همه چيز در ولايت است
همه چيز در همين كلمه ولايت است؛ اگر ولايت باشد، ديگر جلوترها (اصل توحيد، اصل نبوت و تصديق رسالت و تمام اين مهمات) داخلش هست. گفت: ((چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست.))(1)
اساس دين
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: به زمين مكه خطاب شد: ((آرام بگير! ما محلى پيدا كرديم (مقصود كربلاست.)(2)
صحبت ولايت، همان صحبت اسلام و ايمان و اصل اساس دين است. ((چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست.)) هركس معتقد به ولايت است، معتقد به نبوت هم مى باشد و لاعكس. هركس معتقد به كربلاست معتقد به مكه است و لاعكس.(3)
عدم انفكاك قرآن و عترت
كسانى كه قرآن را ندارند، عترت را هم ندارند و كسانى كه عترت را ندارند، قرآن را هم ندارند.(4)
قرآن و عترت همراه هميشگى
حضرت آيت الله بهجت يك وقت فرمودند: آيت الله شربيانى از علماى بزرگ بودند. يك روزى در هواى سرد فقيرى دنبال ايشان راه مى افتد و تقاضاى كمك مى كند و مى گويد: اگر كمك نكنى، مى ميرم، ولى آقا توجهى به ايشان نمى كند و او تا پشت در منزل آيت الله مى آيد و آقا بدون توجه وارد خانه مى شود و در را مى بندد و فقير پشت در اصرار مى كند كمكم كنيد. چون آقا توجه نمى كند اهل بيت آقا هم چيزى نمى گويند. صبح كه بيرون مى آيند مى بينند مرده است. آقا دستور مى دهد بروند غسل بدهند. وقتى لباسش را بيرون مى آورند، مى بينند يك كيسه ليره همراهش بوده است.
آيت الله بهجت در ذيل اين حكايت مى فرمود: ما قرآن و عترت همراهمان هست، ولى مى گوييم آقا چيزى بگو كه حالم خوب بشود، دارم مى ميرم!(5)
ما مردان خدا را نمى شناسيم، چه رسد به انبيا و اوصيا!
ترس مقربان از سقوط است نه فقط از آتش؛ صبرت على عذابك فكيف اءصبر على فراقك: ((گيرم كه بر عذابت صبر كردم، چگونه بر جدايى ات صبر كنم؟!))(6)
اين ها براى كسانى است كه خيلى خيلى از ما بالاترند. ما هنوز به مقام آن ها نرسيده ايم. سلمان و مقداد و ابوذر، در چه مقامى بوده اند؟! اما اين ها را نشناخته ايم. چطور مى خواهيم انبيا و اوصيا را بشناسيم؟!(7)
بشر حاضر است همه چيز را فداى خود بكند!
از قضيه سيد الشهدا (عليه السلام) بايد اين را بفهميم كه بشر حاضر است همه چيز را فداى خودش كند و استثنايى هم در كار نيست.(8)
اهل بيت (عليهم السلام)، راه سعادت
يكى از شاگردان حضرت استاد(9) نقل مى كند:
گاهى حضرت آقاى بهجت (دام عزه) به عنوان طعن و طنز مى گفتند:
((بله! ماها دنبال يك چيزى مى گرديم براى تكاملمان كه نه خدا گفته باشد نه پيغمبر و نه امام.
اما دنبال يك همچنين چيزى مى گرديم و خيال مى كنيم راه سعادت يك چيزى است كه نه خدا گفته نه پيغمبر نه امام. در صورتى كه قاعدتا آنچه آن ها بيشتر گفته اند و بيشتر تاءكيد كرده اند آن موجب سعادت ماست چطور ممكن است كه چيزى تأثير در سعادت انسان داشته باشد و آن ها از آن غفلت كرده باشند و نگفته باشند و واگذار كرده باشند به اينكه يك پيرى، مرشدى، قطبى بيايد بيان كند؟ آيا ممكن است همچنين چيزى؟!
