فصل چهارم: عبرت ها

(زمان خواندن: 13 - 25 دقیقه)

تشخيص اهم و مهم
از يك آقايى نقل كردند كه مى گفت: ((كار حضرت امير (عليه السلام) اهم و مهم را از دست ما گرفت به جهت اين كه مى توانست معاويه را همين جور نگه دارد تا امرش (=حكومتش) مستقر شود، بعد كار معاويه را يك جورى مى ساخت))!
يك كسى هم از رفقا مى گفت: ((من حضرت امير (عليه السلام) را در خواب ديدم و به ايشان عرض كردم: ((يا حضرت اميرالمؤ منين! آخر چرا طلحه و زبير را نفرستادى كار معاويه را بسازند؟! اين ها را نگه مى داشتيد و مى فرستاديد تا معاويه را از بين ببرند و خودشان جاى معاويه بمانند؛ چرا اين كار را نكرديد؟)) حضرت در جواب من فرمود: ((اگر طلحه و زبير را براى جنگ با معاويه و از بين بردنش مى فرستادم، معاويه اين ها را استثمار و مخدوع مى كرد(1) چون از اين ها در سياست زيرك تر بود)). معاويه همنشين عمروعاص بود كه اين ها در حقه بازى، عجائب و غرائب بودند.
مقصود اين كه آن آقا مى گفت: ((كار اءميرالمؤ منين اهم و مهم را از دست ما گرفت))!
(در پاسخ بايد گفت:) اگر ما تشخيص بدهيم، بله؛ حضرت، كار را از دست ما گرفت؛ اما اهم و مهم را او تشخيص مى داد. او مى دانست كه اگر معاويه را نگاه دارد، چه مفاسدى دارد؛ ديگر محال است كه او بتواند بگويد اين كار معاويه را قبول ندارم. همين مقدار، دست كم براى يك طايفه اى روشن كرد (تا آن جا) كه حتى علماى زيادى از اهل سنت، معاويه را لعن مى كنند. دست كم بر يك طايفه اى از مسلمان ها، مطلب ثابت شد.(2)
يك فاسق و دو كار حرام
از اعظم حجت هاى شيعه كه مايه چشم روشنى آن هاست، اقرار ظلم ظالمين به اميرالمؤ منين (عليه السلام) و اهل بيت آن حضرت (عليهم السلام) است. از جمله معاويه به يزيد مى گويد:
بنى، اءلحق لهم، اءخذناه منهم اءفلا نددفهم دآبه اءخذناها منهم؟!؛ ((فرزندم، حق براى آن ها (خاندان پيامبر) است و ما (به زور) از آن ها گرفته ايم، آيا آنان را در پشت خود بر چارپايانى كه از آن ها گرفته ايم سوار نكنيم؟!))
هم چنين زمانى يزيد از ابن زياد خواست كه كعبه را منهدم كند، ابن زياد به يزيد نوشت:
لن تجمعهما لفاسق: قتل بن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و غزوالكعبه!
هرگز نمى توانى يك فاسق را وادار كنى كه اين دو كار را انجام دهد: كشتن (امام حسين) پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و در هم كوبيدن كعبه!
همان ابن زياد كه در كوفه خطاب به اهل بيت مى گفت:
اءلحمد لله الذى فضحكم و اءكذب اءحدوثتكم (3)
((سپاس خدا را كه شما را رسوا، و دروغتان را آشكار ساخت.))(4)
بيعت با يزيديان
ما كه هزار سال است عزادارى حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) را مى كنيم، اگر كسى بيايد و از مصاديق و يتبع غير سبيل المؤ منين (5)؛ ((كسانى كه از غير راه مؤ منان پيروى مى كنند...)) باشد و مثلا يزيدى باشد، و با عزادارى سيدالشهدا (عليه السلام) مخالفت نمايد، و هيچ گونه ترس و تقيه اى هم در ميان نباشد، آيا با او بيعت مى كنيم، يا خير؟!(6)
خلافت حق اولاد على (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام)
وقتى معاويه بن يزيد بن معاويه اعلام كرد كه خلافت حق اولاد على و اهل بيت (عليهم السلام) است و بنى اميه آن را غصب كرده اند، مروان لعين به ابن زياد خبر داد كه: ((ديدى اين جاهل چه كار كرد؟ زود خودت را برسان، كه اگر تاءخير كنى خلافت از دست ما رفته است.))
بيانات و اقرارهاى معاويه بن يزيد شوخى نيست، او براى حق، از سلطنت ربع مسكونى (7) گذشت، هر چند وظيفه او همين بود، ولى آيا اگر آن شرايط براى ما بود، حاضر بوديم چنين كنيم؟!
هل الدين الا الترجيح عند الدوران؟!؛ ((آيا دين دارى جز ترجيح (حق) هنگام دوران امر (و مخير شدن انسان بين حق و باطل) است؟!))(8)
يزيد ظالم!
ابن حنبل خيلى متقدس و محتاط بود، لذا به واسطه واقعه حره (9)، يزيد را قبول ندارد؛ ولى نمى داند كه اين قضيه، مولود قضيه سيدالشهدا (عليه السلام) است، لذا پسرش از او مى پرسد:
((اءتلعنه؟؛ آيا يزيد را لعنت مى كنى؟))
و وى پاسخ مى دهد:
هل راءيت اءباك يلعن اءحدا؟!؛ ((آيا هرگز ديده اى كه پدرت كسى را لعن كند؟!))
با اين كه خداوند در موارد متعدد از قرآن، ظالمان را لعنت كرده است! آيا مى دانى كه يزيد ظالم است يا نه؟ بگو نمى دانم كه ظالم است، پس معلوم مى شود كه واقعه حره هم مصلحت بوده است!(10)
فاتحه براى مختار
مصعب در زمان قيام مختار گفت: يا له من لولا قتل ابن زياد!؛ ((چه پيروزى شگرفى اگر ابن زياد كشته نمى شد!))
مختار در كوفه و در كنار مرقد حضرت مسلم بن عقيل، مدفون است. در آن جا نوشته شده است: اين جا محلى است كه شيخ جعفر(11) براى مختار فاتحه مى خواند.(12)
خلود در نار
ديدن عالم وحوش و حيوانات براى اهلش مايه عبرت است، هرچند از عالم انس هم مى شود عبرت گرفت.
حيوانات با اين كه مقامشان از انسان پست تر است، به جهنم نمى روند؛ ولى انسان با عظمت به جهنم مى رود، بلكه محكوم به خلود در نار مى گردد؛ با اين كه مى تواند با يك گام برداشتن به ملك برسد و به بهشت و خلود در بهشت دست يابد!
