در روايتى نقل شده است كه وقتى مسلمانان در محضر مبارك پيغمبر (صلى الله عليه وآله) از جهادى پيروزمندانه برگشتند، حضرت فرمود: اصحابى ، قد رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر.
((اى ياران من ، ما از جهاد كوچك برگشتيم ، حالا نوبت جهاد اكبر است)). جان به مرز زندگى و مرگ رفته بود، و در جهاد و جنگ قرار داشت ، دو گروه به مرزهاى زندگى و مرگ كشيده شده بودند. يكى براى دفاع از حق و حقيقت ، ديگرى هم براى دفاع از نژادپرستى و جاهليت و عادات رسوب شده بى منطق و يا ضد منطق فرهنگ هاى رسوبى و يا دفاع از مال و منال بى اساس ، يا دفاع از تخيلات يادگار روزگاران كهن . با اين حال ، پيامبر فرمود: آن جهاد اصغر (كوچك) است . حال ، ببينيم جهاد بعدى چيست كه در مقابل آن ، اصغر (كوچك) است . در حقيقت ، برداشتن دشمن از سر راه تكامل بشرى و تنظيم جامعه براى پيشبرد تعقل و احساسات برين ، جهاد اصغر است . پس جهاد اكبر چيست ، كه جهاد اصغر مقدمه آن بود كه سنگ هاى سر راه را برداريم و موانع را بر طرف كنيم تا باشد كه مايل به جهاد اكبر بشويم؟ قضيه همان مساءله مهمى است كه به جهت مسامحه در آن و به جهت ناديده گرفتن آن تاريخ بشر به حدنصاب نمى رسد، و آن ((خودخواهى)) است . خودخواهى بشر را رها نمى كند. تمام آن مشقت ها و ناگوارى ها و تمام آن بلاها و مصائب، براى آن بود كه بتوانند ((خود)) و ((من)) تعديل يافته براى بشر پيشنهاد كنند. اين امر به قدرى مهم است كه حضرت فرمود: اين كار، جهاد اكبر است، يعنى بزرگ ترين جهاد. در جهاد اصغر، انسان با دشمن بيرونى روبه روست. بسيار خوب، چون او مى خواهد با زندگى اين {شخص} بازى كند و آرمان هاى او را نقش بر آب كند، طبيعى است كه در مقابل او مى ايستد و جنگ و نزاع در مى گيرد. آن كس كه موافق حق است، حركاتش جهاد شمرده مى شود. ولى {جهاد با} دشمنى كه در بيرون است و از سر تا پاى آن خصومت مى بارد، آسان است. حال، ما با دشمن درونى كه با خود من آميخته شده است، چگونه روياروى شويم؟ به همين خاطر، جهاد اكبر ناميده مى شود.
تيراندازى به بيرون از خويشتن ، يا به يك درنده مثل پلنگ ، ببر، يا سنگ زدن به يك افعى آسان است ، اما در مقابل آن چه كه مى گويد: من ، خود تو هستم ، چه كار بايد كرد؟ لذا، در دعاها و در منابع بزرگ ، همه عرفاى وارسته از خاك و گل و همه اين فرهنگ سازان باعظمت بشرى ، همواره اين مساءله را گوشزد مى كنند كه اگر خواستيد به ميدان تعديل خودخواهى - يعنى جهاد اكبر - برويد، به طور ناگهانى هجوم نبريد.
{ابتدا} اعلان جنگ به تو مى دهد و مى گويد: آيا مرا مورد هدف قرار مى دهى ؟ مگر من خود تو نيستم ؟ مگر 30 سال ، 40 سال ، 50 سال مديريت زندگى تو را به عهده نگرفته بودم ؟ لذا، مى گويد، اگر ديديد كسى پيشرفت كرده و كمالى را به دست آورده است ، حسادت نكنيد. اگر حقى به دست شماست ، آن حق را ادا كنيد. هر كدام از اين ها، مقدمه اى بسيار برازنده براى تعديل خودخواهى است .
