شهادت حسينى

(زمان خواندن: 11 - 21 دقیقه)

در با ارزش ترين كتاب هايى كه در طول قرون و اعصار در دسترس بشر قرار گرفته و بعضى از آن ها خيلى {در سطح} بالاست ، يعنى واقعا مطلب براى گفتن داشتند و تا حدودى انسان را شناخته اند و درباره انسان حرف هايى زدند، مطالبى جاودانه وجود دارد. از ميان مطالب مفيد و حقايقى كه در اين كتاب هاى جاودانى و ابدى نوشته شده و نويسندگان نشان داده اند كه وقتى اين مطالب را مى نوشتند تمام درونشان توفانى بوده ، مسأله مرگ است .
بشر با حساسيت بسيار عجيبى ، مطالبى را در مورد مرگ بيان كرده است . بعضى از آن ها حقيقتا جالب هستند. جمله ها به قدرى عالى و به قدرى رؤ يايى و ملكوتى است كه آدم احساس مى كند، گوينده ، گوشه اى از زندگى را فهميده كه براى مرگ چنين اهميتى قايل است . زمانى كه مى خواستيم اين جملات را {درباره مرگ} جمع آورى كنيم ، بيش از صد مورد جمع آورى شد. بشر وقتى كه مساءله مرگ را مى خواهد مطرح كند، شورش و هيجانى عجيب در درون پيدا مى كند. مخصوصا وقتى كه مى خواهد معناى خاموش شدن زندگى را بفهمد: چه بادى به اين چراغ {زندگى} خورد كه خاموش شد؟ خاموش شدن اين چراغ يعنى چه ؟ در آيات شريفه ، همان طور كه ملاحظه فرموده ايد، به مساءله حيات و موت اشاره شده و خيلى بااهميت مطرح شده است . هم چنين در نهج البلاغه ، در سخنان مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره مرگ، تابلوهايى ديده مى شود كه بهت آور است . انسان وقتى كه با دقت مطالعه مى كند، مى گويد خدايا! اين مرد چند بار رفته و برگشته است ؟ اين مرد چند بار با قيافه حقيقى مرگ روبه رو شده است ؟ ممكن است بعضى ها گمان كنند كه مثلا حضرت در عالم شهود ملاحظه فرموده است كه مرگ يعنى چه ، و با آن مقام بسيار والاى علم و معرفت و حكمت كه داشته اند، در حالات شهود اين چهره را مشاهده فرموده اند. اين امر ممكن است و نمى توان منكر شد، اما يك مطلب هست كه انسان اطمينان دارد كه در آشنايى على (عليه السلام) با مرگ بسيار مؤ ثر بوده و آن شناخت خود زندگى است . چرا اين را مورد توجه قرار ندهيم ؟ حقيقت اين است كه انسان هايى كه با زندگى آشنايى پيدا كردند، مرگ براى آن ها يك چهره مبهم و ناشناس نيست و نخواهد بود. البته هر دو امر با هم قابل جمع است . مى توانيم اين دو احتمال را در نظر بگيريم كه على (عليه السلام)، هم در اوج عالم شهودى كه به حال مباركش دست مى داد، مرگ را ملاحظه فرموده و هم در نتيجه شناخت زندگى، با مرگ آشنا شده است، چون وقتى كسى زندگى را شناخت ، مرگ ، خودش را به او نشان مى دهد. دليل آشنايى اميرالمؤمنين با مرگ، جملات بسيار عجيب در نهج البلاغه است . گاهى على (عليه السلام) سوگند خورده و مى فرمايد:
والله لولا رجائى الشهاده عند لقائى العدو - ولو قد حم لى لقاؤ ه - لقربت ركابى ثم شخصت عنكم (1)
((و به خدا سوگند، اگر در موقع رويارويى با دشمن ، اميد شهادت نداشتم - كه در آن رويارويى ، مرگ براى من مقدر باشد - مركبم را حاضر مى كردم ، سپس از شما مردم جدا مى گشتم.))
يعنى ؛ قسم به خدا، وارد عرصه جنگ و جهاد نمى شوم ، مگر به اميد آن كه كالبد را در همين جايگاه ماده و ماديات رها كرده و پرواز كنم . به اميد شهادت است كه وارد ميدان مى شوم . در جاى ديگر فرموده است :
والله لابن اءبى طالب آنس باالموت من الطفل بثدى اءمه (2)
((سوگند به خدا، انس فرزند ابوطالب با مرگ ، بيش از انس كودك شير خوار است به پستان مادرش.))
يا موقعى كه آن ضربت نهايى به مغز مباركشان اصابت مى كند، مى فرمايد:
فزت برب الكعبه
((به خداى كعبه قسم ، رها شدم (نجات پيدا كردم.) ))
اين آشنايى با مرگ ، مربوط به آشنايى با زندگى است . بياييد براى اين كه مرگ به ما دهن كجى نكند يا به ياد مرگ بودن ، ما را ناراحت نكند، يك بار ديگر براى شناخت زندگى بينديشيم . اين تفكرات ، زود به نتيجه مى رسد و مشكل نيست . فقط انسان بايد احساس و دريافت كند كه : انالله و انا اليه راجعون .(3) ((ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم)). نه اين كه يك آيه از قرآن بخواند - كه البته آن هم ثواب دارد - نه اين كه بخواهد فصاحت و زيبايى اين آيه را درك كند - كه خيلى زيباست - فصاحت {جملات قرآن} به گونه اى است كه حتى ما كه عرب نيستيم ، اگر كمى از ادبيات عربى و از محتواى آيه اطلاع داشته باشيم ، مى توانيم بفهميم كه اين سخن ، ساخت آن ريگزار عربستان نيست . انالله و انا اليه راجعون . اين كجا و آن فرهنگ كذايى كه مى گفت ما از اين قبيله هستيم ، كجا؟ آن فرهنگ كه مى گفت ما نژادمان اين است : يا مى كشيم يا كشته مى شويم . يا ما خونخواهى مى كنيم ، يا آن ها خونخواهى مى كنند.
انالله و انااليه راجعون . فاصله بى نهايت است . از كجا به كجا؟ كدام آسانسورى ، بشر را از اين جا بكشد و به بالا ببرد؟ با كدام سرعت؟ با سرعت بى نهايت .
در دوران جاهليت ، پيوندهاى قبيله اى چنان بود كه هر عضو قبيله مى گفت : من وطنم اين جاست . من چنينم و چنانم :
و ما انا الا من غزيه ان غوت