حشر حيوانات براى اثبات تكليف مكلفين و مالكيت و مملوكيت آن هاست و شايد در رابطه با عالم خودشان چيزهايى داشته باشند؛ اما جهنم و خلود در آن براى نوع با شرافت انسانى است.
با همه جهالت و غفلت، بيشتر مردم مى خواهند خوشى و راحتى، و همه خوبى ها را در دنيا داشته باشند و مى گويند: ((يزيد از حسين (عليه السلام) بهتر بود؟!))غافل از اين كه امام حسين (عليه السلام) براى دنياى ما بهتر از يزيد است، چه رسد به آخرت. و زبان حال اهل دين به دنيا پرستان اين است:
ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون (13)
اگر ما را به باد ريشخند بگيريد، همان گونه كه شما ما را تمسخر مى كنيد، ما نيز شما را مسخره خواهيم نمود.(14)
وعده هاى دروغين
از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت شده است: ((گناه ياءس از رحمت خدا، بيشتر از گناهى است كه شخص مرتكب شده است)) اگر جلوى خود را در ارتكاب معاصى نگيريم، حالمان به انكار و تكذيب و استهزا به آيات الهى و يا به جايى مى رسد كه از رحمت خدا نااميد مى شويم؛ اگر چه براى هر گناهكارى روشن است كه از رحمت خدا خارج شده است. رحمت واسعه الهى كه:
اذا كان يوم القيامه، نشر الله (تبارك و تعالى) رحمته، حتى يطمع ابليس ‍ فى رحمته (15)
در روز قيامت خداوند (تبارك و تعالى) به حدى رحمتش را مى گستراند كه ابليس در رحمت خدا طمع مى كند.
به عمر سعد در برابر قتل سيدالشهدا (عليه السلام) و اين كه چنان شخصيت بزرگ و بزرگوارى را كه خويشاوند او هم بود، از بين ببرد، چه وعده هايى داده بودند! ولى او نه به شاهى رسيد و نه رييس جمهور شد و نه به ملك رى رسيد.(16) به خدا پناه مى بريم! انسان چه قدر و از چندين جهت بايد حافظ خود باشد كه عاقبتش به خير باشد.(17)
به خدا پناه مى بريم!
سعد و قاص، پدر عمر سعد قاتل امام حسين (عليه السلام) با اين كه از اصحاب شورا بود و با على (عليه السلام) بيعت نكرد و از معاويه هم مهم تر بود، وقتى به معاويه رسيد گفت: اءلسلام عليك اءيها الملك! درود بر تو اى پادشاه!
معاويه به او اعتراض كرد كه چرا ((اءميرالمؤ منين)) نمى گويى؟ گفت: از اين راهى كه تو اين منصب را به دست آوردى اگر به من مى دادند نمى پذيرفتم!(18)
آن چه معاويه و يزيد بالفعل داشتند ما بالقوه داريم. و خيلى به خود مغرور نشويم. اين طور نيست كه آن ها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه مى بريم!(19)
وقايع عالم مايه عبرت!
واقعا وقايع و حوادث عالم مايه عبرت است. با آن همه كمالات و مقالات كه اهل بيت (عليهم السلام) دارند، به گونه اى كه تمام عالم هيچ نسبتى با آن ها ندارد. عالم چيست؟ خدا مى داند چه عظمتى دارند و چه خبر است! حيف است كه يك نفر آدم عادى در دنيا از آن ها عزيزتر زندگى كند! در حالى كه به اقل نقل در كربلا سى هزار نفر با حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) مقاتله كردند و آن حضرت اولى به حيات از همه آن ها بود! صبر و بردبارى آن ها بر مصايب با آن عظمت و جلالت و عزت مگر قابل تحمل يا تعقل است؟!(20)
هيهات من الذله!
آن روز كه ميثم تمار را به بالاى دار بردند، چه گناهى داشت؟! حضرت سيدالشهدا چه گناه و جرم و غرمى (21) داشتند كه پيشنهاد آن حضرت را قبول نكردند و عمر سعد گفت:
اشهدوا لى عند الاءمير اءنى اءول من رمى (22)
نزد امير (عبيدالله بن زياد) گواهى دهيد كه من اولين كسى بودم كه به سوى حسين (عليه السلام) تير پرتاب نمودم.
و سرانجام او را شهيد كردند، و در نتيجه بعد از اين جريان بر و فاجر با يزيد بد شدند و به او لعن و نفرين كردند. آنان حضرت را ((بين السله و الذله))(23) (يا جنگ و شمشير و يا ذلت و خوارى) مخير نمودند و نزول بدون شرط و قيد بر حكم و تسليم ذلت بار را از آن حضرت خواستند اءن تنزل على حكم الاءمير عبيدالله بن زياد(24) (بايد بر حكم عبيدالله بن زياد سر نهى). يعنى تسليم خفت بار و بدون قيد و شرط به گونه اى كه هر چه خواستند با آن حضرت بكنند، يا بكشند يا آزاد كنند؛ ولى حضرت راه سوم غير از ((سله)) و ((ذله)) را پيشنهاد دادند، و آن رها كردن آن حضرت بود تا به سر حدات برود و يا به همان جا كه آمده بود برگردد(25) بنابراين اين سخن كه يزيد در مجلس خود در پاسخ كسى كه گفت:
كان اءميرالمؤ منين (يعنى معاويه) يكره هذا
اميرمؤ منان معاويه از شهادت و به قتل رساندن امام حسين (عليه السلام) كراهت داشت و يزيد در جواب او گفت:
والله لو خرج عليه، لقتله
به خدا سوگند، اگر امام حسين (عليه السلام) بر معاويه خروج مى كرد، قطعا او را مى كشت؛ دروغ است، زيرا آن حضرت در طول ده سال عليه معاويه خروج نكرد وگرنه چرا پيشنهاد ترك مخاصمه را داد؟! آيا مگر آن حضرت بر تو خروج كرد كه چنين مى گويى؟!(26)
جنايات معاويه
ما هنوز هم نمى دانيم كه معاويه و عمروعاص با مسلمان ها چه كردند؟ آقاى طباطبايى (رحمه الله) مى فرمود: ((بعد از فريضه، معاويه را لعن مى كنم؛ زيرا تمام مفاسد قرون بعد از او را مستند به او مى دانم.))