زمانى يكى از دوستان مى خواست سيگار را ترك كند، زيرا خيلى سيگار كشيده بود. گفت: فلانى بعيد مى دانم بتوانم مبارزه كنم، چه كار كنم؟ از طرفى، ضرر آن را هم واقعا احساس مى كنم . سن بالا مى رود و سرفه ها تهديد مى كند و اخطار جدى شروع شده است . در اين مورد به او گفتيم ترك سيگار را با فاصله هاى معين شروع كند. مثلا فاصله بين دو سيگار كه ده دقيقه مى شد، به مدت يك ساعت يا بيشتر قرار بدهد. نفس مثل شير است . اگر احساس كند كه مى خواهيد به او زنجير بزنيد، درنده تر مى شود. كمى زرنگ باشيد. بعضى مى گويند: من از فردا خودم را تعديل مى كنم . اگر {نفس} اجازه داد، بفرماييد. {اين نفس} تاريخ بشريت را كلافه كرده است . آيا بشر اين قدر در خودش قدرت مى بيند كه بگويد من از فردا خودم را تعديل مى كنم ؟ ولى تدريجا اين كار را بكنيد. يكى از بزرگان انسان ساز تاريخ ما، تعبير زيبايى دارد، مى گويد: ((اول اين پليدى ها را از خود دور كنيد)). مثلا حسادت ، خيانت و... را از خود دور كنيد.
سپس مى گويد: حال ، اگر نوبت به خود رسيد، يعنى اگر بنا شد كه گلاويز شويد با آن خودى كه به ما مى گفت دواى تو من هستم ، ولى درد من خودش بود! آن هم نه به مدت كم ، بلكه سى ، چهل سال خيلى مختصر! شما فقط اين مقدار به خدا پناه ببريد و بگوييد: خدايا، من مى خواهم خودخواهى ام را تعديل كنم ، دستم را بگير.
چرا درباره خواستن مال و مقام و شهرت و ساير امتيازات دنيا به سراغ خدا مى رويد و خدايا، ربنا، يارب ... هم مى گوييد؟ در اين مورد هم بگوييد يا ربى ؛ قدرت دشمن را كه به قدر تمام جهان هستى است - و آن عبارت از ((من)) است - تعديل كن . (منظورم از دشمن ، خودخواهى است). لذا، مى گويد: وقتى به طرف او پناه برديد، خداوند همان قوه ربانى را به شما عنايت مى كند كه به على (عليه السلام) عنايت كرد و آن حضرت درِ خيبر را كه طبيعى نبود، از جا كَند؛ با اين كه چهل نفر براى بلند كردن آن عاجز مى شدند. آرى ، على (عليه السلام) درِ خيبر را كَند، ولى با قدرت ربانى . به مبارزه تدريجى با خودخواهى برويد، ولى با قدرت ربانى و با توكل به خدا.
ببينيد مولوى جنبه روانى انسان را چه قدر ملاحظه كرده است ، زيرا اگر بخواهيد به شدت با نفس مبارزه كنيد، در برابر شما مى ايستد. از او (نفس) مى پرسيد: چه مى گويى ؟ مى گويد: هيچ . فقط همان را مى گويم كه پنجاه سال دمار از روزگارت درآوردم . مى گويد: مگر چه كردم ؟ آيا تو را با سواد نكردم ؟ آيا به تو شهرت اجتماعى ندادم ؟ آيا، آيا... آن قدر آيا به اندازه يك تسبيح مى شمارد، كه شما مى گوييد شما را به خير، ما را هم به سلامت ! اين استاد انسان ساز (مولوى) مى گويد: اگر احساس كرديد كه براى تعديل خود خواهى به تدريج مى توانيد وارد عمل شويد، كم كم خواهيد فهميد كه بايد به كجا رجوع كنيد. مى گويد: صفت بخل را بگدازيد. حق پوشى را بگدازيد، واقعيت گرايى را بگيريد. ضد واقعيت را بگدازيد، سپس مى گويد: اگر به آن مرحله رسيديد كه آن كه مى خواهيد به سويش تيراندازى كنيد، ((خود)) شماست ، در آن هنگام به خدا پناه ببريد.
ور تو نگدازى عنايت هاى او
{وقتى كه به خدا پناه برديد}، از همان لحظه ، باران رحمت الهى باريدن مى گيرد. حساس ترين دشمن اين جاست (نفس است). چرا ما اصلا با خدا در اين مورد سروكار نداريم ؟ خدايا، ساليان عمر مى گذرد، ولى اين دشمن هم چنان در درون ما روز به روز قوى تر مى شود. پروردگارا! كمك و ياورى بفرما.