و يا ممكن است چيزهايى را كه تاءكيد كرده اند چندان اهميتى نداشته و آنچه مهم بوده يك چيزهايى است كه در كتاب و سنت خيلى كم درباره اش گفتگو شده باشد؟! اينها معقول نيست.(10)
لزوم اطاعت محض از امام (عليه السلام)
اين همه ودايع، كتب، مخازن علم، روايات، ادعيه، در اختيار ما گذاشته اند، به گونه اى كه اگر كسى بخواهد، امامى را حاضر بيابد و يا صدايش را از نوار گوش دهد، و يا در خدمتشان باشد تا مطالب آنان را استماع كند. - نه اين كه خود در محضر آنان صحبت كند! - بهتر از اين ها را پيدا نمى كند. همه چيز در دسترس ما است، ولى حالمان مانند حال كسانى است كه هيچ ندارند، نه به قرآن قائل اند نه به عترت و نه روايات آنان را قبول دارند! اگر ائمه اطهار (عليهم السلام) حاضر بودند، باز بايد به همين رواياتشان عمل كنيم!
لابد عذرمان، اين است كه در صورت حضور آنان هم مجبور نبوديم از آنان پيروى كنيم و به حرف هايشان گوش كنيم، چنان كه در طول تاريخ امتحان داده ايم كه در زمان حضورشان، قدردان آنان نبوده ايم!(11)
حديث ثقلين، دليل زنده بودن امام
حقيقت اسلام، در ايمان است، به دليل آيه: اءليوم اءكملت لكم دينكم (12) و انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا(13) و امثال اين ها.
انسان عاقل، متوجه مى شود كه نبى، وصى مى خواهد. وصايت تكوينا بقاى نبوت است. بنده نديده ام كه كسى اين گونه بگويد، ولى حقيقت مطلب همين است كه دليل بر وجود بقيه الله (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در اين زمان، از ابتداى غيبت صغرى تاكنون، همان روايت ثقلين است با ضميمه اى كه در آن است:
انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى...ساءلت ربى اءن يجمع بينهما و اءن لا يفرق بينهما فاستجاب لى (14) اين روايت، با ضميمه ساءلت ربى... دليل بر اين است كه در هر جا و هر زمانى كه قرآن هست و ماءمور به، به طورى كه مرجع است، حالا يا صورتا يا واقعا يا بعضا يا تماما، هرجا كه قرآن باشد، شارح قرآن هم بايد باشد، وصى پيغمبر هم بايد باشد، يعنى، بقاء خود صاحب قرآن كه انما يعرف القرآن من خوطب به (15) خودش بايد باشد. هر زمان كه اسلام و قرآن هست، در همان زمان قائم، و ولى و عالم به اسلام و شارح قرآن كه خود خدا معين كرده است، بايد باشد. لا يفرق بينهما! نمى شود قرآن باشد ولى شارح قرآن نباشد!
لذا در خود روايات اهل تسنن، الى ماشاءالله، مواردى را ملاحظه مى كنيد كه در مورد آيه شريفه قرآن يا در مورد احكامى كه آنان صادر كرده اند، حضرات معصوم خصوصا حضرت امير (عليه السلام)، آن ها را توضيح و تبيين كرده اند، به طورى كه اهل سنت نقل كرده اند كه عمر در هفتاد موضع گفته است:
لو على لهلك عمر(16) يا مثلا زمانى كه وجود مقدس رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت، برادر ابوبكر آمد گفت: محمد لا يموت؛ ((پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نمى ميرد)) ابوبكر براى اثبات مرگ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به اين آيه شريفه افان مات اءو قتل انقلبتم على اعقابكم (17) استدلال كرد، و حال اين كه اين نكته را نفهميده كه ((ان)) در آيه شريفه قرآن ((ان)) شرطيه است و به اين معنا نيست كه پيامبر مى ميرد يا كشته مى شود، بلكه بايد به اين آيه شريفه قرآن كل نفس ذائقه الموت (18) استدلال كرد. اين آيه، براى مرگ كليه نفوس، دليل است نه آن آيه شريفه اءفاين مات....