غويت و ان ترشد غزيه ارشد

((من از قبيله غزيه هستم . اگر غزيه گمراه است ، من هم گمراه هستم . اگر غزيه رستگار است ، من هم رستگارم . (من چنين هستم.) ))
اين فرهنگ را ببينيد، سپس بگوييد: انالله و انا اليه راجعون . اصلا قابل تصور نيست . فاصله آن قدر زياد است كه مغز را مضطرب مى كند. اگر بزرگان عرب قدرت داشتند، در آن زمان كه پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) همه آنان را متزلزل كرده بود و فرهنگ و آقايى را از دست آنان مى گرفت ، اگر دست پيغمبر را مى گرفتند و {به اعراب} مى گفتند اين هم استاد شماست ، غائله ختم مى شد. نتوانستند كسى را پيدا كنند كه بالاتر از او سخن بگويد.
اين خيلى آسان بود كه بگويند شما مطالبى را كه بيان مى كنيد، معلم و مربى و يا استاد شما اين شخص است .
آيا فرمول انالله و انا اليه راجعون را كه جمله اى مافوق آن براى بشر وجود ندارد، مى توان از آن فرهنگ سراغ گرفت ؟ آيا مى توان از آن فرهنگ زمينى پست چنين نتيجه اى گرفت ؟ بنابراين ، مساءله مرگ در منابع اسلامى به طور جدى مطرح است . بعضى از جوامع امروزى ، به مرگ اعتنا ندارند و اصلا درباره مرگ بحث نمى كنند. البته تاريخ و سابقه بى اعتنايى به مرگ كمى جديد است ، والا مى بينيم كه مثلا تا صد سال پيش ، نويسنده هاى بزرگ ديگر كشورها هم درباره مرگ تعبيرات عجيبى دارند. معلوم است كه درون آن ها موج عجيبى بوده است . در يكى از دفترهاى مثنوى ، مولوى درباره حضرت صالح (عليه السلام) تابلويى از مرگ را چنين ترسيم كرده است :(4)
مردم ، سخنان اين پيغمبر بزرگ و اين برگزيده خدا را گوش ندادند و او آنان را نفرين كرد.
خودخواهى ها و خودكامگى ها، دود از دودمانشان در آورده بود. ديگر صالح را چگونه بشناسند؟ غير از خودشان كسى را نمى شناختند. خداوند متعال فرمود كه - به اصطلاح ما - كمى هم صبر كن . چنان كه به حضرت نوح (عليه السلام) فرمود صبر كن و عجله نكن. بعد از اين كه حضرت صالح به كلى ماءيوس شد، خداوند فرمود روز اول از شهر بيرون برو. روز اول هوا زرد شد. روز دوم قرمز شد. روز سوم سياه شد و آن روز، روز عزا بود. همه مردم ، تك تك افتادند. حضرت صالح از سرزمين خود بيرون رفت . بعد از چند روز كه مراجعه كرد، مشاهده نمود تمام شمع ها خاموش است . گويى چراغى به نام چراغ زندگى در اين ديار هرگز وجود نداشته و روشن نبوده است . اول شروع كرد: اى زبانتان كج ، اى مغزتان كج ، اى دستتان كج ، اى پايتان كج ، مگر من به شما نمى گفتم ، مگر من به شما پند نمى دادم ، مگر نصيحت نمى كردم ؟ حتى مگر تهديد نكردم ، كه دنباله اين {اعمال شما} عذاب است ؟ اما گوش فرانداديد. باز خطاب و توبيخ كرد. يك وقت احساس كرد كه در درونش چيز ديگرى موج مى زند. تعجب كرد كه اين موج چيست ؟ فكر كرد كه خودش آنان را به كشتن داده است و او مرگ را بر سر اين مردم فرود آورده است . از خود پرسيد اين چه حالى است ؟
ناگهان بر اين مردم كه تك تك افتاده بودند، احساس ترحم كرد. تا ديروز، آرزوها و اميدها در مغز داشتند.
تا ديروز، محبت ها به يكديگر داشتند، و امروز گويى اين ها در اين دنيا نفس ‍ نكشيده اند. سكوت ! ترحم او را فرا گرفت و در درون خود با خدا به راز و نياز پرداخت . خدايا، اين ها را من به كشتن دادم ! اين ترحم چيست ؟ اين ها كسانى هستند كه دستشان كج ، پايشان كج ، سخنشان كج ، مغزشان كج ، روحشان كج و جانشان كج بود. اين چه جاى ترحم است ؟ اين معنا را احساس كرد كه اى صالح ، آنان با دست تو خاموش شدند. كمى فكر كن ، كه مبادا نفرين تو نابجا بوده و عجله كرده باشى . اى صالح ، حيات و زندگى اينان را، بر باد مرگ سپردى و اكنون همه آنان با سكوتى ابدى به خاك افتاده اند.
اين فرمول انالله و انا اليه راجعون ، پاسخگويى تمام اين ناراحتى هاست . آرامش بخش وحشت و اضطرابى كه در موقع مرگ سراغ انسان ها را مى گيرد، فقط همين جمله انالله و انا اليه راجعون است . جمله دوم هم ندارد. همان گونه كه براى بيان هدف و فلسفه زندگى ، غير از اين جمله اى نداريم و نخواهيم داشت .
نه اين كه تا حال اين را نگفته ام و بعد از اين خواهم گفت . اگر زندگى و معناى زندگى اين است كه ما با آن در ارتباط هستيم ، ما زنده ها اين (انالله ...) را مى چشيم و با آن آشنا هستيم . اين براى خود انسان يقين است .
جوانان عزيز دقت كنند و در مطالعات بعدى هم خيلى با حواس جمع مطالعه كنند. فقط اين جمله جوابگوست : انالله و انااليه راجعون. والا آن چه كه وسيله خود زندگى طبيعى است ، نمى تواند براى زندگى هدف باشد، آن هم در حد معناى والاى آن كه بگكوييم : ((من اگر آزاد مطلق بشوم كه اين كار را بكنم يا آن كار را نكنم ، به هدف زندگى مى رسم)). بسيار خوب ، شما آزاد هستيد. شما اين توانايى را داريد كه هر كارى مايل باشيد، انجام دهيد. آيا اين {توانايى}، هدف شما محسوب مى شود؟ يا اين كه فقط علم، هدف است؟ يا اين كه من فكر مى كنم، مغز من به عظمت جام جهان نمايى است كه در افسانه ها آمده و تمام هستى در آن منعكس است؟ حال، با اين معرفت و با اين علم جهان شمول كه هستى در آن منعكس است، من چه كار كرده ام و بالاخره نتيجه اش چيست؟ مفاهيمى از جمله ثروت، شهرت، زيبايى و... تا به حال براى فلسفه زندگى گفته شده است، اما هيچ كدام قانع كننده نيست . فقط و فقط همين انالله و انا اليه راجعون مهم است، به شرط اين كه بشر بشنود. اگر نشنود، به چه كسى ضرر مى رسد؟ ضرر فقط متوجه خود بشر است. {بشر بايد} بشنود كه زندگى به اين عظمت، نمى تواند هدف خود را در پايين پيدا كند. چنان كه تاكنون نتوانسته است پيدا كند.
براى توجيه لذايذ اپيكورى و لذايذ خودخواهى در اين زندگانى ، بشر را در پايين گرفتار نكنيد، زيرا اين امر شايان تمجيد نيست . چون مى دانيم از اين جا براى او بهره اى نخواهد بود كه زندگى چيست ؟ آيا آش دهن سوزى بود يا نه ؟ گاهى يك درد آن ، يك عمر لذت را نابود مى كند. گاهى بعضى از دردها به قدرى زهرآگين و شرنگ زاست كه انسان مى گويد اگر مرا مخير مى كردند با اين تلخى ها، آيا هفتاد، هشتاد سال لذت مى خواهى يا نه ؟ مى گفتم مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان ! اين هم نوعى زندگى است . مخصوصا اگر كسى آگاهى هم داشته باشد كه در همين حال كه درون او از خنده لبريز است ، فقرهايى هم وجود دارد كه انسان هاى گرسنه و برهنه را در حال جان كندن نگه داشته است ، اما او در حال خنده است . يا در آن حال كه كسى در لذايذش غوطه ور است - بدون آن كه متوجه باشد - ارواحى در آتش جهل شعله ور هستند.
اگر آدمى به اين مسائل توجه كند، آيا واقعا لذت او در اين دنيا عميق مى شود؟ {قطعا} نمى شود. با اين احتمال تلخى ها، چه طور امكان دارد در اين جا از شكم حيات، فلسفه و هدف درآورد؟ به هر حال، اگر در مساءله مرگ دقت بفرماييد، خيلى از متفكران بزرگ، مخصوصا اگر كمى شامه جان شناسى هم داشته باشند، در مقابل مرگ زانوهاى بشر را لرزانده اند.
((با ديدگان فرو بسته، لب بر جام زندگى نهاده ايم و اشك سوزان بر كناره زرين آن فرو مى ريزيم ، اما روزى فرا مى رسد كه دست مرگ ، نقاب از ديدگان بر مى دارد و هر آن چه را كه در زندگانى ، مورد علاقه شديد ما بود، از ما مى گيرد. فقط آن وقت مى فهميم كه جام زندگى از اول خالى بوده است و ما از روز نخست ، از اين جام ، جز باده خيال ننوشيده ايم.))
چون انالله او (انسان) درست نيست . لله را ندارد، تا با اليه ختم كند و قضيه تمام شود. كسى كه به انالله و انا اليه راجعون توجه ندارد، اگر از او بپرسيد، از كجا آمده اى ؟ مى گويد نمى دانم؛ يك نر و ماده بودند كه از آن ها به وجود آمده ام . واقعا استدلال او چنين خواهد شد. آن نر و ماده هم به نر و ماده قبلى حواله خواهند كرد.

