آزادى حسينى

(زمان خواندن: 12 - 23 دقیقه)

آيات قرآنى براى صبر و شكيبايى ، امتيازات فوق العاده اى مطرح كرده است . سرگذشت بشر هم در تاريخ نشان مى دهد كه پيروزمندان تاريخ كسانى بودند كه از نعمت بسيار بزرگ صبر و تحمل و متانت ، در حد اعلا برخوردار بودند. صبر آنان به جهت علم به علل ، علم به شرايط و توجه به اين نكته بود كه اين طور نيست كه هر كس با حق باشد، همان لحظه بايد پيروز شود.
و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر(1)
((و همديگر را به حق سفارش و به شكيبايى توصيه كرده اند (سفارش ‍ كرده اند.) ))
ضمنا به همديگر بفهمانيد كه واقعيت چنان نيست كه هر وقت حق از آن كسى بود، يا حق در اختيار كسى بود، او مى تواند آن را اجرا كند و مى تواند آن را به جا بياورد و از مردم براى احقاق حق استفاده كند.
درباره آيه مذكور، كمى تاءمل كنيد. اين آيه را از زبان كسى مى شنويد كه صد در صد حق را با خودش مى ديد و صد در صد حق با او بود. اگر اين انسان بزرگ (پيامبر صلى الله عليه وآله)، از بالاترين قله تاريخ به بشر نمى نگريست ، اين سخن و وحى از زبان او جارى نمى شد. و اگر اين سخن حق نبود، به صورت وحى بر او نازل نمى شد. حق ، با آرامش و صبر و شكيبايى همراه است . در جملاتى از نهج البلاغه هست كه كسى كه مى خواهد ميوه درختى را قبل از رسيدن بچيند، نتيجه نخواهد گرفت . شما در جريان امام حسين - در زمان معاويه - صبر و تحمل زيادى از امام مى بينيد. در حقيقت - همان طور كه قبلا عرض كردم - اين ها با مفاهيم جزئى قابل تفسير نيست . اين قدر صبر و شكيبايى كه خود صبر را به شگفتى وامى دارد! حتى در زمان پدر يزيد، شيعيانى از عراق به امام حسين (عليه السلام) نامه نوشتند كه اگر شما حركت كنيد و به عراق بياييد، ما از شما حمايت خواهيم كرد. حضرت فرمود: ما تعهدى بسته ايم كه تا آن تعهد تمام نشود، حركت نمى كنيم .
حسين رفتنى بود، هم چنين تمام پيامبران و اولياءالله همه رفتند و بايد هم بروند. آن چه كه براى بشر از اين اولياءالله مى ماند، همين جمله است : ((من تعهد كرده ام.)) والا فرض بفرماييد كه امام حسين (عليه السلام) چند سال ديگر هم حكومت را به دست مباركش مى گرفت و در روى زمين عدالت را پر مى فرمود، و همان گونه كه پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) در نظر داشت ، اسلام را مى گستراند. بالاخره ، خود ايشان هم مى رفتند، اما باز انسان است و اختيارش . باز انسان است و معرفتش . باز انسان است و آزمايش ها. بالاخره ، جريان حسين همان طور كه فرمود: اگر رفتيم و به پيروزى رسيديم ؛ نحمدالله على ذلك ، ((به خدا حمد خواهيم كرد))، اگر هم {پيروزى ميسر} نشد، به شهادت مى رسيم . در هر حال ، {نتيجه حركت امام حسين} احدى الحسنيين بود. بالاخره ، آن بزرگ ، مانند ساير بزرگان و پيامبران مى رفت ، اما باز انسان بود و خواسته ها و تمايلات و چهره حيوانى او، و جريان حسين نمى توانست مردم را مجبورا در خِرد، دين و ايمان نگهدارد. از خود پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) كه بالاتر نمى شد. ملاحظه كرديد كه آن همه نشانه هاى وحى را مى ديدند و هيچ كس ترديد نداشت كه سخنان او، ساخت ريگزار {عربستان} نيست . فرهنگ آن ريگزار براى ما روشن است و با آن آشنا هستيم . عمده فرهنگ {آن مرز و بوم} اشعارى بود كه از نظر لفظى خوب بود. شما دقت كنيد به قصايد سبعه معلقه (هفت قصيده) كه در دوره جاهليت از كعبه آويزان كرده بودند، مثل؛ ((قفانبك من ذكرى حبيب و منزل، و ساير قصايد كه در مقابل يك قصيده متنبى، از نظر معنا و از نظر مطلب هيچ بود. آيا آن فرهنگ مى توانست چنين چيزى را به وجود بياورد؟ البته انسان براى توجيه خودش ممكن است بگويد بله، اما بايد خودش را خيلى توجيه كند. بايد خيلى در مقابل آفتاب بايستد و به آفتاب بگويد: تو تاريك هستى. بسيار خوب، اكنون نيز همان محيط و ريگزار وجود دارد و خيلى هم پيشرفت و ترقى كرده است، حتى قابل قياس با آن زمان نيست. پس يك هزارم شخصيت محمد (صلى الله عليه وآله) را الان به ما بدهيد، زيرا خيلى لازم داريم . هم اكنون تمام بشريت به انسانى {معادل} يك ميليونيوم پيامبراكرم نياز دارد، تحويل بدهيد. پس امام حسين (عليه السلام) صبر فرمود و شكيبايى كرد تا حادثه، درست منطق خودش را در نوردد. تاكنون چند قرن است كه مى گويند اين قضيه درست بوده است؟ گذشت روزگاران نيز نتوانست كوچك ترين اشتباهى براى اين حادثه اثبات كند، با اين كه اين حادثه به ضرر خيلى ها بوده و هست و خواهد بود. آنان كه مى خواهند در اين زندگانى با قدرت هاى محاسبه نشده زندگى كنند و يكه تازان ميدان تنازع در بقا باشند، مسلما داستان حسين براى آن ها اسباب ناراحت كننده اى است كه: عدالت وجود دارد. ((من مى توانم)) يك مساءله و ((من مى خواهم پس حق است)) مسأله اى ديگر، و خود حق نيز يك مساءله ديگر است. ((مى خواهم)) شما مدار حق نيست.
