يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه (2)
((اى نفس قدسى مطمئن و دل آرام (به ياد خدا) امروز به حضور پروردگارت باز آى كه تو خشنود و او از تو راضى است.))
حقيقت اين است كه با دقت لازم و كافى در زندگى ما انسان ها، اين مساءله اثبات مى شود كه خسارات زيادى كه ما در زندگانى متحمل مى شويم ، خيلى مربوط به جهل ما نيست ، مخصوصا در جوامعى كه از تمدن ، فرهنگ و علم بهره اى برده اند. يا جو جامعه شان اصولى را پذيرفته است و مى دانند كه دروغ درست نيست ، دروغگويى اطمينان در جامعه را از بين مى برد، يا مثلا حق كشى بالاخره جامعه را مختل مى كند.
البته اين گونه مسائل كلى و ابتدايى را نمى گوييم . اين مسائل عمومى است و كم و بيش در تمدن ها هست ، مخصوصا تمدن اسلامى كه به طور همه جانبه و فراگير، جوامع بشرى را زير پوشش خود قرار داده است .
براى يك زندگى نه در حد خيلى اعلا از كمال و دانش ، بلكه براى يك زندگى كه انسان پشيمانى كم داشته باشد، بفهمد چه مى كند و نگرانى و دلهره كمتر داشته باشد، ما معلوماتى را داريم ، يا مى توانيم به دست بياوريم . اگر شما فردا بخواهيد به كارى اقدام كنيد، جاى ترديد نيست كه انسان هايى در جامعه هستند كه اگر خود شما به آن قضيه كه مى خواهيد اقدام كنيد واقف نباشيد، شما را روشن مى كنند. {قطعا} انسان هايى يافت مى شوند، زيرا جامعه ، جامعه متمدن است . پس در همين حدود علم و معرفت را، ما مى توانيم در زندگى اجتماعى به دست بياوريم . پس نقص ما در كجاست ؟ گرفتارى ما از كجا ناشى مى شود، كه حتى با وجود همان مقدار علم و معرفت ، نقص داريم ؟ اگر درست دقت بفرماييد، نقص ما در مساءله اراده است . ما در ميدان اراده ، سست هستيم . در انتخاب و اختيار و ميدان باز كردن براى شخصيت برترى جو و شخصيت كمال جو، سست به ميدان مى آييم . در حقيقت ، حتى جوان ها و انسان هاى معمولى ما كه خيلى دانشگاه ديده و حوزه ديده نيستند، قطعا مى دانند كه بالاخره ظلم ، در كوچك ترين پديده ، نتيجه خواهد داشت . با اين حال ، احساس مى شود كه وحشت از ظلم را آن چنان كه بايد نمى بينيم. اين مسأله جاى سؤ ال دارد. يا عظمت عدالت را همه ما مى دانيم ، اما چرا در قرار گرفتن در موقعيت هايى كه بايد عدالت بورزيم، يك ((مى خواهم)) شخصى از هوى و هوس سر مى كشد و عدالت را زير غبارى كه تيزبين ترين چشم هم شايد آن را نبيند، مخفى مى كند؟ همان طور كه عرض كردم، اين معلول اين نيست كه ما نمى دانيم عدالت خوب است و عدالت ضرورت دارد. مساءله اين است كه آن را چنان حياتى تلقى نمى كنيم كه به مجرد اين كه ديديم عدالت در اين مورد احتياج دارد، بدون توقف، اراده نموده و حركت كنيم. در حدود 150 آيه در قرآن مجيد، درباره اراده ذكر شده است. اهميت اراده را ملاحظه بفرماييد كه چه قدر اهميت دارد. چنان كه صبر و شكيبايى در مقابل حوادث ناگوار، اثر ويژه و به خصوص دارد.
و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انالله و انااليه راجعون (3)
((و مژده بده شكيبايان را، همان كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد، مى گويند: ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم.))