در با ارزش ترين كتاب هايى كه در طول قرون و اعصار در دسترس بشر قرار گرفته و بعضى از آن ها خيلى {در سطح} بالاست ، يعنى واقعا مطلب براى گفتن داشتند و تا حدودى انسان را شناخته اند و درباره انسان حرف هايى زدند، مطالبى جاودانه وجود دارد. از ميان مطالب مفيد و حقايقى كه در اين كتاب هاى جاودانى و ابدى نوشته شده و نويسندگان نشان داده اند كه وقتى اين مطالب را مى نوشتند تمام درونشان توفانى بوده ، مسأله مرگ است .
بشر با حساسيت بسيار عجيبى ، مطالبى را در مورد مرگ بيان كرده است . بعضى از آن ها حقيقتا جالب هستند. جمله ها به قدرى عالى و به قدرى رؤ يايى و ملكوتى است كه آدم احساس مى كند، گوينده ، گوشه اى از زندگى را فهميده كه براى مرگ چنين اهميتى قايل است . زمانى كه مى خواستيم اين جملات را {درباره مرگ} جمع آورى كنيم ، بيش از صد مورد جمع آورى شد. بشر وقتى كه مساءله مرگ را مى خواهد مطرح كند، شورش و هيجانى عجيب در درون پيدا مى كند. مخصوصا وقتى كه مى خواهد معناى خاموش شدن زندگى را بفهمد: چه بادى به اين چراغ {زندگى} خورد كه خاموش شد؟ خاموش شدن اين چراغ يعنى چه ؟ در آيات شريفه ، همان طور كه ملاحظه فرموده ايد، به مساءله حيات و موت اشاره شده و خيلى بااهميت مطرح شده است . هم چنين در نهج البلاغه ، در سخنان مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره مرگ، تابلوهايى ديده مى شود كه بهت آور است . انسان وقتى كه با دقت مطالعه مى كند، مى گويد خدايا! اين مرد چند بار رفته و برگشته است ؟ اين مرد چند بار با قيافه حقيقى مرگ روبه رو شده است ؟ ممكن است بعضى ها گمان كنند كه مثلا حضرت در عالم شهود ملاحظه فرموده است كه مرگ يعنى چه ، و با آن مقام بسيار والاى علم و معرفت و حكمت كه داشته اند، در حالات شهود اين چهره را مشاهده فرموده اند. اين امر ممكن است و نمى توان منكر شد، اما يك مطلب هست كه انسان اطمينان دارد كه در آشنايى على (عليه السلام) با مرگ بسيار مؤ ثر بوده و آن شناخت خود زندگى است . چرا اين را مورد توجه قرار ندهيم ؟ حقيقت اين است كه انسان هايى كه با زندگى آشنايى پيدا كردند، مرگ براى آن ها يك چهره مبهم و ناشناس نيست و نخواهد بود. البته هر دو امر با هم قابل جمع است . مى توانيم اين دو احتمال را در نظر بگيريم كه على (عليه السلام)، هم در اوج عالم شهودى كه به حال مباركش دست مى داد، مرگ را ملاحظه فرموده و هم در نتيجه شناخت زندگى، با مرگ آشنا شده است، چون وقتى كسى زندگى را شناخت ، مرگ ، خودش را به او نشان مى دهد. دليل آشنايى اميرالمؤمنين با مرگ، جملات بسيار عجيب در نهج البلاغه است . گاهى على (عليه السلام) سوگند خورده و مى فرمايد:
والله لولا رجائى الشهاده عند لقائى العدو - ولو قد حم لى لقاؤ ه - لقربت ركابى ثم شخصت عنكم (1)
((و به خدا سوگند، اگر در موقع رويارويى با دشمن ، اميد شهادت نداشتم - كه در آن رويارويى ، مرگ براى من مقدر باشد - مركبم را حاضر مى كردم ، سپس از شما مردم جدا مى گشتم.))
يعنى ؛ قسم به خدا، وارد عرصه جنگ و جهاد نمى شوم ، مگر به اميد آن كه كالبد را در همين جايگاه ماده و ماديات رها كرده و پرواز كنم . به اميد شهادت است كه وارد ميدان مى شوم . در جاى ديگر فرموده است :
والله لابن اءبى طالب آنس باالموت من الطفل بثدى اءمه (2)
((سوگند به خدا، انس فرزند ابوطالب با مرگ ، بيش از انس كودك شير خوار است به پستان مادرش.))
يا موقعى كه آن ضربت نهايى به مغز مباركشان اصابت مى كند، مى فرمايد:
فزت برب الكعبه
((به خداى كعبه قسم ، رها شدم (نجات پيدا كردم.) ))
اين آشنايى با مرگ ، مربوط به آشنايى با زندگى است . بياييد براى اين كه مرگ به ما دهن كجى نكند يا به ياد مرگ بودن ، ما را ناراحت نكند، يك بار ديگر براى شناخت زندگى بينديشيم . اين تفكرات ، زود به نتيجه مى رسد و مشكل نيست . فقط انسان بايد احساس و دريافت كند كه : انالله و انا اليه راجعون .(3) ((ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم)). نه اين كه يك آيه از قرآن بخواند - كه البته آن هم ثواب دارد - نه اين كه بخواهد فصاحت و زيبايى اين آيه را درك كند - كه خيلى زيباست - فصاحت {جملات قرآن} به گونه اى است كه حتى ما كه عرب نيستيم ، اگر كمى از ادبيات عربى و از محتواى آيه اطلاع داشته باشيم ، مى توانيم بفهميم كه اين سخن ، ساخت آن ريگزار عربستان نيست . انالله و انا اليه راجعون . اين كجا و آن فرهنگ كذايى كه مى گفت ما از اين قبيله هستيم ، كجا؟ آن فرهنگ كه مى گفت ما نژادمان اين است : يا مى كشيم يا كشته مى شويم . يا ما خونخواهى مى كنيم ، يا آن ها خونخواهى مى كنند.
انالله و انااليه راجعون . فاصله بى نهايت است . از كجا به كجا؟ كدام آسانسورى ، بشر را از اين جا بكشد و به بالا ببرد؟ با كدام سرعت؟ با سرعت بى نهايت .
در دوران جاهليت ، پيوندهاى قبيله اى چنان بود كه هر عضو قبيله مى گفت : من وطنم اين جاست . من چنينم و چنانم :
و ما انا الا من غزيه ان غوت

