پس از وفات پيامبر(ص) تا به امروز دو مکتب در عالم اسلام وجود داشتهاست. مکتب امامت و مکتب خلافت. سخن اين دو مکتب در باب زمامدار و پيشواي بعد از پيامبر چيست؟
مکتب خلافت ميگويد: پيشوا و زمامدار انتخابي است. معتقدند که اين انتخاب بدست مردم انجام ميگيرد و بعد از پيامبر مردمند که زمامدار انتخاب مينمايند.
مکتب امامت ميگويد: پيشوا و زمامدار انتصابي است و اين انتصاب از طرف خداست نه از جانب پيامبر(ص). خداوند متعال نصب ميکند و پيامبر تعيين و انتصاب الهي را به مردم تبليغ مينمايد.
اين بود خلاصه سخن در اين دو مکتب. اين بايستي به بررسي مفصلتر نظريات دو مکتب بپردازيم:
اصطلاح شرعي، اصطلاح متشرعه:
در مکتب خلفا نام پيشوا را خليفه گذاردهاند. آن کس که مردم انتخاب کردهاند «خليفة الرسول» نام ميگيرد که بعدها پس از اختصار به «خليفه» تبديل گرديد، و نيز مشاهده کرديم که ما در اسلام نامگذاريهايي داريم که در زمان خود پيامبر انجام شدهاست يا شخص پيامبر اين نام را انتخاب کرده يا از جانب خداست، و پيامبر آن را تبليغ نمودهاست. اين گونه نامگذاريها را «مصطلحات شرعي» ناميدهاند، يعني اصطلاحاتي که بوسيله شرع و شارع انتخاب گشتهاند.
امّا يک دسته نامگذاريهاست که مسلمانان يا علماي اسلام کردهاند که آنها را «مصطلحات متشرعه» ناميدهاند.
خليفه به مفهوم کنوني يعني پيشواي دين و دنياي مسلمانان يک نامگذاري شرعي نيست. يعني اين لفظ بر اين معني در زمان پيامبر قرار داده نشدهاست، هرچه هست از مسلمانان ميباشد، پيروان مکتب خلفا هستند که چنين نامگذاري کردهاند.
بنابراين هر جا در قرآن و حديث واژه «خليفه» ديديم، به همان معناي لغوي آن خواهد بود، همان معنا که عرب از اين لفظ ميفهمد، يعني به معناي لغوي خاص آن.
خليفه در قرآن کريم چون در اضافه به خداي متعال بکار رفته، به معناي «خليفة الله» است، و او بشري است که از جانب حقتعالي قدرت تصرف در جهان را دارد، و کار خدائي ميکند. در حديث پيامبر(ص) خليفه به معناي آن کسي است که کار خاص پيامبر با تبليغ دست اول را انجام داده و در واقع ادامه عملي او را عهدهدار بودهاست. وظيفه تعطيل نشدني پيامبر، تبليغ احکام اسلام ميباشد، خليفه او هم مبلّغ احکام است. بنابراين نه در قرآن و نه در حديث لفظ خليفه به معناي حکمران و زمامدار اسلامي به کار نرفتهاست، بلکه در حديث پيامبر اکرم(ص) هر جا اين واژه آمده مثلاً درباره علي(ع) گفته شده: «خليفتي فيکم» به معناي حکمران و زمامدار نبودهاست، و ميخواهد بگويد پس از من تبليغ اسلام به عهده اوست، توضيح و تفسير قرآن کار اوست، بيان احکام وظيفه اوست.
ديدگاه دو مکتب در خلافت:
در مکتب خلفاء: خلافت بعد از رسول(ص) به سه شکل منعقد ميگردد:
1) خليفهاي جانشين خويش يعني خليفه بعد را تعيين کند و مسلمانان مجبور به پذيرش او هستند و اين خليفه، خليفه شرعي و اسلامي است و پذيرش او وجوب ديني دارد. دليل آنها اين است که ابوبکر بعد از خودش، عمر را به زمامداري بر مردم تعيين نمود و کسي با اين نظر مخالفت نکرد.