با تبليغات دروغين مانع شدند كه مردم از كارهاى معاويه مطلع گردند. در پاكستان شخصى را به خاطر اين كه به معاويه بد گفته بود، شش ماه زندانى كردند.(27)
ستم متوكل به حرم سيدالشهدا (عليه السلام)
مى گويند: متوكل - لعنه الله عليه - پرسد كه ((آن مغنى كجا رفته است؟)) گفتند: ((رفته است حج)). گفت: الحج فى شعبان؟: ((در شعبان حج رفته است؟!)) گفتند: ((اين حج، غير از آن حج است. اين، زياره الحسين (عليه السلام) است.)) متوكل گفت: ((خب، اسم زياره الحسين را حج گذاشته ايد؟!)) آن وقت به آن كارها (=ستم ها) امر كرد. آن ملعون در زمان حياتش شايد چند دفعه حائر(28) را خراب كرد.(29)
اعتراف معاويه به غصب ولايت
امام حسن (عليه السلام) نزد معاويه بود (و قاعدتا غير يزيد هم آن جا بوده كه اين مطلب را نقل كرده است.) حضرت امام حسن (عليه السلام) يك كلام تندى در نظر آن ها به معاويه فرمود. معاويه هم جوابى نداد. پس از اين كه امام حسن (عليه السلام) تشريف مى برند، معاويه دستور مى دهد كه يك جايزه خيلى مهمى به ايشان بدهند.
يزيد به پدرش مى گويد: ((چطور شد كه اين حرف تند را به تو زد و حال آن كه تو اين جايزه را به او مى دهى؟!)) معاويه گفت: بنى! الحق والله لهم، اءخذناه منهم اءفلا نردفهم دابه غصبناها منهم: پسرم! به خدا قسم حق (=حكومت) براى آنان است و ما از آنان گرفته ايم. آيا (دست كم) پشت سر خودمان، بر مركبى كه از آنان غصب كرده ايم سوارشان نكنيم؟!)). اين كلام، براى شيعه حجت است؛ اما غافلند. كاءنه چنين چيزى نبوده است!(30)
دغلى ها و نيرنگ هاى معاويه
خوارزمى نوشته است: معاويه وقت مرگش يك چيزى را به آن كسى كه متصدى تجهيزش بود، مى دهد و مى گويد: ((هنگامى كه مى خواهى مرا تكفين كنى، اين را در چشم من بريز)). اين چه بود؟ به قول خودش ناخن حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را گرفته بوده و ساييده بود و گفته بود: ((اين را به چشم من بريزيد و بعد مرا تكفين كنيد!))
آخر تو كه مى گويى: لا حكم له غير ذالك.(31) چطور حالا توسل به ناخن هاى ساييده شده اش مى كنى كه مثلا از عذاب محفوظ باشى؟!(32)
ما كه نمى توانيم اين مساءله را حل بكنيم! اگر كسى توانست حلش بكند به ما اطلاع بدهد! ما نفهميديم مطلب را كه چطور معاويه و يزيد و امثال اين ها مسلمانند؟! چطور معامله مسلمان با اين ها جائز مى شود؟ چطور از اين ها آب گرفته و خورده مى شود؟ چطور نكاح با اين ها جائز مى شود و همه اين ها بوده، چطور؟ با اين كه يقين داريم كه در اين ها اسلام نبوده و مى دانيم كه عين اين مطالب با كفار حربى جايز نيست. كفارى هم كه در ذمه اسلام هستند، با آن ها نكاح دائم را جائز نمى دانيم.
چه عرض بكنيم؟ كار، خيلى مشكل است مگر خودش (حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف))تشريف بياورد و براى ما رفع اشكال كند. ما نمى توانيم بين اين مطالب جمع بكنيم! خدا ما را به آن چه نزد خودش ‍ حق است، هدايت كند.(33)
ابن زياد ملعون و تلاش براى آشوب افكنى
ابن زياد ملعون بعد از حضرت امير (عليه السلام) و وصول امامت ظاهرى به امام حسن (عليه السلام)، نزد ابن عباس آمد و گفت: تريد اءن يتقيم هذا الاءمر؟: ((مى خواهى كه اين كار مستقيم شود يا نه؟)) (منظور خلافت امام حسن (عليه السلام) بود) گفت: ((بله)). ابن زياد گفت: اقتل فلانا و فلانا و فلانا: ((فلان و فلان و فلان را بكش، كه اين ها مخل و مخالف خلافت امام حسن (عليه السلام) هستند)).
اين ها شايد همان منافاتى بودند كه معلوم بود در زمان حضرت امير (عليه السلام) باطنا با معاويه بودند. اين ها همان هايى بودند كه براى معاويه پيغام مى دادند كه (اگر بخواهى حسن بن على (عليه السلام) را كت بسته تسليم تو مى كنيم.)) مى گويند: ابن عباس پاسخ گفت: ((مگر نديدى كه اين ها آمدند و صبح، نماز جماعت خواندند؟!))(34) برعكس، يزيد ملعون به ابن زياد سفارش كرد كه احبس على الظنه واقتل على التهمه (35): ((در كوفه كه وارد شدى كسانى را كه گمان مى كنى با حسين باشند حبس كن و آن هايى كه متهم به اين همراهى هستند، بكش)).(36)

تشخيص اهم و مهم
از يك آقايى نقل كردند كه مى گفت: ((كار حضرت امير (عليه السلام) اهم و مهم را از دست ما گرفت به جهت اين كه مى توانست معاويه را همين جور نگه دارد تا امرش (=حكومتش) مستقر شود، بعد كار معاويه را يك جورى مى ساخت))!
يك كسى هم از رفقا مى گفت: ((من حضرت امير (عليه السلام) را در خواب ديدم و به ايشان عرض كردم: ((يا حضرت اميرالمؤ منين! آخر چرا طلحه و زبير را نفرستادى كار معاويه را بسازند؟! اين ها را نگه مى داشتيد و مى فرستاديد تا معاويه را از بين ببرند و خودشان جاى معاويه بمانند؛ چرا اين كار را نكرديد؟)) حضرت در جواب من فرمود: ((اگر طلحه و زبير را براى جنگ با معاويه و از بين بردنش مى فرستادم، معاويه اين ها را استثمار و مخدوع مى كرد(1) چون از اين ها در سياست زيرك تر بود)). معاويه همنشين عمروعاص بود كه اين ها در حقه بازى، عجائب و غرائب بودند.
مقصود اين كه آن آقا مى گفت: ((كار اءميرالمؤ منين اهم و مهم را از دست ما گرفت))!