غويت و ان ترشد غزيه ارشد

((من از قبيله غزيه هستم . اگر غزيه گمراه است ، من هم گمراه هستم . اگر غزيه رستگار است ، من هم رستگارم . (من چنين هستم.) ))
اين فرهنگ را ببينيد، سپس بگوييد: انالله و انا اليه راجعون . اصلا قابل تصور نيست . فاصله آن قدر زياد است كه مغز را مضطرب مى كند. اگر بزرگان عرب قدرت داشتند، در آن زمان كه پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) همه آنان را متزلزل كرده بود و فرهنگ و آقايى را از دست آنان مى گرفت ، اگر دست پيغمبر را مى گرفتند و {به اعراب} مى گفتند اين هم استاد شماست ، غائله ختم مى شد. نتوانستند كسى را پيدا كنند كه بالاتر از او سخن بگويد.
اين خيلى آسان بود كه بگويند شما مطالبى را كه بيان مى كنيد، معلم و مربى و يا استاد شما اين شخص است .
آيا فرمول انالله و انا اليه راجعون را كه جمله اى مافوق آن براى بشر وجود ندارد، مى توان از آن فرهنگ سراغ گرفت ؟ آيا مى توان از آن فرهنگ زمينى پست چنين نتيجه اى گرفت ؟ بنابراين ، مساءله مرگ در منابع اسلامى به طور جدى مطرح است . بعضى از جوامع امروزى ، به مرگ اعتنا ندارند و اصلا درباره مرگ بحث نمى كنند. البته تاريخ و سابقه بى اعتنايى به مرگ كمى جديد است ، والا مى بينيم كه مثلا تا صد سال پيش ، نويسنده هاى بزرگ ديگر كشورها هم درباره مرگ تعبيرات عجيبى دارند. معلوم است كه درون آن ها موج عجيبى بوده است . در يكى از دفترهاى مثنوى ، مولوى درباره حضرت صالح (عليه السلام) تابلويى از مرگ را چنين ترسيم كرده است :(4)
مردم ، سخنان اين پيغمبر بزرگ و اين برگزيده خدا را گوش ندادند و او آنان را نفرين كرد.
خودخواهى ها و خودكامگى ها، دود از دودمانشان در آورده بود. ديگر صالح را چگونه بشناسند؟ غير از خودشان كسى را نمى شناختند. خداوند متعال فرمود كه - به اصطلاح ما - كمى هم صبر كن . چنان كه به حضرت نوح (عليه السلام) فرمود صبر كن و عجله نكن. بعد از اين كه حضرت صالح به كلى ماءيوس شد، خداوند فرمود روز اول از شهر بيرون برو. روز اول هوا زرد شد. روز دوم قرمز شد. روز سوم سياه شد و آن روز، روز عزا بود. همه مردم ، تك تك افتادند. حضرت صالح از سرزمين خود بيرون رفت . بعد از چند روز كه مراجعه كرد، مشاهده نمود تمام شمع ها خاموش است . گويى چراغى به نام چراغ زندگى در اين ديار هرگز وجود نداشته و روشن نبوده است . اول شروع كرد: اى زبانتان كج ، اى مغزتان كج ، اى دستتان كج ، اى پايتان كج ، مگر من به شما نمى گفتم ، مگر من به شما پند نمى دادم ، مگر نصيحت نمى كردم ؟ حتى مگر تهديد نكردم ، كه دنباله اين {اعمال شما} عذاب است ؟ اما گوش فرانداديد. باز خطاب و توبيخ كرد. يك وقت احساس كرد كه در درونش چيز ديگرى موج مى زند. تعجب كرد كه اين موج چيست ؟ فكر كرد كه خودش آنان را به كشتن داده است و او مرگ را بر سر اين مردم فرود آورده است . از خود پرسيد اين چه حالى است ؟
ناگهان بر اين مردم كه تك تك افتاده بودند، احساس ترحم كرد. تا ديروز، آرزوها و اميدها در مغز داشتند.
تا ديروز، محبت ها به يكديگر داشتند، و امروز گويى اين ها در اين دنيا نفس ‍ نكشيده اند. سكوت ! ترحم او را فرا گرفت و در درون خود با خدا به راز و نياز پرداخت . خدايا، اين ها را من به كشتن دادم ! اين ترحم چيست ؟ اين ها كسانى هستند كه دستشان كج ، پايشان كج ، سخنشان كج ، مغزشان كج ، روحشان كج و جانشان كج بود. اين چه جاى ترحم است ؟ اين معنا را احساس كرد كه اى صالح ، آنان با دست تو خاموش شدند. كمى فكر كن ، كه مبادا نفرين تو نابجا بوده و عجله كرده باشى . اى صالح ، حيات و زندگى اينان را، بر باد مرگ سپردى و اكنون همه آنان با سكوتى ابدى به خاك افتاده اند.