اين را داستان حسين مى گويد. مسلم است كه براى پوشاندن چنين حادثه اى ، بارها خيلى ها دست به كار شده اند، اما نمى توان آن را پوشاند، زيرا جريان با يك مديريت و صبر و محاسبه دقيق الهى انجام گرفته است .
اين جريان به شب دهم رسيد. فجمع الحسين (عليه السلام) اصحابه عند قرب المساء. ((حسين (عليه السلام) ياران خود را نزديكى هاى شب جمع كرد.))
قال على بن حسين (عليه السلام): فدنوت منه لا سمع ما يقول لهم و انا اذ ذاك مريض فسمعت اءبى يقول لاصحابه (2)
((على بن حسين (عليه السلام) فرمود: من خودم را به طرف پدرم نزديك كردم كه ببينم با آن ها چه صحبتى مى كند. من بيمار بودم ، ولى نزديك شدم تا ببينم چه مى گويد. ديدم پدرم به يارانش اين طور مى فرمود)):
اثنى على الله احسن الثناء و احمده على السراء والضراء. اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن و فهمتنا فى الدين و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده فاجعلنا من الشاكرين .(3)
((من شكر و ثناى خداوندى را به جاى مى آورم (بهترين ثنا و شكر). ستايش ‍ او را مى گويم براى هر شادى و اندوهى (براى هرگونه گشايش و گرفتارى). خداوندا، حمد تو را مى گويم كه ما را تكريم فرمودى به نبوت . ما را در دودمان پيغمبر قرار دادى . قرآن را بر ما تعليم فرمودى . دين را بر ما تفهيم نمودى و براى ما گوش هاى شنوا، و چشم هاى بينا و دل هاى جوان (نيك) قرار دادى . اينك ، در ميان اين همه بلا و خطر، از تو مى خواهيم كه ما را از بندگان شكرگزارت محسوب نمايى.))
{امام حسين} نمى گويد من كه خوب حركت مى كردم ، حال اين چه جريانى است كه پيش آمده است !
اين كه اين جريان ، عظمت حسين را بالاتر از عظمت تاريخ اثبات كرده است ، به همين علت است . اصلا مثل اين كه در عالى ترين موقعيت زندگى طبيعى ، زندگى مى كند. اثنى على الله احسن الثناء. يعنى حالم خيلى خوب است و دنيا به مراد من و زندگى به مرام من است . اصلا من همين را مى خواستم كه باشد. معناى اين گونه ستايش و اين گونه سپاسگزارى چنين است . اثنى على الله احسن الثناء. در ناگوارى شكرگزارش هستم . در خوشى ها تسليم محض هستم ، براى خدا، به خدا و به بارگاه خدا. او با اين جملات شروع كرد. دقت كنيد كه آن هفتاد و يك نفر در چهره ملكوتى {حسين} كه هر لحظه بر شكوفايى اش افزوده مى شد، چه مى ديدند؟
اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن و فهمتنا فى الدين و جعلت لنا اسماعا و ابصارا...
((تو را حمد مى گويم كه ما را با نبوت اكرام فرمودى و قرآن را بر ما تعليم دادى ، و دين را بر ما تفهيم فرمودى ، و به ما گوش و چشم (ديدگان) دادى كه با اين ها بفهميم.))
ايشان فقط پيرامون اين كه الان به طور جدى محاصره شده است ، صحبت نمى كند، بلكه درست مثل اين كه - به اصطلاح - در يك حالت فارغ البال، در بزرگ ترين محفل دانش صحبت مى كند، كه ما چگونه بايد با خدايمان ارتباط برقرار نموده و سپاسگزار او باشيم. هم چنين، يك تعليم و تربيت در درجه بسيار عالى مطرح فرموده است. يعنى از آن كلمات كه قاعدتا اطراف چنين شخص محاصره شده اى را - آن هم چه محاصره ناجوانمردانه اى - مى گيرد و او دست و پاى خويش را گم مى كند، خبرى نيست. خوب دقت كنيد!
حتى به دشمنانش هم نمى گويد كه شما كمى ببينيد در آن طرف (ابديت) چه خبر است ؟ درست مثل اين كه يك درس الهيات را مى خواهد شروع كند، صحبت كرده است .
پدر اين پسر، على بن ابى طالب بود. اين پسر على بود كه در غوغاى جنگ هاى صفين ، يك سرباز خطاب به على گفت :(4) يا اميرالمؤمنين يك سخنرانى درباره الهيات براى ما بفرماييد. بعضى از فرماندهان گفتند: مگر نمى بينى اميرالمؤمنين مشغول اداره جنگ هستند؟ الان كه موقع اين بحث نيست . حضرت فرمود: پس چرا به اين جا آمده ايد؟ بگوييد مردم جمع شوند تا من چند كلمه صحبت كنم . در همان لحظه كه سرها و دست ها مى پريد و قطرات خون به زمين مى ريخت ، حضرت اوج مى گيرد و سخنانى بيان مى دارد.
خدايا، انسان چگونه اوج مى گيرد كه {در آن حال اوج }، براى او انگيزه ها از انگيزگى مى افتد!؟ اصلا مثل اين كه با آن ها نيست . بعضى تواريخ دارد كه به اميرالمؤمنين يك حل روحانى در صفين دست داد و فرمود مردم جمع شوند. فلما حشد الناس جميعا قام خطيبا.(5) اين مطلب را هم كافى و هم توحيد صدوق رحمه الله دارد، كه حضرت خطبه اى در آن جا فرمود. البته زمانى هم اين جانب درباره آن خطبه كار مى كردم .