(در پاسخ بايد گفت:) اگر ما تشخيص بدهيم، بله؛ حضرت، كار را از دست ما گرفت؛ اما اهم و مهم را او تشخيص مى داد. او مى دانست كه اگر معاويه را نگاه دارد، چه مفاسدى دارد؛ ديگر محال است كه او بتواند بگويد اين كار معاويه را قبول ندارم. همين مقدار، دست كم براى يك طايفه اى روشن كرد (تا آن جا) كه حتى علماى زيادى از اهل سنت، معاويه را لعن مى كنند. دست كم بر يك طايفه اى از مسلمان ها، مطلب ثابت شد.(2)
يك فاسق و دو كار حرام
از اعظم حجت هاى شيعه كه مايه چشم روشنى آن هاست، اقرار ظلم ظالمين به اميرالمؤ منين (عليه السلام) و اهل بيت آن حضرت (عليهم السلام) است. از جمله معاويه به يزيد مى گويد:
بنى، اءلحق لهم، اءخذناه منهم اءفلا نددفهم دآبه اءخذناها منهم؟!؛ ((فرزندم، حق براى آن ها (خاندان پيامبر) است و ما (به زور) از آن ها گرفته ايم، آيا آنان را در پشت خود بر چارپايانى كه از آن ها گرفته ايم سوار نكنيم؟!))
هم چنين زمانى يزيد از ابن زياد خواست كه كعبه را منهدم كند، ابن زياد به يزيد نوشت:
لن تجمعهما لفاسق: قتل بن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و غزوالكعبه!
هرگز نمى توانى يك فاسق را وادار كنى كه اين دو كار را انجام دهد: كشتن (امام حسين) پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و در هم كوبيدن كعبه!
همان ابن زياد كه در كوفه خطاب به اهل بيت مى گفت:
اءلحمد لله الذى فضحكم و اءكذب اءحدوثتكم (3)
((سپاس خدا را كه شما را رسوا، و دروغتان را آشكار ساخت.))(4)
بيعت با يزيديان
ما كه هزار سال است عزادارى حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) را مى كنيم، اگر كسى بيايد و از مصاديق و يتبع غير سبيل المؤ منين (5)؛ ((كسانى كه از غير راه مؤ منان پيروى مى كنند...)) باشد و مثلا يزيدى باشد، و با عزادارى سيدالشهدا (عليه السلام) مخالفت نمايد، و هيچ گونه ترس و تقيه اى هم در ميان نباشد، آيا با او بيعت مى كنيم، يا خير؟!(6)
خلافت حق اولاد على (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام)
وقتى معاويه بن يزيد بن معاويه اعلام كرد كه خلافت حق اولاد على و اهل بيت (عليهم السلام) است و بنى اميه آن را غصب كرده اند، مروان لعين به ابن زياد خبر داد كه: ((ديدى اين جاهل چه كار كرد؟ زود خودت را برسان، كه اگر تاءخير كنى خلافت از دست ما رفته است.))
بيانات و اقرارهاى معاويه بن يزيد شوخى نيست، او براى حق، از سلطنت ربع مسكونى (7) گذشت، هر چند وظيفه او همين بود، ولى آيا اگر آن شرايط براى ما بود، حاضر بوديم چنين كنيم؟!
هل الدين الا الترجيح عند الدوران؟!؛ ((آيا دين دارى جز ترجيح (حق) هنگام دوران امر (و مخير شدن انسان بين حق و باطل) است؟!))(8)
يزيد ظالم!
ابن حنبل خيلى متقدس و محتاط بود، لذا به واسطه واقعه حره (9)، يزيد را قبول ندارد؛ ولى نمى داند كه اين قضيه، مولود قضيه سيدالشهدا (عليه السلام) است، لذا پسرش از او مى پرسد:
((اءتلعنه؟؛ آيا يزيد را لعنت مى كنى؟))
و وى پاسخ مى دهد:
هل راءيت اءباك يلعن اءحدا؟!؛ ((آيا هرگز ديده اى كه پدرت كسى را لعن كند؟!))
با اين كه خداوند در موارد متعدد از قرآن، ظالمان را لعنت كرده است! آيا مى دانى كه يزيد ظالم است يا نه؟ بگو نمى دانم كه ظالم است، پس معلوم مى شود كه واقعه حره هم مصلحت بوده است!(10)
فاتحه براى مختار
مصعب در زمان قيام مختار گفت: يا له من لولا قتل ابن زياد!؛ ((چه پيروزى شگرفى اگر ابن زياد كشته نمى شد!))
مختار در كوفه و در كنار مرقد حضرت مسلم بن عقيل، مدفون است. در آن جا نوشته شده است: اين جا محلى است كه شيخ جعفر(11) براى مختار فاتحه مى خواند.(12)
خلود در نار
ديدن عالم وحوش و حيوانات براى اهلش مايه عبرت است، هرچند از عالم انس هم مى شود عبرت گرفت.
حيوانات با اين كه مقامشان از انسان پست تر است، به جهنم نمى روند؛ ولى انسان با عظمت به جهنم مى رود، بلكه محكوم به خلود در نار مى گردد؛ با اين كه مى تواند با يك گام برداشتن به ملك برسد و به بهشت و خلود در بهشت دست يابد!
حشر حيوانات براى اثبات تكليف مكلفين و مالكيت و مملوكيت آن هاست و شايد در رابطه با عالم خودشان چيزهايى داشته باشند؛ اما جهنم و خلود در آن براى نوع با شرافت انسانى است.
با همه جهالت و غفلت، بيشتر مردم مى خواهند خوشى و راحتى، و همه خوبى ها را در دنيا داشته باشند و مى گويند: ((يزيد از حسين (عليه السلام) بهتر بود؟!))غافل از اين كه امام حسين (عليه السلام) براى دنياى ما بهتر از يزيد است، چه رسد به آخرت. و زبان حال اهل دين به دنيا پرستان اين است:
ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون (13)
اگر ما را به باد ريشخند بگيريد، همان گونه كه شما ما را تمسخر مى كنيد، ما نيز شما را مسخره خواهيم نمود.(14)
وعده هاى دروغين
از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت شده است: ((گناه ياءس از رحمت خدا، بيشتر از گناهى است كه شخص مرتكب شده است)) اگر جلوى خود را در ارتكاب معاصى نگيريم، حالمان به انكار و تكذيب و استهزا به آيات الهى و يا به جايى مى رسد كه از رحمت خدا نااميد مى شويم؛ اگر چه براى هر گناهكارى روشن است كه از رحمت خدا خارج شده است. رحمت واسعه الهى كه:
اذا كان يوم القيامه، نشر الله (تبارك و تعالى) رحمته، حتى يطمع ابليس ‍ فى رحمته (15)
در روز قيامت خداوند (تبارك و تعالى) به حدى رحمتش را مى گستراند كه ابليس در رحمت خدا طمع مى كند.
به عمر سعد در برابر قتل سيدالشهدا (عليه السلام) و اين كه چنان شخصيت بزرگ و بزرگوارى را كه خويشاوند او هم بود، از بين ببرد، چه وعده هايى داده بودند! ولى او نه به شاهى رسيد و نه رييس جمهور شد و نه به ملك رى رسيد.(16) به خدا پناه مى بريم! انسان چه قدر و از چندين جهت بايد حافظ خود باشد كه عاقبتش به خير باشد.(17)
به خدا پناه مى بريم!