{در زندگى}، شكيبايى و صبر بسيار مؤ ثر است . همان طور كه در آيات قرآن ملاحظه فرموده ايد، وقتى مى خواهند عده اى به بهشت وارد بشوند، به آنان گفته مى شود:
سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار(4)
((درود بر شما به {پاداش } آن چه صبر كرديد. راستى چه نيكوست فرجام آن سراى .))
درود بر شما به خاطر صبرى كه در مقابل لذايذ انجام داديد. {مثلا} مقام پيش آمد و وقتى ديديد كه اهل آن نيستيد، گفتيد خداحافظ. و اگر استخاره هم خوب آمد، گفتيد: برو اين دام بر مرغ دگر نه .
جوانان عزيز، صبر دو مورد دارد: - البته اين جمله معترضه است - چون ما مى خواهيم شكوفايى اراده و اختيار را در كلاس حسينى ياد بگيريم ، ان شاء الله دقت بفرماييد:
1- صبر در مصيبت ها. {مثلا} خداى ناخواسته آدم بيمار است ، اگر صبر نكند، چه كار بايد بكند؟ نزد طبيب مى رود و پس از معالجه ، كار خود را انجام مى دهد. صبر در مقابل درد و ناله ها و سوزش ها، طبيعى است ، البته اگر بگويد:
غم و شادى بر عارف چه تفاوت دارد
به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقى است
{اگر به چنين مقامى برسد}، حقيقت اين است كه اين شخص ، راه را طى كرده و او سالك است . او واقعا طعم كمال را چشيده كه حتى غم ، اندوه ، درد و ناله را از او مى داند و خوشحال هم هست . چون صبر در مورد دردها و ناگوارى ها كه اجبارى است ، عظمت و سازندگى آن ، مانند صبر در مواقع لذت ها نيست .
آن جا (صبرهاى اختيارى) سكوى پرواز است .
2- صبر در مقابل لذت ها. اين نوع صبر، صبر اختيارى است . در اين جا، شخصيت نفسى مى كشد و در مقابل غرايز به ميدان مى آيد و به غرايز حيوانى مى گويد: كنار برويد، حالا نوبت من است ، منى كه با خدا آشنايى دارم . مى گويند: سودجويى و شهرت اجتماعى لذت دارد. در آن هنگام شخصيت بايد بگويد: من شهرت اجتماعى را نمى خواهم ، زيرا ممكن است اين شهرت مرا منحرف كند و من براى حفظ اعتبار اجتماعى كه اگر بى پايه باشد و آن هم چند صباحى بيش نيست ، شخصيتم را نابود نمى كنم . جاى پرواز در اين جاست . مورد ديگر، صبر در مقابل جريان شهوت است {مخصوصا} كه اگر مانعى هم وجود نداشته باشد. خدا مى داند اختيار در اين جا چه چهره اى به شما اولاد آدم نشان مى دهد، كه با اراده و اختيار، براى ارتكاب به اين شهوت ، شخصيت را تباه نكرديد.
مت بالا راده تحيى بالطبيعه (5)
((با اراده بمير، تا با طبيعت ، زنده جاويدان بمانى.))
اين كلام از چند قرن پيش از ميلاد عيسى (عليه السلام) در جو فرهنگ پيشرو بشرى با شما حركت كرده تا به اين جا رسيده است . مت : مقصود از بمير، مردن طبيعى نيست ، يعنى غرايز را مهار كن و بگذار شخصيت براى خودش ميدان بگيرد. لذا، صبر در مقابل لذايذ واقعا سكوى پرواز است ، زيرا شما ممكن است در تلخى ها كه خداى ناخواسته پيش مى آيد، به اجبار صبر كنيد و چاره اى هم نداريد، اما در صبر مقابل لذت ها، مى گوييد: مى توانستم انجام بدهم و انجام ندادم . يا مى توانستيد انجام بدهيد، اما انگيزه را از خودتان كنار زديد.