همان گونه كه در داستان خونين نينوا عرض كردم ، خيلى از تحليل ها را بايد در نظر داشته باشيم ، كه هم در داخل ، هم در خارج نوشته اند. هم برادران سنى و هم خود شيعه ها كه بسيار خوب ، مدافع مستقيم اصيل و قديمى ترين مدافع اين شرح و توضيح و تحليل داستان نينوا هستند. به هر حال ، خيلى ها دست به كار شده اند. با اين حال ، هنوز احساس مى شود، روز به روز كه ابعاد نيازهاى بشرى در زندگى بازتر و گسترده تر مى شود، احتياج به تحليل اين تاريخ بيشتر مى شود.
در يكى از نمودهاى بسيار حساس اين داستان ، ما با جهاد پسر امير المؤمنين، ابوالفضل العباس (عليه السلام)، روبه رو هستيم. درباره جهاد اصغر، اين مرد بزرگ، برادرش امام حسين فرمود: بنفسى انت. ((جانم به قربانت)). اين برادر نازنين حسين، اين پسر نازنين اميرالمؤمنين، چنين مقام بالايى دارد. علاوه بر آن: و كان من اعبد بنى هاشم. (({ابوالفضل (عليه السلام)} از عابدترين اولاد بنى هاشم بود)). نه فقط يك مرد شجاع ، بلكه پارسا، زاهد و نيز عارف بود. حركات او اين گونه نشان مى دهد. جهاد اصغرى كه ايشان انجام داد، چنين نمايانگر است . در بعضى از تحليل ها - همان گونه كه قبلا نيز عرض كردم - هشيارانى هستند، والا آدم خيلى ماءيوس مى شد. گاهى اوقات از جايى ، ناگهان مطلبى بيان مى شود، كه اصلا اميد هم نمى رفت كه از آن ناحيه درباره اين حادثه ، يك آموزندگى و يك هشدار بدهند كه داستان ، اين قضيه را هم دارد. {درباره جهاد اصغر ابوالفضل} آن طور كه ديدم و خود ما را نيز متوجه كرد، نوشته بود: جهاد اين مرد در آن روز، هم چنين تكاپو و جديت و احساس اين كه وظيفه ، شديدترين وظيفه اى است كه تا آن روز متوجه او شده ، در حركات او بارز است . مى گويند: حركات اين مرد در آن روز حاكى از اين است ، كه قدرت تمام دنيا را در خود مى ديد و حركت مى كرد. اين نمونه ، جهاد اصغر اوست : {در موقع آوردن آب }، يكى از دستان او قطع شده ، ولى ذره اى نااميد نشده است. دومين دست او نيز قطع شده ، ولى به طور جدى كار خود را انجام داده است . لذا، در زيارت او چنين مى خوانيد: واحتسبت. حركت تو، ((حسبه لله)) بود. هيچ هدفى مانند هدف گيرى خدا، كارى به اين بزرگى نمى تواند انجام بدهد. ما فقط مى گوييم و گفتن آن خيلى آسان است . مخصوصا كه مى توان آن را با جملات ادبى زيبا هم بيان كرد. اما خود داستان و خود حادثه ، عينا چه چيزى را نشان مى دهد!؟ اين شخص مى گويد: {ابوالفضل} به طور جدى وارد دفاع از حسين شده بود. به طور جدى خواسته بود آب را ببرد، مثل اين كه تمام قدرت دنيا را تنها به او داده اند.
بگذر از باغ جهان يك سحر اى رشك بهار
اى اصحاب حسين ، خداوند روى شما را سفيدتر كند. شما روى بشر را سفيدتر كرديد و نشان داديد كه اين موجود، اين استعداد و سرمايه را دارد. شما به ما اميد بخشيديد. در اين تاريخ تاريك ، اميد ما به شماست .
اخيرا تعبيرى از يكى از بزرگ ترين شعراى عرب ديدم كه البته ايشان شيعه هم نيست . بعضى ها مى گويند بزرگ ترين شاعر عرب در دوران ماست ، حتى شعر نو هم گفته است . مى گويد: ((ما از رحم ايام مى آييم ، چون جوشش آب . از خيمه ذلت كه دستخوش باد است ، ما از درد حسين مى آييم)). {يعنى} ما را حسين به اين راه انداخته است . همان گونه كه گاندى گفت: ((ما چيزى جز همان كه امام سوم شيعيان مى گفت ، نمى گوييم)). شاعر عرب مى گويد: ((از درد حسين و از رنج فاطمه زهرا (عليها السلام) مى آييم . از احد و از بدر مى آييم .