سعد و قاص، پدر عمر سعد قاتل امام حسين (عليه السلام) با اين كه از اصحاب شورا بود و با على (عليه السلام) بيعت نكرد و از معاويه هم مهم تر بود، وقتى به معاويه رسيد گفت: اءلسلام عليك اءيها الملك! درود بر تو اى پادشاه!
معاويه به او اعتراض كرد كه چرا ((اءميرالمؤ منين)) نمى گويى؟ گفت: از اين راهى كه تو اين منصب را به دست آوردى اگر به من مى دادند نمى پذيرفتم!(18)
آن چه معاويه و يزيد بالفعل داشتند ما بالقوه داريم. و خيلى به خود مغرور نشويم. اين طور نيست كه آن ها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه مى بريم!(19)
وقايع عالم مايه عبرت!
واقعا وقايع و حوادث عالم مايه عبرت است. با آن همه كمالات و مقالات كه اهل بيت (عليهم السلام) دارند، به گونه اى كه تمام عالم هيچ نسبتى با آن ها ندارد. عالم چيست؟ خدا مى داند چه عظمتى دارند و چه خبر است! حيف است كه يك نفر آدم عادى در دنيا از آن ها عزيزتر زندگى كند! در حالى كه به اقل نقل در كربلا سى هزار نفر با حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) مقاتله كردند و آن حضرت اولى به حيات از همه آن ها بود! صبر و بردبارى آن ها بر مصايب با آن عظمت و جلالت و عزت مگر قابل تحمل يا تعقل است؟!(20)
هيهات من الذله!
آن روز كه ميثم تمار را به بالاى دار بردند، چه گناهى داشت؟! حضرت سيدالشهدا چه گناه و جرم و غرمى (21) داشتند كه پيشنهاد آن حضرت را قبول نكردند و عمر سعد گفت:
اشهدوا لى عند الاءمير اءنى اءول من رمى (22)
نزد امير (عبيدالله بن زياد) گواهى دهيد كه من اولين كسى بودم كه به سوى حسين (عليه السلام) تير پرتاب نمودم.
و سرانجام او را شهيد كردند، و در نتيجه بعد از اين جريان بر و فاجر با يزيد بد شدند و به او لعن و نفرين كردند. آنان حضرت را ((بين السله و الذله))(23) (يا جنگ و شمشير و يا ذلت و خوارى) مخير نمودند و نزول بدون شرط و قيد بر حكم و تسليم ذلت بار را از آن حضرت خواستند اءن تنزل على حكم الاءمير عبيدالله بن زياد(24) (بايد بر حكم عبيدالله بن زياد سر نهى). يعنى تسليم خفت بار و بدون قيد و شرط به گونه اى كه هر چه خواستند با آن حضرت بكنند، يا بكشند يا آزاد كنند؛ ولى حضرت راه سوم غير از ((سله)) و ((ذله)) را پيشنهاد دادند، و آن رها كردن آن حضرت بود تا به سر حدات برود و يا به همان جا كه آمده بود برگردد(25) بنابراين اين سخن كه يزيد در مجلس خود در پاسخ كسى كه گفت:
كان اءميرالمؤ منين (يعنى معاويه) يكره هذا
اميرمؤ منان معاويه از شهادت و به قتل رساندن امام حسين (عليه السلام) كراهت داشت و يزيد در جواب او گفت:
والله لو خرج عليه، لقتله
به خدا سوگند، اگر امام حسين (عليه السلام) بر معاويه خروج مى كرد، قطعا او را مى كشت؛ دروغ است، زيرا آن حضرت در طول ده سال عليه معاويه خروج نكرد وگرنه چرا پيشنهاد ترك مخاصمه را داد؟! آيا مگر آن حضرت بر تو خروج كرد كه چنين مى گويى؟!(26)
جنايات معاويه
ما هنوز هم نمى دانيم كه معاويه و عمروعاص با مسلمان ها چه كردند؟ آقاى طباطبايى (رحمه الله) مى فرمود: ((بعد از فريضه، معاويه را لعن مى كنم؛ زيرا تمام مفاسد قرون بعد از او را مستند به او مى دانم.))
با تبليغات دروغين مانع شدند كه مردم از كارهاى معاويه مطلع گردند. در پاكستان شخصى را به خاطر اين كه به معاويه بد گفته بود، شش ماه زندانى كردند.(27)
ستم متوكل به حرم سيدالشهدا (عليه السلام)
مى گويند: متوكل - لعنه الله عليه - پرسد كه ((آن مغنى كجا رفته است؟)) گفتند: ((رفته است حج)). گفت: الحج فى شعبان؟: ((در شعبان حج رفته است؟!)) گفتند: ((اين حج، غير از آن حج است. اين، زياره الحسين (عليه السلام) است.)) متوكل گفت: ((خب، اسم زياره الحسين را حج گذاشته ايد؟!)) آن وقت به آن كارها (=ستم ها) امر كرد. آن ملعون در زمان حياتش شايد چند دفعه حائر(28) را خراب كرد.(29)
اعتراف معاويه به غصب ولايت
امام حسن (عليه السلام) نزد معاويه بود (و قاعدتا غير يزيد هم آن جا بوده كه اين مطلب را نقل كرده است.) حضرت امام حسن (عليه السلام) يك كلام تندى در نظر آن ها به معاويه فرمود. معاويه هم جوابى نداد. پس از اين كه امام حسن (عليه السلام) تشريف مى برند، معاويه دستور مى دهد كه يك جايزه خيلى مهمى به ايشان بدهند.
يزيد به پدرش مى گويد: ((چطور شد كه اين حرف تند را به تو زد و حال آن كه تو اين جايزه را به او مى دهى؟!)) معاويه گفت: بنى! الحق والله لهم، اءخذناه منهم اءفلا نردفهم دابه غصبناها منهم: پسرم! به خدا قسم حق (=حكومت) براى آنان است و ما از آنان گرفته ايم. آيا (دست كم) پشت سر خودمان، بر مركبى كه از آنان غصب كرده ايم سوارشان نكنيم؟!)). اين كلام، براى شيعه حجت است؛ اما غافلند. كاءنه چنين چيزى نبوده است!(30)
دغلى ها و نيرنگ هاى معاويه
خوارزمى نوشته است: معاويه وقت مرگش يك چيزى را به آن كسى كه متصدى تجهيزش بود، مى دهد و مى گويد: ((هنگامى كه مى خواهى مرا تكفين كنى، اين را در چشم من بريز)). اين چه بود؟ به قول خودش ناخن حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را گرفته بوده و ساييده بود و گفته بود: ((اين را به چشم من بريزيد و بعد مرا تكفين كنيد!))
