!))
هم چنين زمانى يزيد از ابن زياد خواست كه كعبه را منهدم كند، ابن زياد به يزيد نوشت:
لن تجمعهما لفاسق: قتل بن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و غزوالكعبه!
هرگز نمى توانى يك فاسق را وادار كنى كه اين دو كار را انجام دهد: كشتن (امام حسين) پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و در هم كوبيدن كعبه!
همان ابن زياد كه در كوفه خطاب به اهل بيت مى گفت:
اءلحمد لله الذى فضحكم و اءكذب اءحدوثتكم (3)
((سپاس خدا را كه شما را رسوا، و دروغتان را آشكار ساخت.))(4)
بيعت با يزيديان
ما كه هزار سال است عزادارى حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) را مى كنيم، اگر كسى بيايد و از مصاديق و يتبع غير سبيل المؤ منين (5)؛ ((كسانى كه از غير راه مؤ منان پيروى مى كنند...)) باشد و مثلا يزيدى باشد، و با عزادارى سيدالشهدا (عليه السلام) مخالفت نمايد، و هيچ گونه ترس و تقيه اى هم در ميان نباشد، آيا با او بيعت مى كنيم، يا خير؟!(6)
خلافت حق اولاد على (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام)
وقتى معاويه بن يزيد بن معاويه اعلام كرد كه خلافت حق اولاد على و اهل بيت (عليهم السلام) است و بنى اميه آن را غصب كرده اند، مروان لعين به ابن زياد خبر داد كه: ((ديدى اين جاهل چه كار كرد؟ زود خودت را برسان، كه اگر تاءخير كنى خلافت از دست ما رفته است.))
بيانات و اقرارهاى معاويه بن يزيد شوخى نيست، او براى حق، از سلطنت ربع مسكونى (7) گذشت، هر چند وظيفه او همين بود، ولى آيا اگر آن شرايط براى ما بود، حاضر بوديم چنين كنيم؟!
هل الدين الا الترجيح عند الدوران؟!؛ ((آيا دين دارى جز ترجيح (حق) هنگام دوران امر (و مخير شدن انسان بين حق و باطل) است؟!))(8)
يزيد ظالم!
ابن حنبل خيلى متقدس و محتاط بود، لذا به واسطه واقعه حره (9)، يزيد را قبول ندارد؛ ولى نمى داند كه اين قضيه، مولود قضيه سيدالشهدا (عليه السلام) است، لذا پسرش از او مى پرسد:
((اءتلعنه؟؛ آيا يزيد را لعنت مى كنى؟))
و وى پاسخ مى دهد:
هل راءيت اءباك يلعن اءحدا؟!؛ ((آيا هرگز ديده اى كه پدرت كسى را لعن كند؟!))
با اين كه خداوند در موارد متعدد از قرآن، ظالمان را لعنت كرده است! آيا مى دانى كه يزيد ظالم است يا نه؟ بگو نمى دانم كه ظالم است، پس معلوم مى شود كه واقعه حره هم مصلحت بوده است!(10)
فاتحه براى مختار
مصعب در زمان قيام مختار گفت: يا له من لولا قتل ابن زياد!؛ ((چه پيروزى شگرفى اگر ابن زياد كشته نمى شد!))
مختار در كوفه و در كنار مرقد حضرت مسلم بن عقيل، مدفون است. در آن جا نوشته شده است: اين جا محلى است كه شيخ جعفر(11) براى مختار فاتحه مى خواند.(12)
خلود در نار
ديدن عالم وحوش و حيوانات براى اهلش مايه عبرت است، هرچند از عالم انس هم مى شود عبرت گرفت.
حيوانات با اين كه مقامشان از انسان پست تر است، به جهنم نمى روند؛ ولى انسان با عظمت به جهنم مى رود، بلكه محكوم به خلود در نار مى گردد؛ با اين كه مى تواند با يك گام برداشتن به ملك برسد و به بهشت و خلود در بهشت دست يابد!
