ذكر شهادت قاسم بن امام حسن‏

(زمان خواندن: 10 - 20 دقیقه)

راوى گويد: كه چون قاسم بن حسن عليه‏السلام چهره برادر خود را كه گل بوستان ناز بود به خار آن حادثه جانگداز خراشيده ديد آه از نهاد او برآمده پيش عم بزرگوار خود آمده گريان و دلى از آتش حسرت بريان و گفت: اى سيد و امام جهان مرا ديگر طاقت مفارقت اقربا نمانده است و زمانه از سرير بهجتم بر خاك اندوه و مصيبت نشانده است دستورى ده تا كينه برادر باز جويم و سوال اهل ضلال را به تيغ زبان سنان جواب گويم.
امام حسين عليه‏السلام گفت: اى جان عم تو مرا از برادر يادگارى و در اين صحرا انيس دل فكارى من تو را چگونه اجازت دهم و داغ فراق تو بر سينه پرغم نهم مادر قاسم نيز از خيمه بيرون دويد و دامن قاسم بر دست پيچيده فرياد بر كشيد.
اى به دلم گرفته جا لطف كن از نظر مرو
‏   مرهم سينه چون تويى مرهم ديده هم تو شو 
القصه قاسم اجازت حرب نيافت و برادران امام حسين عليه‏السلام تهيه اسباب حرب مى‏كردند قاسم به خيمه در آمده سر به زانوى اندوه نهاد ناگاه يادش آمد كه پدرش تعويذى بر بازوى وى بسته بود و فرموده كه در محلى كه اندوه بسيار و ملال بى‏شمار بر تو غلبه كند اين تعويذ را باز كن و بر خوان و بدان چه در آن جا نوشته است عمل نماى قاسم با خود گفت: تا من بوده‏ام مرا چنين حال نيفتاده و بدين سال ملامتى دست نداده بيا تا تعويذ را بخوانم و مضمون آن را بدانم پس آن تعويذ را از بازو باز كرد و بگشاد ديد كه امام حسن عليه‏السلام به خط مبارك خود نوشته است كه اى قاسم وصيت مى‏كنم تو را كه چون برادرم و عمت امام حسين عليه‏السلام را بينى كه در صحراى كربلا به دست شاميان دغا و كوفيان بى‏وفا گرفتار شده زنهار كه سر خود در قدم وى اندازى و جان خود را روان در بازى و هر چند تو را از مصاف باز دارند تو مبالغه مى‏نمايى و در الحاح و ابرام افزايى كه جان فداى حسين كردن مفتاح باب شهادت و وسيله ادراك اقبال و سعادتست.
كدام كشته عشق وى است رو بر خاك
‏   كه جان غرقه به خونش غريق رحمت نيست‏
قاسم كه اين وصيت‏نامه فرو خواند از شادى ندانست كه چه كند زود از جاى برجست و به خدمت امام پيوست و آن نوشته را بوسيده به دست آن حضرت داد چون شاه شهيدان آن مكتوب را بديد آه سوزناك از جگر بركشيده زار زار بناليد و گفت: اى جان عم اين وصيت پدر است نسبت به تو و مى‏خواهى كه بدين وصيت كار كنى و مرا نيز درباره تو وصيت ديگر فرمود و من نيز داعيه دارم كه آن را به جاى آرم بيا ساعتى بدين خيمه در آئيم و بدان وصيت قيام نماييم پس دست قاسم گرفته به خيمه درآورد و برادران خود عون و عباس را طلبيد و مادر قاسم را گفت: كه جامه‏هاى نو در قاسم پوشان و خواهر خود زينب را گفت: بيار عيبه جامه برادرم حسن را كه فى الحال بياوردند و در پيش وى حاضر كردند سر عيبه را بگشاد و دراعه امام حسن عليه‏السلام و يك جامه قيمتى خود در قاسم پوشانيد و عمامه زيبا به دست مبارك خود بر سر وى بست و دست دخترى كه نامزد قاسم بود گرفته گفت: اى قاسم اين امانت پدر توست كه به تو وصيت كرده تا امروز نزديك من بود اكنون بستان پس دختر را با وى عقد بست و دستش به دست قاسم داد و از خيمه بيرون آمد41 قاسم از يكجانب دست عروس گرفته در وى مى‏نگريست و سر در پيش مى‏انداخت كه ناگاه از لشگر عمر سعد آواز داد كه هيچ مبارز ديگر مانده است قاسم دست عروس را رها كرد و خواست كه از خيمه بيرون آيد عروس دامنش بگرفت و گفت: كه اى قاسم چه خيال دارى و عزيمت كجا مى‏كنى؟
بگو كز بر من چرا مى‏روى
‏   مرا مى‏گذارى كجا مى‏روى‏
قاسم گفت: اى نور دو ديده عزم ميدان دارم و همت بر دفع دشمنان مى‏گمارم دامنم را رها كن كه عروسى و دامادى ما به قيامت افتاد
غبارى بر دميد از راه بيداد