آخر تو كه مى گويى: لا حكم له غير ذالك.(31) چطور حالا توسل به ناخن هاى ساييده شده اش مى كنى كه مثلا از عذاب محفوظ باشى؟!(32)
ما كه نمى توانيم اين مساءله را حل بكنيم! اگر كسى توانست حلش بكند به ما اطلاع بدهد! ما نفهميديم مطلب را كه چطور معاويه و يزيد و امثال اين ها مسلمانند؟! چطور معامله مسلمان با اين ها جائز مى شود؟ چطور از اين ها آب گرفته و خورده مى شود؟ چطور نكاح با اين ها جائز مى شود و همه اين ها بوده، چطور؟ با اين كه يقين داريم كه در اين ها اسلام نبوده و مى دانيم كه عين اين مطالب با كفار حربى جايز نيست. كفارى هم كه در ذمه اسلام هستند، با آن ها نكاح دائم را جائز نمى دانيم.
چه عرض بكنيم؟ كار، خيلى مشكل است مگر خودش (حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف))تشريف بياورد و براى ما رفع اشكال كند. ما نمى توانيم بين اين مطالب جمع بكنيم! خدا ما را به آن چه نزد خودش ‍ حق است، هدايت كند.(33)
ابن زياد ملعون و تلاش براى آشوب افكنى
ابن زياد ملعون بعد از حضرت امير (عليه السلام) و وصول امامت ظاهرى به امام حسن (عليه السلام)، نزد ابن عباس آمد و گفت: تريد اءن يتقيم هذا الاءمر؟: ((مى خواهى كه اين كار مستقيم شود يا نه؟)) (منظور خلافت امام حسن (عليه السلام) بود) گفت: ((بله)). ابن زياد گفت: اقتل فلانا و فلانا و فلانا: ((فلان و فلان و فلان را بكش، كه اين ها مخل و مخالف خلافت امام حسن (عليه السلام) هستند)).
اين ها شايد همان منافاتى بودند كه معلوم بود در زمان حضرت امير (عليه السلام) باطنا با معاويه بودند. اين ها همان هايى بودند كه براى معاويه پيغام مى دادند كه (اگر بخواهى حسن بن على (عليه السلام) را كت بسته تسليم تو مى كنيم.)) مى گويند: ابن عباس پاسخ گفت: ((مگر نديدى كه اين ها آمدند و صبح، نماز جماعت خواندند؟!))(34) برعكس، يزيد ملعون به ابن زياد سفارش كرد كه احبس على الظنه واقتل على التهمه (35): ((در كوفه كه وارد شدى كسانى را كه گمان مى كنى با حسين باشند حبس كن و آن هايى كه متهم به اين همراهى هستند، بكش)).(36)

عمه وليد و اداره امور مملكت

عمه وليد و اداره امور مملكت
نوشته اند كه وليد ملعون از بنى مروان، خودش كه مشغول شرب و سكر بود و از تصدى امور معذور بود، عمه خودش را در محل مراجعات گذاشته بود و امور مملكت را او اداره مى كرد! شنيده شده كه او را براى امامت در مسجد فرستاده بود (البته داخل مقصوره بوده كه چندان هم آشكار نباشد تا همه كس او را ببيند. داخل آن ضريحى كه درست كرده بودند تا امام (جماعت) مورد اصابت دشمن نباشد) آن جا امامت كرده بود. البته وقتى قرار باشد تمام امور مملكت را يك زن اداره كند و اكثر امور دينى و دنيوى مردم را بتواند اداره كند، - نماز هم يكى از آن هاست. شايد نماز نزد آن ها به مرتبه آن كارها نرسد - (بنابراين براى مردها هم امامت جماعت مى كند!) نقل شده اين زن را در بيرونى گذاشته بود و اداره امور را به دست او مى داده اين مطلب مسلم است. ديگران نقل كرده اند كه خودش مشغول بوده، حوضى از خمر(37) درست كرده بود و با زن هايش داخل آن مى رفته است!
و معاويه هم اگر خدا جلوش را نمى گرفت (همه را) از بين مى برد. چه كارها كه نكرد! گفت: ((اذان مستحب است، نگويند؛ نماز را بدون اذان بخوانيد.)). خود نماز را هم، تمام (خواند) و قصرش را تغيير داد. آن وقت اين جور لوازم هم دارد كه در تمام ممالك اسلامى نه فقط حالا، بلكه تا روز قيامت و به طور يقين تا زمان ظهور، همين آثار فساد باقى است.(38)
عمر بن عبدالعزيز
سليمان بن عبدالملك - لعنه الله عليه - در وقت مرض و احتضارش ‍ فرستاد كه بخوانيد: ((بعد از من عمربن عبدالعزيز خليفه است)). رفتند و خواندند. مردم به داد آمدند كه: ((ما همه اين طايفه را مى شناسيم)). خبر دادند به وى كه: ((آن جورى كه بايد، ترتيب اثر ندادند و از نامه شما استقبال نكردند)). گفت: ((يك عده اى با شمشير بروند و يكى ديگر، نامه را بخواند و شمشيردارها مواظب باشند و همه هم ببينند تا بفهمند كه شمشير جوابشان را مى دهد)). (رفتند و نامه را) خواندند و هيچ كسى، ديگر حرف نزد. برهان قاطع، معنايش همين است! با شمشير ثابت شد و حق شد!