همان طور كه ابن ابى الحديد گفته است، ما هم بگوييم: ابراهيم خليل چشمانت به چنين پسرى روشن باد كه اصلا انگار نه در جنگ است، و تو گويى همه پيامبران و تمام حكما نشسته اند و به على بن ابى طالب مى گويند: يا على، براى ما درسى بگو، و او با كمال آرامش و فراغت سخن مى گويد. اين (حسين) پسر اوست كه خدا را اين گونه حمد و ثنا مى كند. خدايا! پروردگارا! خودت ما را از درد كم ظرفيتى نجات بده . اين كم ظرفيتى بد چيزى است . اين هيجان ها، عجول بودن ، شتابزدگى ها، كوچك بودن قلب و... در بسيارى از موارد، توفيقات را از دست ما مى گيرد. حضرت فرمود: و جعلت لنا اسماعا و ابصارا. ((حق را خواهيم شنيد و خواهيم نگريست)). زيرا او به من ديده عطا كرده است . دقت بفرماييد، در اين جا ساير نعمت هاى مادى را بيان نمى فرمايد، با آن كه آن ها هم نعمت اند، بلكه مى گويد: ((ثنايش مى گويم ، كه به من نعمت فهم داده است. گوش دارم كه بشنوم ، ديده دارم كه ببينم ، دل دارم كه دريابم)). صلوات الله عليك يا ابا عبدالله ، واقعا براى چنين تعظيمى كه امت بزرگى در طول اين قرون و اعصار درباره تو داشته اند، شايسته اى . مى گويد: ((ما خدا را سپاسگزاريم كه به ما ديده داده، مى بينيم ، مى شنويم و با قلبمان دريافت مى كنيم)). آيا اين درس براى هميشه براى ما كافى نيست ؟ اول عوامل را درنظر بگيريد. او مى داند كه فرزندانش فردا در چه اضطرابى هستند. مى داند و مى بيند، زيرا در مقابل چشمان اوست . او مى داند كه اين از خدا بى خبران و ضد انسان ها چه وضعى را به وجود خواهند آورد. مساءله اين نيست كه بكشند و دست بردارند. آن ها هزاران نوع شماتت ، نابخردى ، نابكارى و شديدترين شقاوت را نشان خواهند داد. با اين حال ، با آرامش كامل مى گويد: خدايا! ما چه قدر شكرگزارت باشيم كه به ما بينايى داده اى ، به ما گوش داده اى ، به ما قلب داده اى . فاجعلنا من الشاكرين ، ((خدايا ما را از سپاسگزارانت قرار بده)). نيايش او در آن هنگام با خدا اين است كه پروردگارا، در مقابل اين سه نعمت بزرگ ، كه بزرگ ترين نعمت ها در انسان شدن انسان هاست ، به ما لطف كن تا شاكر باشيم . سپس مى فرمايد:
اما بعد، فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابرا و لا اوصل و لا افضل من اهل بيتى ، فجزاكم الله عنى خيرا. الا و انى لا ظن يوما لنا من هؤ لاء(6)
((اما بعد، من سراغ ندارم، نمى دانم يارانى باوفاتر از ياران من، و يارانى بهتر از ياران من، اهل بيتى نيكوكارتر از اهل بيت من. خداوند از طرف من خودش به شما پاداش بدهد. آگاه باشيد كه گمان من آن است كه روز سختى را با اينان دارم.))
در آن هنگام ، هفتاد و يك نفر هم نشسته اند و گوش مى دهند، ولى روى آتش شعله ور و در يك حالت بسيار غيرعادى نشسته اند. در يك حالتى كه نگاهشان نفوذ مى كند و قرون و اعصار را كنار مى زند. در مقابل خود، مردى را مى بينند كه مظلوم ترين فرد تاريخ است و مى دانند كه فردا چه خواهد شد.
الا و انى قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا فى حل ليس عليكم منى ذمام و هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا و لياءخذ كل واحد منكم بيد رجل من اهل بيتى و تفرقوا فى سواد هذا الليل و ذرونى و هؤ لاء القوم فانهم لا يريدون (يطلبون) غيرى (7)
((آگاه باشيد! به همه شما اجازه دادم ، اعلام مى كنم ، اذن دادم كه همه شما برخيزيد و برويد، بدون اين كه هيچ بيعتى از من بر شما باشد. شب فرا رسيده است ، آن را غنيمت بشماريد و در تمام شب به راه ادامه دهيد. هر يك از شما نيز دست مردى از خاندانم را بگيريد و در سياهى شب متفرق گرديد، و مرا با اين قوم كه جز مرا نمى خواهند، واگذاريد.))

آيات قرآنى براى صبر و شكيبايى ، امتيازات فوق العاده اى مطرح كرده است . سرگذشت بشر هم در تاريخ نشان مى دهد كه پيروزمندان تاريخ كسانى بودند كه از نعمت بسيار بزرگ صبر و تحمل و متانت ، در حد اعلا برخوردار بودند. صبر آنان به جهت علم به علل ، علم به شرايط و توجه به اين نكته بود كه اين طور نيست كه هر كس با حق باشد، همان لحظه بايد پيروز شود.
و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر(1)
((و همديگر را به حق سفارش و به شكيبايى توصيه كرده اند (سفارش ‍ كرده اند.) ))
ضمنا به همديگر بفهمانيد كه واقعيت چنان نيست كه هر وقت حق از آن كسى بود، يا حق در اختيار كسى بود، او مى تواند آن را اجرا كند و مى تواند آن را به جا بياورد و از مردم براى احقاق حق استفاده كند.
درباره آيه مذكور، كمى تاءمل كنيد. اين آيه را از زبان كسى مى شنويد كه صد در صد حق را با خودش مى ديد و صد در صد حق با او بود. اگر اين انسان بزرگ (پيامبر صلى الله عليه وآله)، از بالاترين قله تاريخ به بشر نمى نگريست ، اين سخن و وحى از زبان او جارى نمى شد. و اگر اين سخن حق نبود، به صورت وحى بر او نازل نمى شد. حق ، با آرامش و صبر و شكيبايى همراه است . در جملاتى از نهج البلاغه هست كه كسى كه مى خواهد ميوه درختى را قبل از رسيدن بچيند، نتيجه نخواهد گرفت . شما در جريان امام حسين - در زمان معاويه - صبر و تحمل زيادى از امام مى بينيد. در حقيقت - همان طور كه قبلا عرض كردم - اين ها با مفاهيم جزئى قابل تفسير نيست . اين قدر صبر و شكيبايى كه خود صبر را به شگفتى وامى دارد! حتى در زمان پدر يزيد، شيعيانى از عراق به امام حسين (عليه السلام) نامه نوشتند كه اگر شما حركت كنيد و به عراق بياييد، ما از شما حمايت خواهيم كرد. حضرت فرمود: ما تعهدى بسته ايم كه تا آن تعهد تمام نشود، حركت نمى كنيم .