برآمد ابرى از درياى اندوه
ز روى دشت بادى تند برخاست
رسيد از عالم غيبى ندايى
كه احسنت اى زمان و اى زمين زه
‏   شبيخون كرد بر نسرين و شمشاد
فرو باريد سيلى كوه تا كوه‏
هوا را كرد با خاك زمين راست‏
ندايى نه صداى آشنايى‏
عروسان را به دامان چنين ده 
عروس گفت: كه اى قاسم مى‏فرمايى كه عروسى ما به قيامت افتاد فرداى قيامت تو را كجا جويم و به چه نشان بشناسم گفت: مرا به نزديك پدر و جد طلب كن و بدين آستين دريده بشناس پس دست فراز كرد و سر آستين بدريد و غريو از اهل بيت برآمد.
قاسما اين چه ظلم و بيداديست
‏   اين نه آئين و رسم داماديست‏
اما چون حضرت امام حسين عليه‏السلام ديد كه قاسم به مصاف مى‏رود گفت: اى جان عم به پاى خود به گورستان مى‏روى بدين گونه نتوان رفت دست كرد و گريبانش چاك زد و هر دو سر دستارش به جانب رويش فرو گذاشت و لباس به شكل كفن در پوشانيد و تيغ خود به دست وى داد و به ميدانش فرستاد و قاسم روى به معركه نهاد آغاز رجز كرد و ترجمه بعضى از ابيات رجز او در منظومات ابوالمفاخر بدين منوال ايراد نموده است.
دل خريدار جاه خواهم كرد

با اساس و لباس دامادى
به سم مركب و سر نيزه
آب هندى و باد تازى را
بلبل آئين به نغمه‏هاى حزين
كبريا را كفيل خواهم ساخت
با بتول و على شكايت قوم
‏   جان فدا بهر شاه خواهم كرد
عزم ترتيب راه خواهم كرد
ماه و ماهى تباه خواهم كرد
به شهادت گواه خواهم داد
بانگ وا سيداه خواهم داد
مصطفى را پناه خواهم كرد
در حريم اله خواهم كرد 
طريد مى‏كرد و جولان مينمود و مبارز طلب مى‏فرمود تا بسيار سر از تن بربود و بسيارى از دليران را از جان برآورد و هيچ مبارز ديگر آهنگ حرب وى نمى‏كرد قاسم در برابر قلب لشگر مخالف آمد و عمر سعد را آواز داد كه اى جفاكار بى‏وفا و تيره روزگار دور از صفا بسى برادران و هوادارن و ياران و محبان امام حسين عليه‏السلام را شهيد كردى و از خويشان و اقرباى وى دمار برآوردى اندك جمع پريشان حال مانده‏اند آخر وقت نشد كه دست از ما باز دارى و با اين مدبران روى به كوفه آرى و ما را با اين تشنگى و بى‏برگى بگذارى و از آن چه كرده‏اى نادم و پشيمان گردى.
دگر به صيد حرم تيغ بر مكش زنهار
‏   وز آن چه با دل ما كرده‏اى پشيمان باش‏
عمر سعد جواب داد كه شما را وقت نيامد كه از سر نافرمانى در گذريد و به عافيت حال خود در نگريد و در سلامت بر خويش بگشاييد و به بيعت يزيد و متابعت پسر زياد در آئيد قاسم بر وى و امراى وى لعنت كرد و گفت: اى شقى دين را به دنياى دنى فروخته‏اى و متاع امانت را به آتش خيانت سوخته بدين عجوزه غدار فريفته گشته‏اى و قباله خواستگارى او به دست غرور نوشته‏اى و ندانسته‏اى كه او به عقد هر كه در آيد و سه روزى با او بيشتر نيايد.
جميله ايست عروس جهان ولى هشدار
‏   كه اين مخدره در عقد كس نمى‏آيد 
اى عمر امروز اسب خود را آب داده‏اى گفت: آرى اول آب داده‏ام بعد از آن برنشسته قاسم گفت: ويلك يابن سعد واى بر تو اى پسر سعد دعوى مسلمانى مى‏كنى اسب را سيراب مى‏دارى و شهسواران ميدان امامت و ولايت را تشنه مى‏دارى عورات و اطفال اهل بيت را از تشنگى جان به لب رسيده و تو آب از ايشان باز مى‏گيرى و پند مذكر را اذكركم الله فى اهل بيتى نمى‏پذيرى آخر از تشنگى قيامت برانديش و از شرمندگى در پيش ساقى كوثر ياد كن آتش در دل عمر سعد افتاد و جوى آب از چشمه چشم روان كرد و چون از خاكسرارى نقد دين بر باد فنا داده بود اين سخن را هيچ جواب نداد اما شمر روى به سپاه خود كرد كه اين سوار را مى‏شناسيد قاسم بن حسن است كه در روز رزم اگر شمشير الماس فعل زمردفام ببيند آن را لب لعل خوبان طراز پنداشته به بوسه كارى آن ميل كند و اگر تاب و پيچ كمند به نظر وى در آيد آن را حلقه چين زلف ماهر خان خطا انگاشته به دست و بازو به آن رغبت نمايد.
سپاه ار چه باشد جهان در جهان
‏   نترسد ز حرب كهان و مهان‏
شما يكان يكان پيش او مرويد و تدبير آن كنيد كه او را در ميان گيريد لشگر مخالف ترسان و هراسان عزم آن كردند كه روى به قاسم آرند و قاسم از آن حال بى خبر بود. چون ديد كه مبارز پيش وى بيرون نمى‏آيد روى به خيمه عروس نهاد چون به در خيمه رسيد او از دختر امام حسين شنيد كه در مفارقت او مى‏نالد و اشك حسرت از ديده بر چهره مى‏بارد قاسم نيز بسيار آرزومند ملاقات وى بود كلمه‏اى بدين مضمون ادا مى‏فرمود:
برون آ اندكى جانا كه بسيار آرزو دارم
‏   وداع عمر نزديكست و ديدار آرزو دارم‏
عروس آواز قاسم شنيد و از خيمه بيرون دويد و گفت:
خوش آمدى ز كجا مى‏رسى بيا بنشين
‏   بيا كه مى‏دهمت بر دو ديده جا بنشين‏
قاسم از مركب فرود آمده نزديك وى رفت و گفت: اى دختر عم و اى انيس دل پر غم جاى نشستن و مجال سخن در پيوستن نيست كه سپاه خصم خيرگى و چيرگى مى‏نمايند مى‏خواهم كه به صولت تيغ آبدار آتش جرأت ايشان را فرو نشانم و حقا كه به اختيار از تو مفارقت مى‏نمايم.
ز ديدار توام دورى ضرورت مى‏شود ور نه
‏   نخواهد هيچ موجودى كه جان از تن جدا باشد 
پس قاسم او را وداع فرمود و عزيمت مراجعت به ميدان حرب نمود و از زبان عروس اين نكته به گوش هوش داماد مى‏رسيد:
بازم ز ديده اى گل خندان چه مى‏روى