حالا تازه خدا مى داند كه عمر بن عبدالعزيز چقدر با اين ها (=ديگر خلفا) تفاوت داشت يستغفر له اهل الارض و تلعنه الملائكه (39): ((اهل زمين براى او استغفار مى كنند و ملائكه او را لعن مى كنند)). تا كار به آن جايى رسيد كه در حال مرض عمر بن عبدالعزيز به او ايراد گرفتند كه ((چرا از اجداد و فاميل خودت اظهار برائت نمى كنى؟ آخر تو يزيد بن عبدالملك را بعد از خودت، قرار دادى كه او هم از همين ها (=ستمگران) است)). يك جواب تقريبا ساكت كننده اى داد. وقتى آن ها رفتند، گفت: حسبونى فى يزيد (( (=مرا هم براى يزيد بن عبدالملك، خليفه كردند) من او را قرار ندادم. آن كسى كه مرا تعيين كرده، او را قرار داده است)) نوشته اند كه شايد يزيد وقتى فهميد كار در خطر واقع شده، كارى كرد كه عمر بن عبدالعزيز زود برود و نماند، شايد از اين استخلافش عدول بكند.(40)
پسر عمروعاص كه راوى بود و مخالفت با پدرش
به پسر عمروعاص كه راوى بود و به حسب ظاهر، كارش غير از كار پدر ملعونش بود، گفتند: ((آخر تو چه مى گويى؟! پدر تو مى گويد: با پسر عمويت (بنى هاشم) بايد جنگيد. بايد خونريزى كرد (ولى تو چنين نمى گويى))). گفت: بله؛ شكانى الى رسول الله: پدرم شكايت مرا پيش حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كرد. كه: ((اين پسر حرف مرا گوش نمى كند.)) حضرت رسول به من فرمود: اءطعه فى ما اطاع الله و لا تطعه فى ما لم يطع الله پدرت را در اطاعت خدا، اطاعت كن، و در غير اطاعت خدا، اطاعت نكن.(41)
نماز فرادى در جماعت باطل
برخى احتجاج مى كنند كه امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) پشت سر مروان در زمانى كه عامل معاويه بود، نماز خواندند. حالا (خود اهل بيت (عليهم السلام))براى اهلش بيان كرده اند كه چگونه نماز خوانده اند. نماز آن ها فرادى بوده است. حتى امام زين العابدين (عليه السلام) در نماز جمعه بعد از دو ركعت جماعت، امام كه سلام داد، بلند شد و دو ركعت خودش را خواند. پرسيدند: ((اين چه نمازى است كه شما بعد از نماز جمعه مى خوانيد؟)) حضرت فرمود: انها ركعات متشابهات: ((اين دو ركعت هم شبيه به آن دو است))!(42)
امام (عليه السلام) را نخواستيد، فطر و اضحى را مى خواهيد چه كار؟
در روايت آمده است كه وقتى سيدالشهدا (عليه السلام) را شهيد نمودند خداوند متعال به ملكى دستور داد كه ندا دردهد:
ايتها الامه الظالمه القاتله عتره نبيها، لا وفقكم الله تعالى لفطر و لا اءضحى (43)؛ ((اى امت ستمكارى كه نواده پيامبرتان را كشتيد، هرگز خداوند متعال، شما را به عيد فطر و قربان موفق نگرداند!))
گويا اين دعا بايد مصداق داشته باشد، لذا اگر چه در رؤ يت هلال ماه مبارك رمضان راه احتياط براى شيعه وجود دارد كه تا ثابت نشده روزه مى گيرند، ولى با احتياط، فطر و اضحى درست نمى شود. در واقع اين روايت مى خواهد بگويد كه امام (عليه السلام) را نخواستيد، فطر و اضحى را مى خواهيد چه كار؟(44)
بيانات حضرت آيت الله العظمى بهجت
در جمع مداحان اهل بيت (عليهم السلام)
(ذى الحجه الحرام 1420)

آقايان مداح و ذاكر اهل بيت (عليهم السلام) كه مبتلا هستند به اين شغل و كار، مشغول باشند به مداحى اهل بيت (عليهم السلام)، به ذكر فضائل آن ها و مطاعن اعداء اهل بيت (عليهم السلام) و مصائبى كه بر ايشان وارد شده است.
همه اين ها (مداحان) بايد بدانند در چه موقفى هستند؟ چه كارى را دارند انجام مى دهند؟ براى چه اين كارها را مى كنند؟ بايد بدانند كه همان مودت ذى القربى را كه در قرآن هست، دارند پياده مى كنند، چه ذكر فضائل اهل بيت (عليهم السلام) باشد و چه ذكر مصائب آن ها؛ همه اينها ادا كردن اجر رسالت است؛ تثبيت كردن مردم به ((قرآن)) است.
چرا؟ (زيرا) كه در قرآن هست: قل لا اءسئلكم عليه اءجرا الا الموده فى القربى (45) اگر كسى بگويد: ((ما قرآن را مى خواهيم و مى گيريم، اما به اهل بيت كارى نداريم، چه كار داريم به اهل بيت؟))
حسبنا كتاب الله مى گوييم: (( (آيا مى شود) كتاب الهى كه در آن الا الموده فى القربى هست، قبول داشته باشيد ولى بگوييد به اهل بيت كارى نداريم؟ كتاب الله كه در آن آيه اءليوم آكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلم دينا(46)
هست و شما هم آن را مى خوانى، آيا اكمال محقق مى شود بدون ولايت اهل بيت (عليهم السلام)؟
در قرآنى كه مى گوييد آن را قبول داريم، آيه انما وليكم الله و رسوله و الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤ تون الزكوه و هم راكعون (47) هست؛ يا اين كه در قرآن شما اين آيه ها نيست؟!
بله اگر در قرآن شما اين آيه ها نباشد، ممكن است بگوييد ما قرآن را مى گيريم، ولى در قرآن كه اين آيه ها نيست.
پس، بايد بدانيم كه يك واجب بزرگى بر دوش همه است، معلمين به وسيله تعليم و مادحين به عمل اين ها بفهمانند كه از محبت اهل بيت (عليهم السلام) نبايد دست برداشت؛ همه چيز توى محبت است، اگر چيزى داريم از محبت است.
اگر ما خدا را دوست داشته باشيم، آيا ممكن است دوستانش را دوست نداشته باشيم؟ آيا ممكن است اعمالى را كه او دوست دارد، دوست نداشته باشيم؟
آيا چنين چيزى ممكن است كه كسى دوست خدا باشد، اما دوست دوستان خدا نباشد؟ دوست اعمالى كه خدا دوست دارد نباشد؟ آيا مى شود دوست اعمالى كه خدا دشمن دارد باشد؟ آيا چنين چيزى ممكن است؟ قهرا كسى كه گفته: حسبنا كتاب الله (مى گويد) خير نه وصيتى و نه هيچ چيز ديگرى لازم نيست. (اين حرف) دروغ واضح و آشكار است؛ مثل اينكه در روز بگويد حالا شب است، يا در شب بگويد حالا روز است.
كتاب الله كه پر است از ياءيها الذين ءامنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (48) و امثال آن؛ كتاب الله كه متقين و فاسقين را در دو صف قرار داده است، ببينيد متقين كيانند؟ فاسقين كيانند؟ راستگويان كيانند دروغگويان كيانند؟
آيا مى شود تفكيك كرد. اين مثل اين است كه بگويند ما نصف قرآن را قبول داريم و نصف ديگرش را قبول نداريم كما اين كه نصارا و يهود از دوستانشان در سيصد سال قبل معاهده گرفته اند كه لعن يهود و نصارى بايد از قرآن حذف شود و غير از خداپرستى چيز ديگرى در قرآن نباشد!