پذيرش عموم مسلمانان نشان ميدهد که اين راه و روش را صحيح دانستهاند. لذا اين نوع از انتخاب خليفه که به دست خليفه قبل انجام ميگيرد به دليل عمل ابوبکر و عدم اعتراض مردم صحيح است. و در صحّت و اصالت اين روش در مکتب خلفا اختلافي وجود ندارد.
2) خليفه به انتخاب مردم تعيين ميشود. در اين نوع از تعيين خليفه صاحبنظران مکتب خلفا اختلاف دارند. مارودي ميگويد: اکثريت دانشمندان برآنند که خليفه بوسيله پنج تن از اهل حل و عقد يعني بزرگان و عقلاي قوم انتخاب ميشود. يا اين که يک انتخاب مينمايد، و چهار نفر ديگر موافقت ميکنند. دليلي که ايشان براي اين نظريه نقل ميکنند اين است که در خلافت ابوبکر، پنج تن با وي بيعت کردند، و اين بيعت رسميّت يافت، و پذيرفته شد. پنج تن مزبور عبارت بودند از: عمربنخطاب، ابوعبيده جراح، سالم آزادکرده ابوحذيفه، نعمانبنبشير، و اُسيدبنحضير.
بدين شکل بيعت در سقيفه انجام گرفت، و ابوبکر به مقام خلافت رسيد. آنگاه خليفه منتخب در سقيفه، به مردم عرضه شد، مردم نيز خواه ناخواه او را پذيرفتند.
پس به اين دليل انتخاب خليفه با بيعت و رضاي پنج تن از اهل حل و عقد تماميت ميپذيرد، و انجام مييابد. گروه ديگري از دانشمندان مکتب خلافت ميگويند: خلافت همانند عقد ازدواج است. همانطور که در عقد نکاح يک عاقد لازم است و دو شاهد، در خلافت هم يک نفر بيعت ميکند، دو نفر اعلام رضايت مينمايند و همين از اهل حل و عقد براي تعيين خليفه و زمامدار کافي است.
دسته سوم معتقدند: تنها اگر يک نفر با خليفه بيعت کند کافي ميباشد. بدليل اينکه عباسبنعبدالمطلب به علي(ع) گفت: دست خويش را دراز کن تا با تو بيعت کنم. مردم خواهند گفت عموي پيامبر خدا با پسر عموي وي بيعت کرد، ديگر کسي در اين باره مخالفت نخواهد کرد.
3) خليفه با زور و شمشير و پيروزي نظامي خلافت را بدست ميآورد. بر اساس اين نظر اگر حکومت بر مسلمانان به وسيله زور و غلبه نظامي بدست آمد، شخص حاکم خليفه بر حق است، و خلافت او رسمي و اسلامي ميباشد.
اگر کسي به يکي از راههاي گفته شده به خلافت رسيد، به زور يا بيعت يک تن يا سه تن يا پنج تن يا با انتخاب خليفه قبلي، بر عموم مسلمانان واجب است که او را به شخص و نام بشناسند همانطور که واجب است خدا و پيامبرش را بشناسند. اينان يک سري روايات در معتبرترين کتب خويش از برجستهترين راويان نقل ميکنند، بر اساس آن ميگويند که امام و خليفه مسلمانان هر کاري انجام بدهد هر ظلم و جور اجحاف و فسق جائز نيست که بر روي او شمشير کشيد و با او مخالفت نمود و بر او خروج کرد. ابنعباس از پيامبر اکرم(ص) روايت مينمايد:
مَنْ رأي مِن أَمامه شَيئاً يکرهه فَلْيَصْبر فأنَّه مَن فارق الجماعة بشراً فمات ميتةً جاهليةً.
«اگر کسي از پيشوا و زمامدار خويش چيز ناخوشآيندي مشاهده کرد بايد صبر کند زيرا اگر کسي از دستگاه خلافت و جمع مسلمانان پيرو آن، يک وجب دور شود، و بر آن بميرد مانند مردگان جاهليت مرده است.»( صحيح مسلم: باب الأمر بلزوم الجماعة.)