واقعا آيا اينان شارح قرآن بودند؟! همين شارح بودن اهل بيت براى آيات شريفه قرآن كه در موارد عديده اى از آن را خود اهل تسنن نقل كرده اند، دليل قطعى بر ولايت و وصايت حضرات معصوم (عليه السلام) است. روايت ثقلين با آن ضميمه اى كه در آن است، دليل قطعى بر وجود امام زمان حى الى زمان ظهور است، نه اينكه بعدا موجود و متولد مى شود.(19)
امام، آينه حقيقت نما
اگر مسأله امام شناسى بالا رود، خداشناسى هم بالا مى رود، زيرا، چه آيتى بالاتر از امام (عليه السلام)؟ امام، آينه اى است كه حقيقت تمام عالم را نشان مى دهد.(20)
رابطه توحيد و ولايت (عليه السلام)
تمام انبيا، مثل يك نبى واحد، و تمام اوصيا، مثل يك وصى واحد هستند. همه اينان از توحيد نشاءت گرفته اند. لذا در اول امر، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: قولو لا اله الا الله تفلحوا(21) و هيچ چيز ديگر نفرمودند.
در اول امر، همين كلمه را فرمودند و بعد از مدتى فرمودند: ((هر كس دعوت مرا اجابت كند، او، وزير و وصى من خواهد شد.)) كسى جواب نداد. حضرت اين كلام را دو يا سه بار تكرار كردند. آخر كار، حضرت امير (عليه السلام) بلند شدند و گفتند: ((من، حاضرم!)) و اجابت كردند. بعد هم ابولهب (عموى پيامبر) به تمسخر گفت: ((براى مثل تو و دعوت تو، يك چنين طفلى بايد اجابت كند و حرف تو را قبول كند. براى اين، ما را دعوت كرده بودى))(22) ببينيد برادر و برادرزاده چه قدر با هم متفاوت اند! يكى جهنمى محض و ديگرى بهشتى محض!(23)
آيا در اين اختلاف داريم كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده است: قولوا لا اله الا الله تفلحوا(24) همين كلمه لا اله الا الله همه را درست مى كند. اگر كسى، راستى راستى، از اصنام و انداد، جدا شود و موحد شود، مسلمان مى شود، و اگر كسى به درستى مسلمان شد، براى خاطر اين كه موحد است، مؤ من مى شود، و اگر كسى، راستى راستى، مؤ من و شيعه شود، براى اين كه نص نسبت به وصايت وصى و وصى الوصى همين طور تا به آخر، قطعى است، وصايت همه اوصياء (عليهم السلام) را مى پذيرد. پس قهرا مى شود گفت، توحيد، همه اين ها را در بر دارد و همه اين ها، پشت سرش مى آيد. پس اگر حقيقت را بخواهيم، همان شهادت اولى (25) از براى شهادت به وصايت خاتم الوصياء(26) كافى است، چون همه اين ها سلسله وار بر يك ديگر مترتب است. اگر كسى بخواهد وصى يكى از اوصيا را رد كند، با وجود اعتقاد و يقين به ثبوت وصايت او، در واقع، همان وصى را رد كرده است و همين طور كسى را هم كه او اين وصى را تعيين كرده، رد كرده است، تا به آخر مقصود اينكه اگر حسابش را بكنيم، بايد هر موحدى، به خاتميت وصايت دوازدهمين ولى خدا اقرار داشته باشد و الا بايد