چون دوم بار آدميزاده بزاد
خدايا! بر تعداد اين هشياران در جامعه ما بيافزا. تعداد اين هشياران كم است و كمتر هم مى شود. روايت در حديث قدسى چنين است:
عن عيسى بن مريم (عليه السلام): لن يلج ملكوت السموات من لم يولد مرتين (7)
((از حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: كسى كه دوبار زاييده نشود، به ملكوت آسمان ها وارد نمى شود.))
آدمى يك بار از كانال دو موجود به نام پدر و مادر قدم به دنيا مى گذارد. اما تولد حقيقى ، موقعى است كه شخصيت آماده اراده باشد و بگويد: آن را مى خواستم ، اما او از من نيازمندتر بود، آن را به او دادم .
اين جاست كه پاى خود را بر علت ها و انگيزه ها مى نهد.
چون دوم بار آدميزاده بزاد. ما تولد دوم مى خواهيم. از آن موقع كه شخصيت كمال جو و شخصيت ارزش طلب شما، گام در عرصه زندگى مى گذارد، اين جاست كه مى گويند:
چون دوم بار آدميزاده بزاد
گاهى در تاريخ ، گذشت ها و فداكارى هايى ديده مى شود، كه آدم مى گويد: خدايا، آيا اينان بشر هستند؟
آيا اين ها از آسمان آمدند يا از زمين روييدند؟ آنان چه كردند كه بر هوى و هوس خويش مسلط شدند؟
دوباره در اين دنيا پاكيزه زاييده شدند، نه از اسپرم و اوول .
وقتى بر روى علت ها پاگذاشت و گفت : نه ! اين جواب هاى منفى ، گاهى مزه ((باشد)) به هستى مى دهد.
بقا و جاودانگى حسين بن على ، مربوط به دو - سه جواب منفى به مورد است . مى گويند: {يا حسين} مى خواهند به شما مقام بدهند. مى گويد: نه ! مقام چيست ؟ من بايد باشم تا از مقام استفاده كنم . اگر چنين مقامى را بپذيرم ، من نيستم و نابودم . مى گويند: شهرت شما عالمگير مى شود. مى گويد: چگونه عالمگير مى شود؟ آيا با فساد؟ همان گونه كه در مقابل آن شخص (يزيد) ايستاده ام ؟ شهرت بعضى از اشخاص عالمگير است ، اما در نمايشگاه فساد و در نمايشگاه جنايتكاران . تاريخ براى بشر، دو نمايشگاه آماده كرده است : يك نمايشگاه براى تبهكاران ، جنايتكاران و خود فريبان كه ابتدا خود را و سپس جوامع را مى فريبند. يك نمايشگاه هم براى دادگران و انسان هاى كمال يافته و براى انسان هايى كه شخصيتشان از اختيار بهره بردارى كرده است . بهره بردارى از اختيار يعنى چه ؟ يعنى ؛ پاى خود بر فرق علت ها نهاد.
به شما مى گويند: در سى ، چهل سال بقيه عمر خود، آقايى خواهى كرد. مى گوييد: ((خود طبيعى)) من آقايى خواهد كرد، اما اين آقايى به قيمت نابودى شخصيت ملكوتى من تمام خواهد شد. اين چه نوع زندگى و آقايى است ؟ بدين جهت ، ما از اين شهداى راه انسانيت و از اين مسافران بسيار بزرگ دار بقا، بايد اين مساءله را فرابگيريم كه آنان اختيارا ((نه)) يا ((بلى)) مى گويند. من شايد بارها اين مطلب را در بعضى از درس ها عرض كرده ام . خاطر شريف آقايان و يا خواهران بايد باشد كه همه ما مى گوييم : من خودم اختيار داشتم . اختيار مالم را داشتم . {مثلا} چيزى را به قيمت يكصد هزار تومان خريده بودم ، اما به ده هزار تومان فروختم . چه جبرى بالاتر از اين كه ريال ، اختيار حقيقى را از دست انسان گرفته و به اين كه اختيار دارد، دل خوش است ؟! به هر حال ، مساءله : اشترى ام لاغر و هم پشت ريش است . پشتم هم زخم است . اين ادعاى من مدعى است ، كه هميشه الحمدلله با ادعا زندگى مى كنم .