مى آييم تا تاريخ {و چيزهاى ديگر} را تصحيح كنيم)). يعنى به بشريت نشان بدهيم كه ارزش ها نمى تواند دستخوش هوى و هوس هاى شما قرار بگيرد. اى گردانندگان تاريخ ! شما گردانندگان اصيل نيستيد، تاريخ گرداننده دارد.
بيست و يك تمدنى كه بشريت پشت سر گذاشته است - در اين قرن و در اين برهه از تاريخ - بروز و سقوط و اعتلاى آن ها مربوط به تعدادى از علل است كه هنوز به درستى كشف نشده است . شما از كجا مى توانيد بگوييد يك انگشت از ماوراى طبيعت ، در چرخش اين تاريخ تاءثير ندارد؟ اين حوادث را به عنوان ((حوادث محاسبه نشده)) گفتن و خود را قانع ساختن به اين كلمه، چاره كار نيست و چاره ساز سؤالات ما نمى باشد.
در طول تاريخ احساس مى شود كه گله انسان ها، شبان (چوپان) دارد.
در زيارت حضرت ابوالفضل است كه :
بما صبرت و احتسبت و اءعنت فنعم عقبى الدار(3)
((به آن چه كه صبر و بردبارى كردى ، و چه نيكوست سرانجام تو.))
احتساب ، حسبه لله . يعنى ؛ اى عباس ، اى ابوالفضل ، فقط و فقط خدا در هدف گيرى تو مطرح بود.
همان طور كه عرض كردم، اگر در طول تاريخ دقت بفرماييد و تاريخ را ورق بزنيد، هر گونه كار بزرگ و مفيدى براى همه بشريت، بدون هدف گيرى ربانى انجام نشده است. يا حداقل، بقا و مفيد بودن آن، موقعى شروع شده است كه حسبه لله - يعنى فقط براى خدا؛ خالصا لوجه الكريم - بوده است. اين موارد را شما مى توانيد در توضيح و تحليل شخصيت برادر نازنين حسين در نظر بگيريد.
اشهد انك قد بالغت فى النصيحه واعطيت غايه المجهود(4)
((گواهى مى دهم كه تو به راستى كوشش خود را در خيرخواهى كردى و نهايت تلاش خود را در اين راه مبذول داشتى.))
در اين زيارت مى خوانيد: ((نهايت كوشش را، كه ديگر فوق آن قابل تصور نيست ، انجام دادى)). اين چه جهاد اكبرى بود كه او را به جهاد اصغر وادار كرد؟ اى جوانان عزيز و اى نونهالان باغ وجود! درس ما در اين جلسه اين بود: جهاد اصغرى كه تاريخ مى گويد {چنين جهادى به خود} نديده است . من ديدم كه اين شخص مى نويسد: با اهميت ترين فاجعه تراژدى كربلا، همين قضيه ابوالفضل است . با آن كه به چشمان او تير خورده ، ولى هنوز تلاش خود را از دست نداده است . واقعا بهت آور است ! خدايا، اين روح انسانى چه سرمايه اى دارد؟ پروردگارا، عنايت فرما كه بار ديگر به سراغ شناخت روح و جان آدمى برويم . ابوالفضل نهايت كوشش را انجام داد. غايه المجهود. غايت يعنى تلاشى بالاتر از آن نمى توان تصور كرد. اين جهاد اصغر، ريشه در جهاد اكبر دارد. ابوالفضل (عليه السلام) در درون خود محاسبه كرده است كه چه بايد كرد: ((من با خدا كه نماينده اش امروز حسين است ، پيمان بسته ام و بايد در اين بيابان تنها و بى كمك ، به اين پيمان وفا كنم)).
در زيارت او، روى وفادارى خيلى تاءكيد شده است : ((تو وفا كردى و وفادار بودى)). ما حسينى ها هنگامى مى توانيم بگوييم در مكتب حسين هستيم كه به پيمان ها و عهدهايى كه بسته ايم ، وفا كنيم .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در فرمان خويش به مالك اشتر رحمه الله فرمود:
و ان عقدت بينك و بين عدوك عقده، اءو اءلبسته منك ذمه، فحط عهدك بالوفاء، وارع ذمتك بالاءمانه، و اجعل نفسك جنه دون ما اعطيت، فانه ليس من فرائض الله شىء الناس اءشد عليه اجتماعا، مع تفرق اءهوائهم، و تشتت آرائهم، من تعظيم الوفاء بالعهود.(5)