حسين رفتنى بود، هم چنين تمام پيامبران و اولياءالله همه رفتند و بايد هم بروند. آن چه كه براى بشر از اين اولياءالله مى ماند، همين جمله است : ((من تعهد كرده ام.)) والا فرض بفرماييد كه امام حسين (عليه السلام) چند سال ديگر هم حكومت را به دست مباركش مى گرفت و در روى زمين عدالت را پر مى فرمود، و همان گونه كه پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) در نظر داشت ، اسلام را مى گستراند. بالاخره ، خود ايشان هم مى رفتند، اما باز انسان است و اختيارش . باز انسان است و معرفتش . باز انسان است و آزمايش ها. بالاخره ، جريان حسين همان طور كه فرمود: اگر رفتيم و به پيروزى رسيديم ؛ نحمدالله على ذلك ، ((به خدا حمد خواهيم كرد))، اگر هم {پيروزى ميسر} نشد، به شهادت مى رسيم . در هر حال ، {نتيجه حركت امام حسين} احدى الحسنيين بود. بالاخره ، آن بزرگ ، مانند ساير بزرگان و پيامبران مى رفت ، اما باز انسان بود و خواسته ها و تمايلات و چهره حيوانى او، و جريان حسين نمى توانست مردم را مجبورا در خِرد، دين و ايمان نگهدارد. از خود پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) كه بالاتر نمى شد. ملاحظه كرديد كه آن همه نشانه هاى وحى را مى ديدند و هيچ كس ترديد نداشت كه سخنان او، ساخت ريگزار {عربستان} نيست . فرهنگ آن ريگزار براى ما روشن است و با آن آشنا هستيم . عمده فرهنگ {آن مرز و بوم} اشعارى بود كه از نظر لفظى خوب بود. شما دقت كنيد به قصايد سبعه معلقه (هفت قصيده) كه در دوره جاهليت از كعبه آويزان كرده بودند، مثل؛ ((قفانبك من ذكرى حبيب و منزل، و ساير قصايد كه در مقابل يك قصيده متنبى، از نظر معنا و از نظر مطلب هيچ بود. آيا آن فرهنگ مى توانست چنين چيزى را به وجود بياورد؟ البته انسان براى توجيه خودش ممكن است بگويد بله، اما بايد خودش را خيلى توجيه كند. بايد خيلى در مقابل آفتاب بايستد و به آفتاب بگويد: تو تاريك هستى. بسيار خوب، اكنون نيز همان محيط و ريگزار وجود دارد و خيلى هم پيشرفت و ترقى كرده است، حتى قابل قياس با آن زمان نيست. پس يك هزارم شخصيت محمد (صلى الله عليه وآله) را الان به ما بدهيد، زيرا خيلى لازم داريم . هم اكنون تمام بشريت به انسانى {معادل} يك ميليونيوم پيامبراكرم نياز دارد، تحويل بدهيد. پس امام حسين (عليه السلام) صبر فرمود و شكيبايى كرد تا حادثه، درست منطق خودش را در نوردد. تاكنون چند قرن است كه مى گويند اين قضيه درست بوده است؟ گذشت روزگاران نيز نتوانست كوچك ترين اشتباهى براى اين حادثه اثبات كند، با اين كه اين حادثه به ضرر خيلى ها بوده و هست و خواهد بود. آنان كه مى خواهند در اين زندگانى با قدرت هاى محاسبه نشده زندگى كنند و يكه تازان ميدان تنازع در بقا باشند، مسلما داستان حسين براى آن ها اسباب ناراحت كننده اى است كه: عدالت وجود دارد. ((من مى توانم)) يك مساءله و ((من مى خواهم پس حق است)) مسأله اى ديگر، و خود حق نيز يك مساءله ديگر است. ((مى خواهم)) شما مدار حق نيست.
اين را داستان حسين مى گويد. مسلم است كه براى پوشاندن چنين حادثه اى ، بارها خيلى ها دست به كار شده اند، اما نمى توان آن را پوشاند، زيرا جريان با يك مديريت و صبر و محاسبه دقيق الهى انجام گرفته است .
اين جريان به شب دهم رسيد. فجمع الحسين (عليه السلام) اصحابه عند قرب المساء. ((حسين (عليه السلام) ياران خود را نزديكى هاى شب جمع كرد.))
قال على بن حسين (عليه السلام): فدنوت منه لا سمع ما يقول لهم و انا اذ ذاك مريض فسمعت اءبى يقول لاصحابه (2)
((على بن حسين (عليه السلام) فرمود: من خودم را به طرف پدرم نزديك كردم كه ببينم با آن ها چه صحبتى مى كند. من بيمار بودم ، ولى نزديك شدم تا ببينم چه مى گويد. ديدم پدرم به يارانش اين طور مى فرمود)):
اثنى على الله احسن الثناء و احمده على السراء والضراء. اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن و فهمتنا فى الدين و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده فاجعلنا من الشاكرين .(3)
((من شكر و ثناى خداوندى را به جاى مى آورم (بهترين ثنا و شكر). ستايش ‍ او را مى گويم براى هر شادى و اندوهى (براى هرگونه گشايش و گرفتارى). خداوندا، حمد تو را مى گويم كه ما را تكريم فرمودى به نبوت . ما را در دودمان پيغمبر قرار دادى . قرآن را بر ما تعليم فرمودى . دين را بر ما تفهيم نمودى و براى ما گوش هاى شنوا، و چشم هاى بينا و دل هاى جوان (نيك) قرار دادى . اينك ، در ميان اين همه بلا و خطر، از تو مى خواهيم كه ما را از بندگان شكرگزارت محسوب نمايى.))
{امام حسين} نمى گويد من كه خوب حركت مى كردم ، حال اين چه جريانى است كه پيش آمده است !