اين فرمول انالله و انا اليه راجعون ، پاسخگويى تمام اين ناراحتى هاست . آرامش بخش وحشت و اضطرابى كه در موقع مرگ سراغ انسان ها را مى گيرد، فقط همين جمله انالله و انا اليه راجعون است . جمله دوم هم ندارد. همان گونه كه براى بيان هدف و فلسفه زندگى ، غير از اين جمله اى نداريم و نخواهيم داشت .
نه اين كه تا حال اين را نگفته ام و بعد از اين خواهم گفت . اگر زندگى و معناى زندگى اين است كه ما با آن در ارتباط هستيم ، ما زنده ها اين (انالله ...) را مى چشيم و با آن آشنا هستيم . اين براى خود انسان يقين است .
جوانان عزيز دقت كنند و در مطالعات بعدى هم خيلى با حواس جمع مطالعه كنند. فقط اين جمله جوابگوست : انالله و انااليه راجعون. والا آن چه كه وسيله خود زندگى طبيعى است ، نمى تواند براى زندگى هدف باشد، آن هم در حد معناى والاى آن كه بگكوييم : ((من اگر آزاد مطلق بشوم كه اين كار را بكنم يا آن كار را نكنم ، به هدف زندگى مى رسم)). بسيار خوب ، شما آزاد هستيد. شما اين توانايى را داريد كه هر كارى مايل باشيد، انجام دهيد. آيا اين {توانايى}، هدف شما محسوب مى شود؟ يا اين كه فقط علم، هدف است؟ يا اين كه من فكر مى كنم، مغز من به عظمت جام جهان نمايى است كه در افسانه ها آمده و تمام هستى در آن منعكس است؟ حال، با اين معرفت و با اين علم جهان شمول كه هستى در آن منعكس است، من چه كار كرده ام و بالاخره نتيجه اش چيست؟ مفاهيمى از جمله ثروت، شهرت، زيبايى و... تا به حال براى فلسفه زندگى گفته شده است، اما هيچ كدام قانع كننده نيست . فقط و فقط همين انالله و انا اليه راجعون مهم است، به شرط اين كه بشر بشنود. اگر نشنود، به چه كسى ضرر مى رسد؟ ضرر فقط متوجه خود بشر است. {بشر بايد} بشنود كه زندگى به اين عظمت، نمى تواند هدف خود را در پايين پيدا كند. چنان كه تاكنون نتوانسته است پيدا كند.
براى توجيه لذايذ اپيكورى و لذايذ خودخواهى در اين زندگانى ، بشر را در پايين گرفتار نكنيد، زيرا اين امر شايان تمجيد نيست . چون مى دانيم از اين جا براى او بهره اى نخواهد بود كه زندگى چيست ؟ آيا آش دهن سوزى بود يا نه ؟ گاهى يك درد آن ، يك عمر لذت را نابود مى كند. گاهى بعضى از دردها به قدرى زهرآگين و شرنگ زاست كه انسان مى گويد اگر مرا مخير مى كردند با اين تلخى ها، آيا هفتاد، هشتاد سال لذت مى خواهى يا نه ؟ مى گفتم مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان ! اين هم نوعى زندگى است . مخصوصا اگر كسى آگاهى هم داشته باشد كه در همين حال كه درون او از خنده لبريز است ، فقرهايى هم وجود دارد كه انسان هاى گرسنه و برهنه را در حال جان كندن نگه داشته است ، اما او در حال خنده است . يا در آن حال كه كسى در لذايذش غوطه ور است - بدون آن كه متوجه باشد - ارواحى در آتش جهل شعله ور هستند.
اگر آدمى به اين مسائل توجه كند، آيا واقعا لذت او در اين دنيا عميق مى شود؟ {قطعا} نمى شود. با اين احتمال تلخى ها، چه طور امكان دارد در اين جا از شكم حيات، فلسفه و هدف درآورد؟ به هر حال، اگر در مساءله مرگ دقت بفرماييد، خيلى از متفكران بزرگ، مخصوصا اگر كمى شامه جان شناسى هم داشته باشند، در مقابل مرگ زانوهاى بشر را لرزانده اند.
((با ديدگان فرو بسته، لب بر جام زندگى نهاده ايم و اشك سوزان بر كناره زرين آن فرو مى ريزيم ، اما روزى فرا مى رسد كه دست مرگ ، نقاب از ديدگان بر مى دارد و هر آن چه را كه در زندگانى ، مورد علاقه شديد ما بود، از ما مى گيرد. فقط آن وقت مى فهميم كه جام زندگى از اول خالى بوده است و ما از روز نخست ، از اين جام ، جز باده خيال ننوشيده ايم.))
چون انالله او (انسان) درست نيست . لله را ندارد، تا با اليه ختم كند و قضيه تمام شود. كسى كه به انالله و انا اليه راجعون توجه ندارد، اگر از او بپرسيد، از كجا آمده اى ؟ مى گويد نمى دانم؛ يك نر و ماده بودند كه از آن ها به وجود آمده ام . واقعا استدلال او چنين خواهد شد. آن نر و ماده هم به نر و ماده قبلى حواله خواهند كرد.