اشكال همين طور برود بالا و به توحيدشان اشكال كرد. لذا دعوت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از همان اول بسم الله، به همان توحيد بوده و ايشان ماءمور بود كه توحيد را به مردم برساند. پس اگر رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) راستگو است و در اين كه مى گويد: ((رسول الله است))، راستگو هم هست، همان پيامبر وصى و ولى بعد خود را تعيين كرده است و به مردم رسانده است يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (27) و اگر نعوذ بالله، دروغگو است، پس در توحيدى كه حضرت منادى آن است، اشكال داريد. چون خود آن حضرت، توحيد را در ميان مردم نشر داده و آورده است. اگر كسى به يكى از ائمه اطهار (عليهم السلام) اعتقاد نداشته باشد در حقيقت، همان اصل توحيد را ايمان ندارد و بالاخره، مقصود، اين است كه ايمان به توحيد، از براى اثبات وصايت آن حضرت كه الان تشريف دارد، كافى است عين الله الناظره و اذنه الواعيه (28) اين حرف هايى كه ما با هم مى زنيم، آن حضرت جلوتر مى شوند. ما قائل هستيم به اين كه حضرات معصوم (عليهم السلام) خليفه پيغمبر هستند و از طرف پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) منصوب شده اند، اما مخالفان، مى گويند: ((ما خودمان خليفه شديم، كسى ما را خليفه نكرده است)). اينان رفيق نيمه راه هستند. همين فرق مختلف شيعه، از نبود توحيد درست و از انحراف از آن به وجود آمده اند: يك امامى، دو امامى، سه امامى...، واقفيه، فطحيه، اسماعيليه (29) تا به آخر. مثلا امام صادق (عليه السلام) از افراد مختلف خواستند كه شهادت بدهند اسماعيل بن جعفر وفات كرده است؛ براى اين كه حضرت مى دانست، همين سبب مى شود كه عده اى منحرف بشوند و فرقه اسماعيليه را به وجود آورند. به خاطر اخبار از مغيبات، به آن حضرت ((صادق)) لقب داده اند؛ براى اينكه آتيه را مى ديد و مى گفت.
ولايت ادامه نبوت
نبوت، مترتب است بر توحيد، و وصايت، مترتب است بر نبوت در حقيقت، وصايت، بقاء نبوت است، به طورى كه اگر نبوت لازم باشد، وصايت و ايصاء هم لازم است، و اگر نبوت لازم نباشد، اين ها هم لازم نيست. بين حدوث و بقاء وصايت نبايد فرق گذاشت. پس قهرا اينان با رسالت مخالف اند و با رسالت مخالف نيست. مگر كسى كه با توحيد مخالف باشد! لذا زمشخرى در شعرش مى گويد: و ان حنبليا قلت...(30)
مى گويد: نبايد از انسان سؤ ال كرد ((از چه كسى تقليد مى كنى؟)) اگر بگويى از ابوحنيفه تقليد مى كنم، او يبيح الطلى و هو الشراب المحرم و مالك، فلان جور مى گويد، و شافعى، فلان جور مى گويد، و ابن حنبل، فلان جور مى گويد كه قائل به جسم (مجسم) بودن خداوند تبارك و تعالى - نعوذ بالله - هستند.