اين كه اين جريان ، عظمت حسين را بالاتر از عظمت تاريخ اثبات كرده است ، به همين علت است . اصلا مثل اين كه در عالى ترين موقعيت زندگى طبيعى ، زندگى مى كند. اثنى على الله احسن الثناء. يعنى حالم خيلى خوب است و دنيا به مراد من و زندگى به مرام من است . اصلا من همين را مى خواستم كه باشد. معناى اين گونه ستايش و اين گونه سپاسگزارى چنين است . اثنى على الله احسن الثناء. در ناگوارى شكرگزارش هستم . در خوشى ها تسليم محض هستم ، براى خدا، به خدا و به بارگاه خدا. او با اين جملات شروع كرد. دقت كنيد كه آن هفتاد و يك نفر در چهره ملكوتى {حسين} كه هر لحظه بر شكوفايى اش افزوده مى شد، چه مى ديدند؟
اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن و فهمتنا فى الدين و جعلت لنا اسماعا و ابصارا...
((تو را حمد مى گويم كه ما را با نبوت اكرام فرمودى و قرآن را بر ما تعليم دادى ، و دين را بر ما تفهيم فرمودى ، و به ما گوش و چشم (ديدگان) دادى كه با اين ها بفهميم.))
ايشان فقط پيرامون اين كه الان به طور جدى محاصره شده است ، صحبت نمى كند، بلكه درست مثل اين كه - به اصطلاح - در يك حالت فارغ البال، در بزرگ ترين محفل دانش صحبت مى كند، كه ما چگونه بايد با خدايمان ارتباط برقرار نموده و سپاسگزار او باشيم. هم چنين، يك تعليم و تربيت در درجه بسيار عالى مطرح فرموده است. يعنى از آن كلمات كه قاعدتا اطراف چنين شخص محاصره شده اى را - آن هم چه محاصره ناجوانمردانه اى - مى گيرد و او دست و پاى خويش را گم مى كند، خبرى نيست. خوب دقت كنيد!
حتى به دشمنانش هم نمى گويد كه شما كمى ببينيد در آن طرف (ابديت) چه خبر است ؟ درست مثل اين كه يك درس الهيات را مى خواهد شروع كند، صحبت كرده است .
پدر اين پسر، على بن ابى طالب بود. اين پسر على بود كه در غوغاى جنگ هاى صفين ، يك سرباز خطاب به على گفت :(4) يا اميرالمؤمنين يك سخنرانى درباره الهيات براى ما بفرماييد. بعضى از فرماندهان گفتند: مگر نمى بينى اميرالمؤمنين مشغول اداره جنگ هستند؟ الان كه موقع اين بحث نيست . حضرت فرمود: پس چرا به اين جا آمده ايد؟ بگوييد مردم جمع شوند تا من چند كلمه صحبت كنم . در همان لحظه كه سرها و دست ها مى پريد و قطرات خون به زمين مى ريخت ، حضرت اوج مى گيرد و سخنانى بيان مى دارد.
خدايا، انسان چگونه اوج مى گيرد كه {در آن حال اوج }، براى او انگيزه ها از انگيزگى مى افتد!؟ اصلا مثل اين كه با آن ها نيست . بعضى تواريخ دارد كه به اميرالمؤمنين يك حل روحانى در صفين دست داد و فرمود مردم جمع شوند. فلما حشد الناس جميعا قام خطيبا.(5) اين مطلب را هم كافى و هم توحيد صدوق رحمه الله دارد، كه حضرت خطبه اى در آن جا فرمود. البته زمانى هم اين جانب درباره آن خطبه كار مى كردم .
همان طور كه ابن ابى الحديد گفته است، ما هم بگوييم: ابراهيم خليل چشمانت به چنين پسرى روشن باد كه اصلا انگار نه در جنگ است، و تو گويى همه پيامبران و تمام حكما نشسته اند و به على بن ابى طالب مى گويند: يا على، براى ما درسى بگو، و او با كمال آرامش و فراغت سخن مى گويد. اين (حسين) پسر اوست كه خدا را اين گونه حمد و ثنا مى كند. خدايا! پروردگارا! خودت ما را از درد كم ظرفيتى نجات بده . اين كم ظرفيتى بد چيزى است . اين هيجان ها، عجول بودن ، شتابزدگى ها، كوچك بودن قلب و... در بسيارى از موارد، توفيقات را از دست ما مى گيرد. حضرت فرمود: و جعلت لنا اسماعا و ابصارا. ((حق را خواهيم شنيد و خواهيم نگريست)). زيرا او به من ديده عطا كرده است . دقت بفرماييد، در اين جا ساير نعمت هاى مادى را بيان نمى فرمايد، با آن كه آن ها هم نعمت اند، بلكه مى گويد: ((ثنايش مى گويم ، كه به من نعمت فهم داده است. گوش دارم كه بشنوم ، ديده دارم كه ببينم ، دل دارم كه دريابم)). صلوات الله عليك يا ابا عبدالله ، واقعا براى چنين تعظيمى كه امت بزرگى در طول اين قرون و اعصار درباره تو داشته اند، شايسته اى . مى گويد: ((ما خدا را سپاسگزاريم كه به ما ديده داده، مى بينيم ، مى شنويم و با قلبمان دريافت مى كنيم)). آيا اين درس براى هميشه براى ما كافى نيست ؟ اول عوامل را درنظر بگيريد. او مى داند كه فرزندانش فردا در چه اضطرابى هستند. مى داند و مى بيند، زيرا در مقابل چشمان اوست . او مى داند كه اين از خدا بى خبران و ضد انسان ها چه وضعى را به وجود خواهند آورد. مساءله اين نيست كه بكشند و دست بردارند. آن ها هزاران نوع شماتت ، نابخردى ، نابكارى و شديدترين شقاوت را نشان خواهند داد. با اين حال ، با آرامش كامل مى گويد: خدايا! ما چه قدر شكرگزارت باشيم كه به ما بينايى داده اى ، به ما گوش داده اى ، به ما قلب داده اى . فاجعلنا من الشاكرين ، ((خدايا ما را از سپاسگزارانت قرار بده)). نيايش او در آن هنگام با خدا اين است كه پروردگارا، در مقابل اين سه نعمت بزرگ ، كه بزرگ ترين نعمت ها در انسان شدن انسان هاست ، به ما لطف كن تا شاكر باشيم . سپس مى فرمايد:
اما بعد، فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابرا و لا اوصل و لا افضل من اهل بيتى ، فجزاكم الله عنى خيرا. الا و انى لا ظن يوما لنا من هؤ لاء(6)
((اما بعد، من سراغ ندارم، نمى دانم يارانى باوفاتر از ياران من، و يارانى بهتر از ياران من، اهل بيتى نيكوكارتر از اهل بيت من. خداوند از طرف من خودش به شما پاداش بدهد. آگاه باشيد كه گمان من آن است كه روز سختى را با اينان دارم.))