آيا چيزى را كه تنصيفش كنيم قرآن است پس شايد بگويند خداپرستى هم لازم نيست در قرآن باشد همين كه انسان كسى را نكشد كسى را نيازارد كافى است خداپرستى هم لازم نيست بت پرست ها هم بگويند ما هم نكاحى داريم، سفاحى داريم، مال مردم خورى داريم و... بالاخره يك چيزهايى را آن ها قائلند - اما اين كه خدا يكى باشد نه اين بت ها شفائنا عند الله اگر بنا باشد بر تبعيض اكثر مردم اصلا خداپرست نيستند اكثر مردم بت پرستند دين خدا تبعيضى نيست، يا بايد همه اش را بگيرى يا هيچ چيزش را نگيرى.
در زمانى يك مرد ناجورى بود، وصيت كرد وقت مردنش به بچه هايش كه اى بچه ها اينهائى كه شما را دعوت مى كنند به خداپرستى و ديندارى تا مى توانيد انكار كنيد اگر مغلوب شويد در برابر مدعى كه خدايى هست ديگر از شر اين ها راحت نيستيد بايد تابع اين ها شويد كه اگر بگويند زن بايد از باطن دست وضو بگيرد و مرد از ظاهر دست ديگر نمى توانيد مخالفت كنيد و تا آخر اين مطلب ادامه پيدا مى كند.
پس قهرا اين كسانى كه مى گويند اين مداحى چيست؟ مصيبت خوانى چيست؟ اشك ريختن چيست، اين قدر نادان هستند نمى فهمند كه اين اشك طريقه تمام انبياء (عليهم السلام) بود براى شوق لقاءالله، براى تحصيل رضوان الله و مساءله دوستان خدا هم از همين باب است. محبت اين ها هم اگر در فرح اينها و مصيبت و حزنشان اشك آورد، اين هم همانطور است.
---------------------------------------------
1-فريب مى داد.
2-گوهرهاى حكيمانه: 63.
3-بحارالانوار 45: 115؛ اللهوف: 160.
4-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 210.
5-سوره مباركه نساء، آيه 115.
6-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 105.
7-يك چهارم بخش مسكونى كره زمين در آن زمان، كه گستره بنى اميه بود.
8-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 57.
9-سرزمين سنگلاخ سوخته در نزديكى مدينه كه يزيد بن معاويه، مسلم بن عقبه در گسيل داشت و وى در روز چهارشنبه، بيست و هفتم ذى حجه سال 63 (هجرى قمرى )، افراد بسيار از جمله 700 تن از مهاجران و انصار و قاريان قرآن را در آن به قتل رساند و سپس وارد مدينه شد و بسيارى از ساكنان آن را نيز به قتل رسانيد و حمام خون به راه انداخت.
ر.ك اعلام الورى: 34؛ بحارالانوار 68: 123؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 3: 259.
10-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 53.
11-شيخ جعفر شوشترى، يا شيخ جعفر كاشف الغطا -رحمهماالله - ترديد از نگارنده است، اگر چه آن محل و آن نوشته را بنده نيز ديده ام، ولى اكنون درست به ياد ندارم كه نام كدام يك از اين دو بزرگوار در آن جا درج شده بود.
12-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 8.
13-سوره مباركه هود، آيه 38.
14-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 199.
15-بحارالانوار 7: 287؛ و 60: 236، الامالى للصدوق: 205، روضه الواعظين 2: 502.
16-ولايت ((رى ))، ((توابع رى )) و ((جرجان )) به او وعده داده شده بود. ر.ك: بحارالانوار 44: 305 و 385 و 45: 9؛ كشف الغمه 2: 47؛ مثير الاحزان: 50.
17-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 193.
18-النصائح الكافيه: 195؛ كتاب الاربعين ماحوزوى: 387. به گونه ديگر مشابه اين: ر.ك الغدير 10: 26؛ المصنف 10: 391؛ تاريخ مدينه دمشق 17: 324؛ تاريخ يعقوبى 2: 217.
19-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 185.
20-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 184.
21-بدهى و غرامت.
22-اللهوف: 100؛ مثيرالاحزان: 56، نيز ر.ك بحارالانوار 45: 12؛ الارشاد للمفيد 2: 100؛ اعلام الورى: 242.
23-بحارالانوار 45: 83؛ الاحتجاج 2: 300، اللهوف: 97؛ مثيرالاحزان: 54.
24-ر.ك بحارالانوار 45: 129 و 301؛ الارشاد للمفيد 2: 116، مثيرالاحزان: 98؛ مناقب ابن شهر آشوب 490: 55.
25-بحارالانوار 44: 389. اعلام الورى: 235؛ الارشادللمفيد 2: 86.
26-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 145.
27-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 133.
28-مرقد سيدالشهدا (عليه السلام )
29-گوهرهاى حكيمانه: 65.
30-گوهرهاى حكيمانه: 70.
31-اشاره به اهانتى كه معاويه به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرد و خطاب به حضرت على (عليه السلام ) نوشت: ((تو چرا اين قدر از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سخن مى گويى؟ مگر او ش.ن و مقامى بيشتر از يك نامه رسان داشت؟!))
32-و نبايد فراموش كرد كه معاويه در زمان احتضارش، صليب به گردن آويخت تا شفا يابد اما آن صليب هم سودى به حالش نداشت و با همان حال، هلاك شد.
33-گوهرهاى حكيمانه: 70.
34-يعنى مثلا بنايشان بر ظاهر حال، عدالت بوده است و ما نمى توانيم كسانى را براى اين كه در آينده ممكن است كارهايى انجام بدهند بكشيم.
35-الارشاد 2: 65.
36-گوهرهاى حكيمانه: 71.
37-شراب.
38-گوهرهاى حكيمانه: 72.
39-نزديك به اين مضمون: سفينه البحار 6: 495.
40-گوهرهاى حكيمانه: 73.
41-گوهرهاى حكيمانه: 74.
42-يعنى هم در جماعت آن ها حاضر شدند و هم نماز خود را خواندند و هم چيزى نگفتند كه باعث درگيرى و اصطكاك شود. گوهرهاى حكيمانه: 91.
43-من لا يحضره الفقيه 2: 89؛ بحارالانوار 45: 218، علل الشرايع 2: 389.
44-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 77.
45-سوره مباركه شورى، آيه 23. در همين رابطه: سوره مباركه انعام، آيه 90. سوره مباركه هود، آيه 51.
46-سوره مباركه مائده، آيه 3. (ترجمه:) امروز، كافران از (زوال ) آيين شما، ماءيوس شدند؛ بنابراين، از آن ها نترسيد! و از (مخالفت ) من بترسيد! امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان ) شما پذيرفتم.
47-سوره مباركه مائده آيه 55. (ترجمه:) سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده اند؛ همان ها كه نماز را بر پا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند.
48-سوره مباركه توبه آيه 119
--------------------------------------
م. رحمتى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page