مجسمه از اهل تسنن، در زمان امام جواد (عليه السلام) كه همان ابن حنبل باشد، بوده اند. لذا مى بينيم كه مرحوم آقا شيخ عبدالحسين رشتى،(31) در اوايل تأسيس دارالتقريب بين المذاهب براى آنان نوشت كه: ((چه طور ما مى توانيم با اهل تسنن نزديك شويم و حال آن كه آنان خدا را جسم مى دانند.)) مرحوم آقاى بروجردى فرمودند، اين نامه آقا شيخ عبدالحسين را به دارالتقريب در مصر فرستاديم كه شما چه جوابى داريد؟ مسئولان دارالتقريب، همه، براى تمام ممالك اسلامى اين مطلب را فرستادند كه ((شما چه جوابى داريد؟)) ايشان مى فرمودند: چهار ماه طول كشيد تا اين گونه جواب دادند: ((اليوم، علما، اتفاق دارند كه خدا جسم نيست!)) عجب! شما قائل به تجسم را يكى از ائمه اربعه خودتان مى دانيد، بعد مى گوييد، علما، اتفاق دارند بر خلاف او؟! يعنى حالا با او مخالف ايد؟!(32)
اهل بيت (عليهم السلام)، نور واحد
اهل بيت (عليهم السلام) همه، نور واحدند، لذا انسان به هر كدام متوسل شود، از ديگرى جواب مى گيرد. البته مصححى در كار است. هم چنان كه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) حاجت خواسته اند و ايشان به حضرت امير (عليه السلام) و آن حضرت به امام حسن (عليه السلام) تا امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) حواله داده اند؛ زيرا، مجرى امور، در اين زمان، آن حضرت است. پارسال شخصى در مشهد كنار من آمد و گفت: ((ديشب در حرم امام رضا (عليه السلام) پنج كرامت از آن حضرت مشاهده كردم.)) هم چنين عجيب اين كه امسال شنيدم، دو نفر عرب كه از معاودان مقيم مشهد بودند، به بيمارى سختى مبتلا شدند و جداگانه براى شفا و قضاى حاجت خويش به امام رضا (عليه السلام) متوسل شدند و هر دو گفتند: همان شب توسل، در خواب، حضرت معصومه (عليهاالسلام) را ديديم كه فرمود: حضرت رضا (عليه السلام) فرمودند:
((حاجت شما برآورده شده است.)) و به يكى از آن دو كه كنار سرش به عمل جراحى احتياج داشته، فرموده:
((ديگر احتياجى به عمل ندارى.)) و به ديگرى فرموده: ((خيلى گريه كردى! زياد گريه نكنيد؛ زيرا، حضرت، از گريه شما زوار و دوستان متاءذى و متاءثر مى شوند.)) اينان و اهل بيت (عليهم السلام) با هم اتحاد و اتصال دارند.(33)
لزوم تمسك به ثقلين
تمام شريعات، از اول دين تا آخر آن، يك كلمه است، و آن، بندگى خدا است و نبايد آنى از اين كلمه غفلت كنيم. هر كدام از ما به انبيا و اوصيا و وصى وقت (عجل الله تعالى فرجه الشريف) شبيه تر باشيم، به هدف نزديك تر هستيم، و هركدام، از اين وصايت و از اين يادگار - كه ثقلين باشند - دورتر باشيم، از خدا دورتريم و هرچه به اين دو ثقل كه قرآن و عترت است نزديك تر باشيم، به خدا و هدف خلقت نزديكتريم.
ما نبايد خيال كنيم كه توانايى اتكا و افكار و آراء خودمان را داريم! كسانى كه به اين ثقلين، اعتماد و تمسك ندارند، از هدف خلقت كه همان بندگى خداست، دور هستند.
كسانى كه مى گويند: ((ما، قرآن را مى خواهيم، ولى عترت را نمى خواهيم.))، در واقع، قرآن را هم نمى خواهند!
در قرآن آمده است: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(34)
چه چيزى خصوصيت دارد كه آن موجب اكمال است و چه چيزى سبب اكمال اسلام است؟ هميشه، اسلام، دين مرضى خدا است. پس امروز (روز غدير خم) روز تكميل و اكمال اين دين است و تمام رضاى خدا در اين است. اگر كسى هم بگويد: ((من، عترت را مى خواهم و قرآن را نمى خواهم.))، در واقع، عترت را نمى خواهد و عترت را ندارد!
عترت و قرآن، شى ء واحدند. عترت، شارح قرآن براى ما است و قرآن شارح عترت است و ما نمى توانيم با تمسك به يكى از تمسك به ديگرى مستغنى شويم!
اگر كسى بگويد: ((كتاب خدا، ما را بس است))، اين به معناى اين است كه كتاب خدا، از كتاب خدا كفايت مى كند! آيا مى شود يك هم چنين چيزى را گفت؟!