اشترى ام ، لاغر و هم پشت ريش
پالان است، اختيار كجا بود! چرا پالان است؟ زيرا همان فرمولى است كه پدران ما به ما ياد دادند. {كه انسان} با يك كشمش گرمى با يك غوره سردى اش مى كند. آيا اين اختيار است؟ آيا اين شخص از اختيار برخوردار شده است؟ او را يك كشمش گرم مى كند و يك غوره هم سرد مى كند، سپس مى گويد: من در اين باره اختيار داشتم ! از سبيل و ريش لرزان خنده مى گيرد مرا.
با چهره و قيافه اى مخصوص چنان مى گويد اختيار دارم ، كه آدم باور مى كند اختيار دارد. ((شخصيت)) و ((من)) بيچاره هم - به اصطلاح مظلومانه - در گوشه اى از درون نشسته و جز اين كه به كارهاى انسان با چشم تعجب نگاه كند، كارى نمى كند.
اشترى ام لاغر و هم پشت ريش
واقعا عجب هشيارانى هستند، كه مى فهمند. گيرم كه خارم ، آن هم خار بد، اما خار از پى گل ، زيست و حيات دارد. اگر گلى نبود، خار هم مفهوم نداشت . صراف زر هم مى نهد جو در سر مثقال ها. در مقابل اشخاصى كه در آتش جهل غوطه ورند، چنين اشخاص با فهم و هشيار نيز در تاريخ وجود دارند، كه انسان نفسى مى كشد و مى گويد خدايا شكر!
اين كجاوه ، گه شود اين سو كشان
يك كشمش او را به آن طرف مى برد و يك غوره او را به اين طرف مى آورد.
بفكن از من ، حمل ناهموار را
كه ببينم اختيار چيست ؟ واقعا جاى دعاست ، كه خدايا: بفكن از من حمل ناهموار را. اين پالان را خودت از پشت من بردار. از گرمى و سردى يك كشمش و غوره ، لذت مى برد و درك هم نمى كند، اما غافل از اين كه اصلا مساءله اراده و درك مطرح نيست. اگر انسان با اختيار بگويد الله اكبر، يا با اختيار به عيادت يك بيمار برود و ناله او را كم كند؛ ارزش دارد. نه اين كه اگر بيمار بهبود يافت و از بيمارستان مرخص شد، به عيادت او برود. يا اگر شخص بيمار كه متمول است بگويد: شما به عيادت من آمديد و با پولى يا... كار او را جبران كند. اين ها معامله است .
به هر حال - همان طور كه عرض شد - عظمت حادثه خونين نينوا، بر مبناى اين واحدها و عوامل است .
يكى از واحدهاى آن چنين است: اگر هر لحظه، دست حسين (عليه السلام) را مى گرفتيد و مى گفتيد اى پسر پيغمبر (صلى الله عليه وآله)، آيا براى برداشتن قدم بعدى مجبور هستى؟ پاسخ مى گرفتيد: نخير. زيرا قطب نماى وجدان او دقيقا كار مى كند و اراده با شخصيت در حركت است. اكنون خودتان تفسير كنيد به خاطر چه كسى {با اختيار} در اين مكان نشسته ايد؟ لذا، نوشته اند كه تا صبح عاشورا و تا آخرين لحظات كه {حسين} قدرت داشت، داراى اختيار بود كه بازگردد و بگويد من برگشتم .