ادامه مطلب

پس انسان چگونه مى تواند درباره زندگى، با قيافه اى زيبا بينديشد و لذايذ زندگى را زير پا بگذارد و از تلخى زندگى به مرگ، نجات پيدا كند؟ چرا تمام آن اميدها، آرزوها و احساسات به يكباره سكوت و ركود پيدا مى كند؟ چرا زانوهاى بشر در مقابل مرگ مى لرزد؟
ابن سينا رساله اى به نام ((رساله دفع الغم من الموت)) دارد، كه رساله اى است درباره دفع اندوه از مرگ ، و رساله خيلى ذى قيمتى است . ايشان شش ‍ انگيزه و دليل براى ترس از مرگ بيان كرده است ، كه با لطف خدا عرض ‍ خواهم كرد:(5)
انگيزه اول - انسان نمى داند مرگ چيست . چون هر انسان همان گونه كه تولد را يك بار مى بيند، مرگ را هم يك بار مى بيند. يعنى انسان نمى داند درد مرگ چه قدر است ؟ نمى داند احساسات و مشاعر انسان ، مغز و ذهن آدمى ، هم چنين اعصاب آدمى چه وضعيتى پيدا مى كند؟ اين پرچمدار علم و معرفت - ابن سينا - مى گويد: پس شما از مرگ نمى ترسيد، بلكه از جهلتان مى ترسيد كه نمى دانيد مرگ چيست . به قول آن شاعر: من نگفتم جهل من گفت ، آن مگير. فردى به كسى كه مربى او بود و واقعا مى خواست او را از مرگ نجات بدهد، دشنام مى داد. او را در ظاهر اذيت مى كرد تا مرگ را از او دور كند. بعد از اين كه احساس كرد او را از مرگ نجات داده است، گفت : آيا شما آن ناسزاهايى را كه من مى دادم ، مى شنيديد؟ مربى گفت: بلى، مى شنيدم. گفت: اى عزيز، اى زنده كننده من، اى ملك حيات، اى نماينده خدا، واقعا آن مطالب ناشايستى را كه مى گفتم ، مى شنيدى؟ آه چه كنم؟ من نگفتم، جهل من گفت آن مگير(6). گفت: بر من اعتراض مكن. نادانى من آن ناسزاها را داد. اى مربيان و اى معلمان ، گاهى جهل انسان هاى مورد تعليم و تربيت شما، باعث مى شود كه به شما اهانت كنند، اما شما كار تربيتى خود را انجام بدهيد.
شمه اى زين حال اگر دانستمى