حشر حيوانات براى اثبات تكليف مكلفين و مالكيت و مملوكيت آن هاست و شايد در رابطه با عالم خودشان چيزهايى داشته باشند؛ اما جهنم و خلود در آن براى نوع با شرافت انسانى است.
با همه جهالت و غفلت، بيشتر مردم مى خواهند خوشى و راحتى، و همه خوبى ها را در دنيا داشته باشند و مى گويند: ((يزيد از حسين (عليه السلام) بهتر بود؟!))غافل از اين كه امام حسين (عليه السلام) براى دنياى ما بهتر از يزيد است، چه رسد به آخرت. و زبان حال اهل دين به دنيا پرستان اين است:
ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون (13)
اگر ما را به باد ريشخند بگيريد، همان گونه كه شما ما را تمسخر مى كنيد، ما نيز شما را مسخره خواهيم نمود.(14)
وعده هاى دروغين
از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت شده است: ((گناه ياءس از رحمت خدا، بيشتر از گناهى است كه شخص مرتكب شده است)) اگر جلوى خود را در ارتكاب معاصى نگيريم، حالمان به انكار و تكذيب و استهزا به آيات الهى و يا به جايى مى رسد كه از رحمت خدا نااميد مى شويم؛ اگر چه براى هر گناهكارى روشن است كه از رحمت خدا خارج شده است. رحمت واسعه الهى كه:
اذا كان يوم القيامه، نشر الله (تبارك و تعالى) رحمته، حتى يطمع ابليس فى رحمته (15)
در روز قيامت خداوند (تبارك و تعالى) به حدى رحمتش را مى گستراند كه ابليس در رحمت خدا طمع مى كند.
به عمر سعد در برابر قتل سيدالشهدا (عليه السلام) و اين كه چنان شخصيت بزرگ و بزرگوارى را كه خويشاوند او هم بود، از بين ببرد، چه وعده هايى داده بودند! ولى او نه به شاهى رسيد و نه رييس جمهور شد و نه به ملك رى رسيد.(16) به خدا پناه مى بريم! انسان چه قدر و از چندين جهت بايد حافظ خود باشد كه عاقبتش به خير باشد.(17)
به خدا پناه مى بريم!
سعد و قاص، پدر عمر سعد قاتل امام حسين (عليه السلام) با اين كه از اصحاب شورا بود و با على (عليه السلام) بيعت نكرد و از معاويه هم مهم تر بود، وقتى به معاويه رسيد گفت: اءلسلام عليك اءيها الملك! درود بر تو اى پادشاه!
معاويه به او اعتراض كرد كه چرا ((اءميرالمؤ منين)) نمى گويى؟ گفت: از اين راهى كه تو اين منصب را به دست آوردى اگر به من مى دادند نمى پذيرفتم!(18)
آن چه معاويه و يزيد بالفعل داشتند ما بالقوه داريم. و خيلى به خود مغرور نشويم. اين طور نيست كه آن ها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه مى بريم!(19)
وقايع عالم مايه عبرت!
واقعا وقايع و حوادث عالم مايه عبرت است. با آن همه كمالات و مقالات كه اهل بيت (عليهم السلام) دارند، به گونه اى كه تمام عالم هيچ نسبتى با آن ها ندارد. عالم چيست؟ خدا مى داند چه عظمتى دارند و چه خبر است! حيف است كه يك نفر آدم عادى در دنيا از آن ها عزيزتر زندگى كند! در حالى كه به اقل نقل در كربلا سى هزار نفر با حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) مقاتله كردند و آن حضرت اولى به حيات از همه آن ها بود! صبر و بردبارى آن ها بر مصايب با آن عظمت و جلالت و عزت مگر قابل تحمل يا تعقل است؟!(20)
هيهات من الذله!