در آن هنگام ، هفتاد و يك نفر هم نشسته اند و گوش مى دهند، ولى روى آتش شعله ور و در يك حالت بسيار غيرعادى نشسته اند. در يك حالتى كه نگاهشان نفوذ مى كند و قرون و اعصار را كنار مى زند. در مقابل خود، مردى را مى بينند كه مظلوم ترين فرد تاريخ است و مى دانند كه فردا چه خواهد شد.
الا و انى قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا فى حل ليس عليكم منى ذمام و هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا و لياءخذ كل واحد منكم بيد رجل من اهل بيتى و تفرقوا فى سواد هذا الليل و ذرونى و هؤ لاء القوم فانهم لا يريدون (يطلبون) غيرى (7)
((آگاه باشيد! به همه شما اجازه دادم ، اعلام مى كنم ، اذن دادم كه همه شما برخيزيد و برويد، بدون اين كه هيچ بيعتى از من بر شما باشد. شب فرا رسيده است ، آن را غنيمت بشماريد و در تمام شب به راه ادامه دهيد. هر يك از شما نيز دست مردى از خاندانم را بگيريد و در سياهى شب متفرق گرديد، و مرا با اين قوم كه جز مرا نمى خواهند، واگذاريد.))

ادامه مطلب

از اين كهسار و دشت بوى خون مى آيد. حركت كنيد و برويد. البته با اين گونه آزادى كه امام حسين (عليه السلام) به آنان داد، آيا شرعا مى توانستند بلند شوند و بروند؟ بعضى ها مى گويند آن {آزادى} فوق حقوقى بود. {در حقيقت}، قضيه، قضيه عشق بود. واقعا امام حسين (عليه السلام) كسى را در راه مجبور نكرد و اين يكى از آن دلايل است ، كه امام حسين مى دانست كه بر اساس قاعده، پيروزى جسمانى و فيزيكى بسيار بعيد است . اين مطلب را بعضى از تحقيق كنندگان درباره امام حسين (عليه السلام) بايد بدانند، والا ايشان به جمع آورى ياران و جمع آورى كمك ها مى پرداخت . البته همان طور كه عرض كردم ، حركات نشان مى دهد كه ايشان خيلى دقيق حركت مى كرد، مثل اين كه اصلا شهادتى در كار نبود. يعنى در مرز بين زندگى و مرگ حركت مى كرد، كه آن حال براى ما قابل درك نيست . آن حال كه چگونه زندگى و مرگ ، على السويه در مقابل اين مرد بزرگ الهى مجسم بود. او اين طور حركت مى كرد و ديديد چه قدر آماده بود. امشب اردويى ساخت ، مثل اين كه لشكرش به مقدار آنان است . بعضى ها كه ديده بودند، گفتند: تعجب آور بود كه چگونه اين نقشه را حضرت پياده فرموده بود.
البته يك نقل تاريخى چنين است . مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم رحمه الله در نجف يك مقتل الحسين دارد. او درباره امشب (شب عاشورا) دو مساءله را چنين ذكر مى كند:
1- امام حسين (عليه السلام) بنى اسد را كه در همان حوالى بودند، صدا كرد. ان شاءالله اگر خدا قسمت كند و به كربلا برويد، از هيجده كيلومترى كربلا به آن طرف ، قبيله بنى اسد مستقر هستند. ما با طلبه ها گاهى پياده از نجف به كربلا مى رفتيم و در طول مسير، يك شب در آن جا اقامت مى كرديم . خودشان هم مى گويند كه ما بنى اسد هستيم . حضرت بزرگان آنان را جمع كرد و گفت : شما در اين جا نمانيد. يا اين جا را موقتا ترك كنيد و برويد. بعضى ها مى گويند امام حسين مقدارى از زمين هاى آن جا را خريد و فرمود اين جا را ترك كنيد و برويد، زيرا اگر كسى در اين مكان باشد و فردا صداى مرا بشنود و اجابت نكند، قطعا به آتش الهى گرفتار خواهد شد.
به خاطر دارم شبى كه ما پياده به سمت كربلا رفته بوديم ، در همان منطقه ، چند نفر از بنى اسد دور ما نشسته بودند. يكى از پيرمردها گفت : سودالله وجوههم ...، ((خدا چهره هاى پدران ما را سياه كند. حسين اين سخن را به آنان گفت و آن ها بلند شدند و رفتند و او را تنها گذاشتند. براى ما هنوز اين ننگ مانده است.))
2- حبيب آمد و ديد حضرت تنها در خيمه خودشان مشغول مناجات است . صبر كرد تا نماز ايشان تمام شد. عرض كرد، آيا اجازه مى دهيد كه من در اين نزديكى ها نزد قبيله بنى اسد بروم ، بلكه عده اى را بياورم ؟
حضرت فرمود: برو اختيار دارى . او رفت و توانسته بود نود نفر را جمع آورى كند و بياورد. اما در راه ، با ابن ازرق كه چهار صد نفر همراه داشت روبه رو شدند، و طى يك درگيرى شديد، عده اى كشته و عده اى ديگر به محل خودشان برگشتند و حبيب تنها آمد. به حضرت سلام كرد و قضيه را عرض كرد. حضرت نگاهى به آسمان كرد و با صبر و آرامش فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم.