تعدادى از تحليل گران تاريخ اسلام ، نيز تعدادى از خارجى ها، اين تعبير را گفته اند كه : اين مرد (حسين) تا موقع افتادن به زمين ، داراى اختيار بود و به هر شكلى مى توانست از معركه ، جان به در ببرد. آيا درس خوبى در اين جلسه {از حسين} خوانديم ؟ آيا ان شاءالله درباره اين درس فكر خواهيم كرد؟ كه بلكه در دنيا از اراده آزاد و از اختيار بتوانيم استفاده كنيم و نگذاريم عمر ما با جبر و شبه جبر سپرى شود. تا نگوييم :
مثل اين كه زندگى ما به پوچى مى گذرد و تمام زندگى كه انسان در آن اختيار نداشته باشد، جبر است . به قول بعضى از ادباى خيلى خوش ذوق : سبد شب در سبد روز مى اندازد و سبد روز هم در سبد شب مى اندازد و مى گويد برو جلو. هفتاد يا هشتاد سال عمر چنين گذشت ... مسلم است كه چنين زندگى ، مزه و طعم زندگى حقيقى را نخواهد داد. بنابراين ، يك عظمت در داستان آموزنده امام حسين (عليه السلام)، مساءله اختيار و آزادى است ، با آن خطبه اول كه در مكه قرائت فرمود:
الحمدلله و ماشاءالله و لاقوه الا بالله و صلى الله على رسوله ، خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف و خير لى مصرع انا لاقيه ، كانى باوصالى تقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا فيملان اكراشا جوفا و اجربه سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم ، يرضى الله عنابرضانا اهل البيت ، نصبر على بلائه و يوفينا اجور الصابرين ، لن يشذ عنا رسول الله لحمته ، بل هى مجموعه لهم حظيره القدس ، تقربهم عينه و تنجزبهم وعده ، الا فمن كان فينا باذلا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا انشاءالله (8)
((سپاس براى خداست كه آن چه را بخواهد مى شود، و جز او تكيه گاهى نيست و درود او بر پيامبرش باد.
مرگ بر اولاد آدم ، مانند گردن بندى است كه به دور گردن زن جوان پيچيده است . اشتياقم زياد است به ديدن نياكان ، بزرگان و گذشتگانم . مانند اشتياق يعقوب به ديدن يوسف .
اى اطرافيان من ، بدانيد كه براى من خوابگاهى آماده شده است و من آن را خواهم ديد. و گويا مى بينم كه چگونه خونم در كربلا ريخته شده است و شكم حريصان سير شده و جيب آنان پر گشته است . البته از چنين سرنوشتى كه رضاى خدا در آن است ، خشنود هستيم و از هر بلايى كه در راه او پيش بيايد صبر مى كنيم (استقبال مى كنيم) و در جوار او پاداش استقامت خود را مى يابيم . ما پاره تن پيغمبريم كه به زودى در حظيره القدس به حضورش مى شتابيم و باعث روشنى چشم او مى شويم ، در حالى كه رسالت مقدس را به پيش برده و به مسؤوليت بزرگمان عمل نموده ايم . اينك ، آگاه باشيد! كسى كه مى خواهد نفس و جانش را آماده ديدار خدا كند، با ما حركت كند. ما بامدادان حركت خواهيم كرد. ان شاءالله.))
((ماشاءالله))، يعنى آن چه كه او مى خواهد در اين حادثه بزرگ گرفتار آن شوم ، چيزى است كه خدا خواسته است .
((ماشاءالله))، رو به حادثه اى قدم بر مى دارم كه او خواسته است . آيا در اين جا، اختيار من شكوفا نمى شود؟ آيا از روى جبر مى روم ؟
((ماشاءالله))، او مى خواهد كه شخصيت من ، با اختيار در اين حادثه شكوفا شود و به بار بنشيند.
الا فمن كان فينا باذلا مهجته و موطنا الى لقاءالله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا انشاءالله .
((آگاه باشيد! كسى كه مى خواهد دلش را در راه ما وارد عرصه هستى كند و مى خواهد نفس و جانش را آماده ديدار خدا كند، با ما حركت كند. ما بامدادان حركت خواهيم كرد، ان شاءالله.))
ان شاءالله ! يعنى ؛ من مشيت را با كمال اختيار به مشيت او وابسته كردم .