اگر كسى هم بگويد: ((عترت براى ما كافى است و به قرآن كارى نداريم))، اين فرد، در واقع، با عترت كارى ندارد، زيرا عترت اول و آخرش قرآن است. متشابهات قرآن، برگشت به عترت مى كند و تعليمت، از عترت برگشت به قرآن دارد. به طورى كه حضرات معصوم (عليهم السلام) در روايات فرموده اند:
ما خالف كتاب الله لم اقله (35) پس قهرا، براى رسيدن به خدا، بايد به همين وسائل، يعنى مقربان درگاه الهى متوسل شويم، الاقرب فالاقرب تا برسد به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف)(36)
آل الله (عليهم السلام) فريب نمى خورند.
(پاره اى نادان) مى گويند: ((حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) گول خورد!)) اصلا به اين علوم و اين مقاماتى كه معصومان (عليهم السلام) دارند، معتقد نيستند. اين ها گول خوردنى نيستند؛ آنان كسانى مى باشند كه بر نيات هر شخصى به مجرد اينكه خودش را ببينند يا كلامش را بشنوند، مطلع هستند.
بلكه افراد پايين تر از معصومان هم، به مراتب ديده شده. همين نزديكى زمان ما بوده اند. مثلا مى گفتند: ((فلان نامه در فلان جا نوشته شده))، بعد تحقيق كردند و ديدند همين طور است. يا اينكه آن آقا در مشهد بوده، مى گفتند نامه اى براى يك نفر در قم نوشته و فرستاده و در آن نوشته بود: ((حالا كه شما مشغول غذا خوردن هستيد، فلان كار را انجام دهيد.)) و نامه هم در وقتى كه مشغول غذا خوردن بوده، به او رسيده بود و نويسنده، اين مطلب را قبلا خبر داده بود! خب، اين ها كه خدا مى داند چه مقاماتى (=چه فاصله هايى) بين خودشان و بين معصومان (عليهم السلام) مى دانستند، اين جور مقامات داشتند. آن وقت، ايراد گرفتن بر اهل بيت (عليهم السلام) و انبيا، پيش بعضى ها آسان است!(37)
علم به شهادت
چگونه مى توان رواياتى را كه مربوط به مسموميت ائمه (عليهم السلام) يا موارد ديگر است، با عصمت آن ها جمع كرد؟ بر حسب ظاهر، اين روايات با هم منافات ندارد. چرا؟ به جهت اين كه علم امامان (عليهم السلام) مسلم است، لكن از جمله معلوماتشان اين است كه يك وقتى اينان وفات مى كنند و از دار دنيا مى روند، شبيه به رفتن ديگران. هر كسى برايش مقدر است كه يك روزى يا يك شبى بايد از دنيا برود. امام يا پيغمبر، مى داند چه زمانى از دنيا خواهد رفت و مى داند به چه سببى خواهد رفت. اين عملشان هم، تا آن زمان رفتنش مستمر است.
عده اى مى گويند: ((آخر چطور مى دانست اين زهر است و نوشيد (در حالى كه قرآن مى فرمايد:) لا تلقوا باءيديكم الى اتهلكه (38)؛ ((با دست خود، خودتان را به نابودى نيندازيد)). آيا مى شود بگوييم ارشاد به حكم عقل است؟ چطور خودش، خودش را مى كشد و هلاك مى كند؟!))
اين هم جوابش اين است كه به همان طريقى كه فهميده است كه در چه ساعتى وفات خواهد كرد و به چه سببى وفات خواهد كرد، از همان طريق غيب و مخصوص به خودش مى داند، مى داند كه نبايد بر آن علم غيبش ترتيب اثر دهد و بايد كاءحد من الناس؛ ((مانند يكى از مردم)) معامله كند؛ مثل اينكه نمى داند چه وقت فوت مى كند و به چه سببى وفات مى كند. لذا حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) چند دانه از آن خرماى مسموم كه تناول كرد، فرمود: ((حسبى؛ مرا كافى است.))(39)