به هر حال، آن شب حضرت فرمود: من به همه شما اجازه دادم كه برويد، من شما را حلال كردم و شما از طرف من تعهدى نداريد. اين ليل (شب) است كه پرده هاى تاريكش را به روى ما انداخته است. هر كسى از شما (هر مردى) دست يكى از اين بچه ها را بگيرد و برود و در اين سياهى متفرق شويد تا خداوند به شما فرج بدهد. فانهم لا يريدون (يطلبون) غيرى. ((اين مردم فقط مرا مى خواهند)). و لو اءصابونى لهوا عن طلب غيرى. ((اگر مرا كشتند، ديگر به من مشغولند و با كسى كارى نخواهد داشت)). و همان طور كه شنيديد، هر كدام برخاستند و مطالبى را گفتند كه معلوم شد مسأله، مساءله سياهى لشكر نبود. مسأله، مساءله اين كه در معذورات قرار بگيرند و بگويند ما هم آمديم، نبود. آنان كه دنبال انگيزه هاى دنيا بودند، در ميان راه رفتند.
آن ها ديگر باقى نماندند و در خدمت حضرت نبودند. و آنان كه ايستادند، سخنان خود را گفتند. اگر كسى سخنان اين انسان هاى تبديل شده از مس به طلا را، به وسيله كيمياى روح حسين ، تحليل كند و بفهمد، خواهد فهميد كه اين علوم انسانى كه امروز در مسير انسان هاست ، چه قدر انسان را كوچك كرده است .
آن ها (ياران حسين ) در چه جاذبه اى قرار گرفته بودند كه جواب حضرت را آن گونه بيان كردند؟ هيچ كدام حضرت سيدالشهدا را ترك نكردند و فردا به تمام معنا ايستادگى كردند. در جلسات گذشته نيز عرض كردم ، حضرت خيلى اصرار فرمودند كه امشب به ايشان مهلت بدهند. گفت : خدا مى داند كه من نماز را دوست دارم ، بلكه امشب با ذكر يا حق و الله اكبر و با نماز، لحظات آخر عمرمان را سپرى كنيم .
جوانان عزيز، اين پيشتاز شما حسين است . يك شب مهلت گرفتن او فقط براى نماز بود، والا مى دانست كه آنان دست بردار نيستند. شايد اگر به فكر اين بود كه بالاخره قرار است كشته شود، مى گفت هر چه زودتر بهتر. چون حتى فكرش هم ناراحت كننده بود. هم فكر بچه ها، هم فكر ناجوانمردى دشمن ، ناراحت كننده بود. ذهن انسانى اگر به طور طبيعى به اين ها فكر مى كرد، ناراحت مى شد. اگر طبيعى فكر مى كرد، بدين جهت كه روح در سطح بالا بود، روح خود را بالا مى گرفت و اين مسائل نمى توانست براى حضرت مساءله شود. آن شب را فقط براى نماز مهلت گرفت .
احساس مى شود كه بعضى از جوانان ما كمى در نماز مسامحه مى كنند. يقين بدانيد كسانى كه ممكن است كارى براى اين جامعه انجام بدهند، شما نمازگزاران هستيد، زيرا كسى كه با خدا تعهد ندارد، به هيچ انسانى تعهد ندارد. اين را هم به شما عرض مى كنم كه اگر خداى ناخواسته در نماز مسامحه كنيد، در حقيقت ، در تعهد با خدا مسامحه كرده ايد. آيا براى شما افتخار نيست كه پيشواى شما حسين (عليه السلام) نمازگزار است ؟ پيشواى شما على بن ابى طالب (عليه السلام) نمازگزار است . پيشواى شما فاطمه زهرا (عليها السلام) نمازگزار است .
كسانى كه خواستند براى بشر قدم بردارند، آن هايى بودند كه با خدا ارتباط داشتند و چه ارتباطى بالاتر از نماز. ان شاءالله از همين امشب - و از آن احساساتى كه ما مى بينيم و خيلى عميق است - نتيجه بگيريم كه از راه حسين روانه و رهسپار بارگاه خدا شويم و به نماز اهميت بدهيم . اگر به نماز اهميت ندهيم ، لا تقبل ((چيزى ديگر از ما قبول نمى شود)). آيا اين {سخن و درخواست حسين براى نماز} افتخار انسان نيست ؟
در كتابى درباره عبادت چنين نوشته است:
معبد چيست ؟ مقصود از مسجد، كليسا و... معابدى است كه بشر از آغاز تاريخ با دست خود ساخته و از آن جا به پرواز در آمده است . بشر آن ها را به عنوان معابد در روى زمين ، براى خودش سكوى پرواز ساخته است . حال كه گذار ما به معبد افتاد، جملاتى نيز درباره آن صحبت كنيم.
((در معبد چه مى كنند؟ در معبد نماز مى گزارند. در معبد به چه كسى نماز مى گزارند؟ به خدا و براى خدا، براى خدا نماز مى گزارند چه معنا مى دهد؟ احتياج به انديشه خيلى زيادى نيست كه نماز عبارت است از:
رابطه برقرار كردن يك من بى نهايت كوچك با يك من بى نهايت بزرگ به نام خدا، آن هم با معرفت.))(8)
در معبد اين كار را انجام مى دهند، كه هم بيابان و هم گوشه خانه ، هم مسجد، هم كارگاه و هم دانشگاه مى تواند معبد شود. هر كجا مى تواند معبد باشد. واقعا آيا ما فكر كرده ايم كه وقتى خدا به ما مى گويد با من رابطه برقرار كن ، يعنى چه ؟ چون ماه را به تاريكى ديده ايم . واقعا اگر خدا براى بشر مطرح بود و به او مى گفتند مى توانى با او ارتباط برقرار كنى ، و اگر ما واقعا مى دانستيم معناى اين مطلب چيست ، لحظات ما بوى ابديت مى داد. اما حيف كه نمى دانيم . يا اگر مى دانستيم كه معناى اين جمله چيست: كفالى فخرا ان اكون لك عبدا، چه افتخارى بالاتر از اين كه به انسان بگويند تو با خدا رابطه برقرار كن! پس سروكار ما با آن مربيان و معلمان است كه با ما درباره خدا كمى صحبت كنند و ما را آن قدر به هجران خدا مبتلا نكنند. ما يك عشق ناآگاهى به خدا داريم كه آفريننده ماست . عشق به خدايى داريم كه حسين را در برابر ما گذاشته است . عشق به خدايى داريم كه على را براى ما به وجود آورده است . عشق به خدايى داريم كه انسان هايى به وجود آورده ، كه هر يك ، مساوى با تمام هستى است .