گفتن بيهوده كى تانستمى (7)

اگر مى دانستم كه شما مى خواهيد مرا از مرگ نجات بدهيد:
بس ثنايت گفتمى اى خوش خصال

گر مرا يك رمز مى گفتى ز حال

ليك خاموش كرده مى آشوفتى

خامشانه بر سرم مى كوفتى (8)

بياييد كمى ظرفيت و تحمل پيدا كنيم. بياييد كمى درونمان را گسترش بدهيم و در مقابل هر تنشى، با تنش جواب ندهيم. بياييد هر آتشى را كه مى خواهد شعله ور شود، با آتش خاموش نكنيم ، بلكه با آب خاموش كنيم . مثلى در فارسى داريم كه: ((او خر خودش را مى راند))، يعنى او مشغول كار خودش است و اصلا توجه به شما ندارد. گفت:
مى شنيدم فحش و خر مى راندم

رب يسر زير لب مى خواندم (9)

از سبب گفتن مرا مقدور نه

ترك تو گفتن مرا ميسور نه

در زير لب مى گفتم خدايا! خودت آسان كن . خدايا! آيا اين ها انسانند؟ به راستى انسان چه قدر بزرگ مى شود و چه قدر عظمت پيدا مى كند! براى نجات دادن انسانى ، هزاران اهانت مى شود، سپس مى گويد:
من نگفتم ، جهل من گفت آن مگير. اين جا هم ايشان (مولوى) مى گويد از جهل بترسيد. چون مى گوييد ماهيت مرگ را ما نمى شناسيم و نمى دانيم در هنگام مرگ چه مى شود. بسيار خوب ، براى نادانى ات گريه كن .
چاره نادانى ، كلافه شدن نيست . شناخت زندگى ، مرگ را براى شما آشنا خواهد ساخت ؛ همان گونه كه حسين بن على (عليه السلام) با مرگ و شهادت آشنا بود. تمام اين ها را طى ساليان طولانى مى شنويد و خودتان هم در تواريخ مى خوانيد.
اين سخن يك بچه است : احلى من العسل . حسين بن على به قاسم بن الحسن گفت : اى فرزند برادرم ، مرگ را چگونه مى بينى ؟ پاسخ داد: احلى من العسل ، ((از عسل شيرين تر)). چنين پاسخى در اين سن بر اثر تماس و قرار گرفتن در شعاع جذابيت حسين بود. بچه هم كه معصوم نيست ، البته معصوم زاده و امام زاده است و مقام شامخى دارد، ولى به طور ذاتى معلومات به او نداده بودند. او در همان چند صباح كه از مدينه راه افتاد و در خدمت عمويش بود، احساس كرد كه زندگى و مرگ معنايى بالاتر از اين ها دارد. در همان چند روز، درسى را كه مى بايست بخواند، خواند. يا در كلمات خود امام حسين ، مى بينيد مرگ چگونه مطرح مى شود، زيرا جاهل نيست و مى داند مرگ چيست .
انگيزه دوم - سختى دل كندن و چنگال برداشتن از اين ماديات ، كه انسان چنگ را در آن فرو برده و نمى تواند آن را از اين ماده و ماديات بيرون بكشد. ابن سينا مى گويد: انگيزه دوم ترس بشر از مرگ ، عبارت از ((تلخى و سختى دل كندن علايق از ماده و ماديات است))، كه واقعا هم همين طور است . اين ديگر يك بحث علمى و فلسفى دشوار نيست ، بلكه انسان با مراجعه به خويشتن ، آن را احساس مى كند. چاره آن نيز خيلى روشن است . رياضت هم نمى خواهد، بلكه بر چيزى كه شرعا به دست انسان رسيده است ، بايد مالك باشد، ولى بداند كه كليد چيز به دست آمده بايد در دست او باشد، نه كليد انسان در دست آن ، شما بايد مالك آن باشيد. در روايتى از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود:
ولو ان رجلا احب حجرا لحشره الله معه
((اگر مردى يك سنگ را دوست داشته باشد (و محبتش نسبت به آن سنگ شديد باشد)، با همان محشور خواهد شد.))
گاهى انسان به سنگ يا به آن چه كه مورد علاقه اوست ، تبديل مى شود. بشر بر مبناى همان مورد علاقه ، مسخ مى شود.
گر در دل تو گل گذرد گل باشى