آن روز كه ميثم تمار را به بالاى دار بردند، چه گناهى داشت؟! حضرت سيدالشهدا چه گناه و جرم و غرمى (21) داشتند كه پيشنهاد آن حضرت را قبول نكردند و عمر سعد گفت:
اشهدوا لى عند الاءمير اءنى اءول من رمى (22)
نزد امير (عبيدالله بن زياد) گواهى دهيد كه من اولين كسى بودم كه به سوى حسين (عليه السلام) تير پرتاب نمودم.
و سرانجام او را شهيد كردند، و در نتيجه بعد از اين جريان بر و فاجر با يزيد بد شدند و به او لعن و نفرين كردند. آنان حضرت را ((بين السله و الذله))(23) (يا جنگ و شمشير و يا ذلت و خوارى) مخير نمودند و نزول بدون شرط و قيد بر حكم و تسليم ذلت بار را از آن حضرت خواستند اءن تنزل على حكم الاءمير عبيدالله بن زياد(24) (بايد بر حكم عبيدالله بن زياد سر نهى). يعنى تسليم خفت بار و بدون قيد و شرط به گونه اى كه هر چه خواستند با آن حضرت بكنند، يا بكشند يا آزاد كنند؛ ولى حضرت راه سوم غير از ((سله)) و ((ذله)) را پيشنهاد دادند، و آن رها كردن آن حضرت بود تا به سر حدات برود و يا به همان جا كه آمده بود برگردد(25) بنابراين اين سخن كه يزيد در مجلس خود در پاسخ كسى كه گفت:
كان اءميرالمؤ منين (يعنى معاويه) يكره هذا
اميرمؤ منان معاويه از شهادت و به قتل رساندن امام حسين (عليه السلام) كراهت داشت و يزيد در جواب او گفت:
والله لو خرج عليه، لقتله
به خدا سوگند، اگر امام حسين (عليه السلام) بر معاويه خروج مى كرد، قطعا او را مى كشت؛ دروغ است، زيرا آن حضرت در طول ده سال عليه معاويه خروج نكرد وگرنه چرا پيشنهاد ترك مخاصمه را داد؟! آيا مگر آن حضرت بر تو خروج كرد كه چنين مى گويى؟!(26)
جنايات معاويه
ما هنوز هم نمى دانيم كه معاويه و عمروعاص با مسلمان ها چه كردند؟ آقاى طباطبايى (رحمه الله) مى فرمود: ((بعد از فريضه، معاويه را لعن مى كنم؛ زيرا تمام مفاسد قرون بعد از او را مستند به او مى دانم.))
با تبليغات دروغين مانع شدند كه مردم از كارهاى معاويه مطلع گردند. در پاكستان شخصى را به خاطر اين كه به معاويه بد گفته بود، شش ماه زندانى كردند.(27)
ستم متوكل به حرم سيدالشهدا (عليه السلام)
مى گويند: متوكل - لعنه الله عليه - پرسد كه ((آن مغنى كجا رفته است؟)) گفتند: ((رفته است حج)). گفت: الحج فى شعبان؟: ((در شعبان حج رفته است؟!)) گفتند: ((اين حج، غير از آن حج است. اين، زياره الحسين (عليه السلام) است.)) متوكل گفت: ((خب، اسم زياره الحسين را حج گذاشته ايد؟!)) آن وقت به آن كارها (=ستم ها) امر كرد. آن ملعون در زمان حياتش شايد چند دفعه حائر(28) را خراب كرد.(29)
اعتراف معاويه به غصب ولايت
امام حسن (عليه السلام) نزد معاويه بود (و قاعدتا غير يزيد هم آن جا بوده كه اين مطلب را نقل كرده است.) حضرت امام حسن (عليه السلام) يك كلام تندى در نظر آن ها به معاويه فرمود. معاويه هم جوابى نداد. پس از اين كه امام حسن (عليه السلام) تشريف مى برند، معاويه دستور مى دهد كه يك جايزه خيلى مهمى به ايشان بدهند.