بگذر از باغ جهان يك سحر اى رشك بهار

تا ز گلزار جهان رسم خزان برخيزد

ما اين ارتباط با خدا را كجا رها كنيم ؟ اى عزيزان ، عمر مى گذرد و دو بار هم عمر نمى كنيم . يك وقت احساس مى كنيم كه عمر گذشت و ديگر برگشت پذير نيست . نكند موقعى بيدار شويم كه بگوييم :
من كيستم تبه شده سامانى

افسانه اى رسيده به پايانى

افسانه چيست كه به پايان برسد؟ در آن موقع بگوييم از دست ما چه چيزى رفت ؟ واقعا معلوم مى شود كه ارتباط با خدا براى ما مطرح نيست . در ذهن ما چه مفهومى نهفته است كه ما را به خود جلب نمى كند؟
خدايا، ما را به سوى خودت جلب بفرما. خدايا، خودت ما را مورد عنايت قرار بده و عظمت نماز را براى ما قابل درك بفرما.
فردا در آن هيجان و جريان ، ابوثمامه صائدى آمد و گفت : يا اباعبدالله ، موقع اذان شده و آفتاب از نصف النهار گذشته است ، خدمت شما نماز بخوانيم . البته بعضى ها مى گويند خود حضرت اقدام فرموده بود.
به هر حال ، امام حسين (عليه السلام) فرمود:
ذكرت الصلوه جعلك الله من المصلين
((از نماز ياد كردى، خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد.))
((حضرت به زهيربن قين و سعيدبن عبدالله حنفى دستور داد تا پيش روى او بايستند. سپس حضرت با نيمى از باقيمانده يارانش (به ترتيب نماز خوف) به نماز ايستاد. در اين اثنا تيرى به جانب حضرت پرتاب شد و سعيدبن عبدالله خود را در مسير تير قرار داد و آن را به جان خريد. به همين منوال خود را سپر تيرهاى دشمن نمود تا آن كه از پاى در آمد و بر زمين افتاد.))(9)
بار ديگر مى خواهم عرض كنم كه خداوند به شما جزاى خير بدهد. اين چند شب واقعا با خلوص كار كرديد. اين فعاليت ها بى خلوص نمى شود و شوخى بردار نيست . امكان ندارد كه اين دل ، آن قدر ارزان باشد كه بگوييم اين گريه ها، گريه ساختگى است . مسأله دل بالاتر از اين حرف هاست .
تو همى گويى مرا دل نيز هست

دل فراز عرش باشد نى به پست

ولى باز در اين روزها مى بينيم كه دل عرشى شما حركت مى كند و به هيجان در آمده است . اشك ها از درياى اين دل موج مى زند. از خدا و هم چنين از اين شهيد دار بقا و شهيد راه انسانيت بخواهيم تا از خدا بخواهد كه عشق و علاقه به نماز را در دل هاى ما بيافروزد.
خدايا! پروردگارا! اين عزيزان را كه واقعا مى بينيم در عزاى محبوب تو چگونه اخلاص دارند و آن را نشان مى دهند، امشب با تو تعهد مى كنند - من از طرف شما عرض مى كنم و از طرف شما تعهد مى كنم - خدايا تو را قسم مى دهم به آن قطرات خون حسين ، ان شاءالله اين فرزندان عزيز ما نمازهاى خود را ترك نكنند، خدايا آنان را موفق بفرما. خدا ان شاءالله به شما اجر بدهد، خدا به شما توفيق دهد. تعهد كرديد، ديگر فراموش ‍ نفرماييد! پروردگارا! ما را با فلسفه وجوديمان آشنا بفرما. پروردگارا! ما را از اين عبادتى كه تفسير شد و از آن عبادتى كه در قرآن فرموده اى ، محروم مفرما. خداوندا! پروردگارا! ما را در اين دنيا موفق بفرما تا زندگيمان بيهوده سپرى نشود. پروردگارا! ما را در تعليم فلسفه و هدف زندگى به جوانان ، يارى بفرما.
پروردگارا! خودمان را عامل به گفتار خودمان قرار بده . خداوندا! پروردگارا! در اين چند روز، چه از نظر احساسات پاك بارى محبوب تو حسين (عليه السلام)، چه از نظر تفكرات و انديشه ها درباره القاء مطالب و فكر درباره مطالب ، لحظاتى را ما گذرانديم ، آن لحظات را از همه ما قبول بفرما. پروردگارا! خداوندا! خودت وسايل درك و فهم و گرديدن جوانان را آماده بفرما. پروردگارا! ما را در مقابل جوانانمان شرمنده مفرما. يعنى در روز قيامت نشود كه اين ها واقعا گريبان ما را بگيرند و بگويند: ما كه آماده بوديم ، ما كه مى خواستيم بفهميم ، ما كه مى خواستيم درك بكنيم ، ولى چرا نگفتيد؟ خدايا! پروردگارا! وسايل را خودت لطف كن و آماده بفرما و دست همه ما را از دامان على و آل على (عليه السلام)، كوتاه مفرما.
((آمين))
---------------------------------------------
1-شب دهم محرم ، 26/2/1376 1- سوره عصر، آيه 3.
2-نفس المهموم ، قمى ، ص 227 - بحارالانوار، مجلسى ، ج 44، صص 392 و 393.
3-تاريخ طبرى ، ج 5، ص 418، - نفس المهموم ، ص 227 - الكامل ، ابن اثير، چاپ 1387 هجرى قمرى بيروت ، ج 3، ص ‍ 285.
4-درباره اين داستان دو روايت گفته شده است .
5-توحيد، شيخ صدوق ، ص 41.
6-تاريخ طبرى ، ج 5، ص 418 - نفس المهموم ، ص 227 - الكامل ، ابن اثير، چاپ 1387 هجرى قمرى ، بيروت ، ج 3، ص ‍ 285.
7-همان ماءخذ.
8-بينوايان ، ويكتورهوگو، چاپ نهم ، ص 672.
9-لهوف ، سيدبن طاووس، ترجمه فهرى ، ص 110 و 111 - نفس المهموم ، قمى ، ص 275 - تاريخ طبرى ، ج 5، ص 441.
--------------------------------------
علامه محمدتقى جعفرى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page