بنابراين نظر خروج بر يزيدبنمعاويه شرابخوار و سگباز و قاتل و جاني و قيام عليه عبدالملک که سربازانش خانه کعبه را در زير منجنيق خراب ميکنند، و جنگ بر ضد وليد که قرآن کريم را هدف تير قرار داد، جائز نيست و حرام ميباشد.
در مکتب اهلبيت:
در مکتب امامت، مسأله به صورت ديگري است، و چنانچه ديديم امامت بر اساس انتصاب الهي شکل ميگيرد. پيشوايان اين مکتب و دانشمندان آن به اين آيه از قرآن کريم استناد ميکنند:
«وَ اِذا ابتَلي ابراهيم رَبُّهُ بِکلماتٍ فأتمهُنَّ قال أنّي جاعلک لِلنّاسِ أماماً» بقره/124
آنگاه که ابراهيم خليل از پيچ و خم امتحانات الهي به سلامت جست، و مانند هميشه عمرش سر بندگي و اخلاص به درگاه ربوبي سائيد و به مقام والاي امامت نائل شد. مقام امامت آن هم پس از نيل به مقام نبوت و رتبت اولوالعزمي و خلّت چه مقامي ميتواند باشد که نيل بدان ابراهيم را آن چنان به وجد ميآورد که آن را براي فرزندانش درخواست ميدارد. از اين گذشته ميبينيم امامت بر اساس جعل و قرارداد الهي است و حکم الهي در آن نافذ است، و بس.
ابراهيم بر اساس طبيعت بشري دوستدار فرزندان خويش است، و ميخواهد که آنها هم به اين سرفرازي باطني برسند:
«قالَ وَ مِنْ ذُريّتي» خداوند متعال جواب ميفرمايد: «لاينالُ عهدي الظالمين». امامت عهد خاص من است با بندهام، و اين عهد به ظالم نميرسد.
ظالم کيست؟ در عرف و فرهنگ قرآن، گاهي به کسي که به خودش ظلم ميکند، ستمکار گفته ميشود. مثلاً کسي که بت ميپرستد کسي که مال مردم را ميبرد، يا از ايشان ربا ميگيرد، يا به ناموسي تجاوز کند و نيز هر کسي که هر نوع مخالفت فرمان خدا را ميکند و نيز هر کسي که هر نوع مخالفت فرمان خدا را ميکند در بينش قرآن و اسلام ظالم خواهدبود.( وَ مَنْ يَتَعَدَّ حدود الله فقد ظَلَمَ نَفسَه طلاق/1)
چنين کسي سزاوار عهد خدائي يعني امامت نيست. چنانکه ميبينيم، بر اساس اين استدلال بديهي قرآن، امام ميبايست معصوم باشد. پس از اين آيه شريفه چنين برميآيد که اولاً مقام امامت انتصابي است و ثانياً عصمت امام را بيان ميکند.
اين انتصاب بايد از جانب خداوند باشد و پيامبر فقط وظيفه دارد که تبليغ آن را بنمايد نه اين که آن حضرت، علي(ع) را تعيين و يا زمامداري او را توصيه کند. پيامبر اکرم(ص) آن چنانکه نماز را تبليغ مينمايد، در اين کار فقط فرمانبردار خداست، و پيامآور اوست، و حج را تبليغ ميکند آن هم از جانب خداوند، و در اين کار تنها پيام او را ميآورد و... در مسأله امامت نيز به همين شکل است. او امامت را از جانب خداوند تبليغ ميکند، و نصب و تعيين از جانب خداوند است. «ما ينْطِقُ عَنِ الهوي اِنْ هُوَ اِلَّا وحيٌ يوحي».
-----------------------------------------
سوال کننده : احتجاج
منبع : www.alsoal.ir
خليفه و خلافت
- بازدید: 1737