يزيد به پدرش مى گويد: ((چطور شد كه اين حرف تند را به تو زد و حال آن كه تو اين جايزه را به او مى دهى؟!)) معاويه گفت: بنى! الحق والله لهم، اءخذناه منهم اءفلا نردفهم دابه غصبناها منهم: پسرم! به خدا قسم حق (=حكومت) براى آنان است و ما از آنان گرفته ايم. آيا (دست كم) پشت سر خودمان، بر مركبى كه از آنان غصب كرده ايم سوارشان نكنيم؟!)). اين كلام، براى شيعه حجت است؛ اما غافلند. كاءنه چنين چيزى نبوده است!(30)
دغلى ها و نيرنگ هاى معاويه
خوارزمى نوشته است: معاويه وقت مرگش يك چيزى را به آن كسى كه متصدى تجهيزش بود، مى دهد و مى گويد: ((هنگامى كه مى خواهى مرا تكفين كنى، اين را در چشم من بريز)). اين چه بود؟ به قول خودش ناخن حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را گرفته بوده و ساييده بود و گفته بود: ((اين را به چشم من بريزيد و بعد مرا تكفين كنيد!))
آخر تو كه مى گويى: لا حكم له غير ذالك.(31) چطور حالا توسل به ناخن هاى ساييده شده اش مى كنى كه مثلا از عذاب محفوظ باشى؟!(32)
ما كه نمى توانيم اين مساءله را حل بكنيم! اگر كسى توانست حلش بكند به ما اطلاع بدهد! ما نفهميديم مطلب را كه چطور معاويه و يزيد و امثال اين ها مسلمانند؟! چطور معامله مسلمان با اين ها جائز مى شود؟ چطور از اين ها آب گرفته و خورده مى شود؟ چطور نكاح با اين ها جائز مى شود و همه اين ها بوده، چطور؟ با اين كه يقين داريم كه در اين ها اسلام نبوده و مى دانيم كه عين اين مطالب با كفار حربى جايز نيست. كفارى هم كه در ذمه اسلام هستند، با آن ها نكاح دائم را جائز نمى دانيم.
چه عرض بكنيم؟ كار، خيلى مشكل است مگر خودش (حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف))تشريف بياورد و براى ما رفع اشكال كند. ما نمى توانيم بين اين مطالب جمع بكنيم! خدا ما را به آن چه نزد خودش حق است، هدايت كند.(33)
ابن زياد ملعون و تلاش براى آشوب افكنى
ابن زياد ملعون بعد از حضرت امير (عليه السلام) و وصول امامت ظاهرى به امام حسن (عليه السلام)، نزد ابن عباس آمد و گفت: تريد اءن يتقيم هذا الاءمر؟: ((مى خواهى كه اين كار مستقيم شود يا نه؟)) (منظور خلافت امام حسن (عليه السلام) بود) گفت: ((بله)). ابن زياد گفت: اقتل فلانا و فلانا و فلانا: ((فلان و فلان و فلان را بكش، كه اين ها مخل و مخالف خلافت امام حسن (عليه السلام) هستند)).
اين ها شايد همان منافاتى بودند كه معلوم بود در زمان حضرت امير (عليه السلام) باطنا با معاويه بودند. اين ها همان هايى بودند كه براى معاويه پيغام مى دادند كه (اگر بخواهى حسن بن على (عليه السلام) را كت بسته تسليم تو مى كنيم.)) مى گويند: ابن عباس پاسخ گفت: ((مگر نديدى كه اين ها آمدند و صبح، نماز جماعت خواندند؟!))(34) برعكس، يزيد ملعون به ابن زياد سفارش كرد كه احبس على الظنه واقتل على التهمه (35): ((در كوفه كه وارد شدى كسانى را كه گمان مى كنى با حسين باشند حبس كن و آن هايى كه متهم به اين همراهى هستند، بكش)).(36)
فصل چهارم: عبرت ها
- بازدید: 7382