ور بلبل بى قرار، بلبل باشى

تو جزئى و او كل است اگر روزى چند

انديشه كل پيشه كنى كل باشى

چرا سنگ مى شويد؟ بعضى ها تبديل به ساختمان مى شوند. ساختمان براى سكونت است ، نه براى پرستش . بعضى به ريال تبديل مى شوند. حال، اگر بخواهيم جان آشفته آن اشخاص را تعريف كنيم ، جان آشفته آنان پول يا ساختمان شده است! در صورتى كه، نوش جان كسى باد اگر مالك پول باشد، البته در حدود مشروع آن . دست كندن از آن زيبايى ها و چنگال را بيرون كشيدن از اين زيبايى ها و شهرت هاى جهانى مهم است . ديويد هيوم مى گويد:
((اكنون كه ديگر عمرم به آخر مى رسد، ناراحتى روده هايم و معده ام مرا اذيت مى كند، اما شهرتم خيلى عالم گير شده است.))
انسان خيال مى كند كه بت فقط همان {سنگ و چوب} است. مى گويد: ((شهرتم خيلى اوج گرفته، اگرچه مزاجم در حال افول است)). اگر موارد مذكور را تحليل كنيد، معناى ((احلى من العسل)) را خواهيد فهميد. يا آن طور استقبال امام حسين از شهادت و مرگ يعنى چه؟ براى كسى كه ميانسال بوده و حتى پير هم نشده بود. حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) 57 سال داشت. بچه شيرخوار داشت و تقريبا اوايل ميانسالى ايشان بود، با اين حال مى بينيد كه مرگ براى ايشان چه معنايى دارد.
انگيزه سوم - {انسان} نمى داند كه پشت سر مرگ چه خبر است. {ترس از اين دارد كه} نكند به خاطر آن چه كه انجام داده است، مورد سؤال قرار بگيرد. در اين دنيا، همه زندگى را با يك بلى ، نه خير، گرچه ، ممكن است ، شايد، بعيد نيست و...، گذرانده است . زندگى در اين دنيا را با شوخى گذرانده است و مى گويد نكند در آن جا، كار را جدى بگيرند. مى ترسد از اين كه چنين باشد. اين كه ترس ندارد، جدى بگيريد تا جدى نخوريد. حقيقتا به دستورهاى الهى رفتار كنيد و به ريش مرگ بخنديد. به جاى اين كه مرگ به ريش شما بخندد، شما به ريش مرگ بخنديد. انسان وقتى واقعا حق و حقوق انسان هاى ديگر را ادا كرد، خنده نبايد از درون او قطع شود. اگرچه روزى ، دردى او را بگرياند. اين گريه از چشم است ، ولى دل در حال خنده است .
يكى از عرفاى بزرگ ، مرحوم آقا ميرزا هادى حائرى رحمة الله كه ما ساليانى توفيق ديدار ايشان را داشتيم ، بيمار شد و ايشان را به بيمارستان برده بودند. آخرين كسالت او بود و يك روز مانده بود كه از دنيا برود. من تلفن كردم تا حال ايشان را جويا شوم . فرزند ايشان گوشى را برداشت و بعد گوشى را به ايشان داد. من سلام كردم و گفتم آقا حالتان چه طور است ؟ درست مثل يك آدم 25 ساله در ميان ناز و نعمت و هيجان پاسخ داد. اصلا مثل اين كه هنوز سر پل مرگ نرسيده است . در صورتى كه سر پل در حال عبور بود. گفت : ((حال را مى فرماييد يا مزاج را؟)) گفتم هر دو را بفرماييد. گفت : ((اما مزاج تمام شده و ديگر بقايى ندارد و آخرين لحظات من است . ولى فلانى ، آن خنده اى كه در درون من از موقع بلوغ شروع شده است ، هنوز هم وجود دارد. مى خندم و از اين دنيا مى روم . آن مسرت و سرور هنوز در دلم هست و خاموش نشده است)).
آيا مرگ براى اين مرد، ترسناك و وحشتناك است ؟ نخير، زيرا احساس كرده كه مرگ چيست و آن خنده كار خودش را كرده است . با احساس اين كه من در اين مسير قرار گرفته ام : از ((انالله)) به مسير ((و انا اليه راجعون)). پس ‍ چرا نخندد؟ چرا حتى گريه را پيغام الهى نداند؟
خنده از لطفت حكايت مى كند

گريه از قهرت شكايت مى كند

اين دو پيغام مخالف در جهان

از يكى دلبر روايت مى كند

گريه بر مزاجى كه آخرين لحظات خود را مى گذراند و با آن خنده درونى كه با يكديگر نزاع نداشتند. مزاج انسان تمام مى شود و مسلما درد را احساس ‍ مى كند. در هنگام سكرات ، دانه دانه آن چه را كه به او داده اند، پس ‍ مى گيرند. ركود شروع مى شود. پاها و دست ها از حس مى افتد، اما مسلما آن خنده نمى گذارد كه آه بكشد و بگويد مثلا الان پا از حس افتاده است . خدايا! پروردگارا! چند شبى و چند روزى در هر سال ، با آشناى زندگى و مرگ در تماس قرار مى گيريم . همين طور كه ملاحظه فرموده ايد، اين تماس ‍ هم براى مردم ما جدى است . لذا، توقع و انتظار مى رود كه ان شاءالله از اين چند روز، درس هاى بزرگى فرا گرفته بشود.
خدايا! ما را از بركات اين چند روز درس بزرگ محروم مفرما. پروردگارا خداوندا! جوانان ما را در آشنايى با حسين يارى و ياورى بفرما. پروردگارا! حكمت اين نهضت بزرگ ، حكمت اين جانفشانى بزرگ ، حكمت اصيل اين معرفى زندگى و مرگ را بر ما قابل درك بفرما. خداوندا! جوانان عزيز ما را براى يك آينده روشن و درخشان آماده بفرما. السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين .
يا اباعبدالله ! تا عمر داريم ، شب ها و روزها به ياد تو خواهيم بود. البته نه فقط همين شب ها و روزها، بلكه هرگاه انسان و انسانيت براى ما مطرح شود، خواهيم گفت پيشرو ما حسين بن على چنين كرد و چنين براى ما درس گفت: خداوندا! ما را از درس هاى حسينى برخوردار بفرما.
((آمين))
---------------------------------------------
1-نهج البلاغه ، خطبه 119.
2-همان ماءخذ، خطبه 5.
3-سوره بقره ، آيه 156.
4-ر.ك: تفسير و نقد و تحليل مثنوى ، محمدتقى جعفرى ، ج 2، ص 231.
5-ر.ك: همين كتاب ص 139.
6-ر.ك: تفسير و نقد و تحليل مثنوى ، محمدتقى جعفرى ، ج 4، ص 428.
7-تانستمى = توانستمى .
8-ر.ك: تفسير و نقد و تحليل مثنوى . محمدتقى جعفرى ، ج 4، ص 428.
9-همان ماءخذ، ص 429.
--------------------------------------
علامه محمدتقى جعفرى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page