سروى و جاى سرو به جز جويبار نيست
‏   چاكم چو گل فكنده به دامان چه مى‏روى‏
از جويبار ديده گريان چه مى‏روى‏
اما چون قاسم ديگرباره به ميدان آمد و مبارز طلبيد هيچكس اجابت نكرد شعله آتش قهرش زبانه زدن گرفت و چهار بار خود را بر ميمنه و ميسره و قلب زده بسى دليران را با خاك يكسان كرد و هر بار كه از تاختن فارغ مى‏شد به معركه مى‏آمد و مرد مى‏خواست و در اين نوبت كه قاسم طلب مبارز كرد عمر سعد ازرق دمشقى را كه سپهسالار بعضى از لشگر شام بود بخواند پس گفت: اى ازرق هر سال از يزيد هزار دينار مى‏ستانى و طنطنه شجاعت به اسماع دلاوران شام و عراق مى‏رسانى چرا بيرون نمى‏روى و كار اين جوان را فيصل نمى‏دهى ازرق گفت: اى عمر اين سخن از تو غريب است كسى را كه در ولايت مصر و شام با هزار سوار برابر گرفته باشد به حرب كودكى مى‏فرستى و مى‏خواهى كه نام و ناموس مرا در هم شكنى مرا تنگ آيد با وى محاربه كردن عمر سعد بانگ بر او زد كه اى مدبر زبانت لال باد اين پسر حسن مجتبى است و نبيره حضرت مصطفى است و فرزندزاده شير خدا است به خداى كه اگر ضرورت تشنگى و درماندگى نبود او را عار آمدى كه با ما سخن گفتى برو و بهانه ميار تا نزد يزيد محترم و پيش پسر زياد محتشم گردى.
ازرق گفت: اگر اعضاى مرا ريزه ريزه سازند به حرب وى بيرون نروم اما چون مبالغه دارى مرا چهار پسر است همه شجاع و دلاور يكى را بفرستم تا به ميدان رفته سر وى را بياورد و دل تو را از اين انديشه فارغ دارد.
پس پسر مهتر را بخواند و از مركب خود فرود آمده او را سوار كد و شمشير خود در ميان وى بست پسر ازرق با زره تنگ حلقه و خود فولادى و ساقين و ساعدى زرين روى به ميدان نهاد كمر از زر سرخ بر ميان بسته و نيزه خطى هجده ذرعى در دست گرفته به آراستگى تمام به جولان درآمد و بر قاسم حمله كرد قاسم كه او را بدان شكوه و آراستگى بديد به مقداد ذره‏اى نينديشيده بانگ بر مركب زد و پيش حمله او باز رفته نيزه حواله سينه او كرد وى سپرى از فولاد به پيش روى آورد و نيزه قاسم بر سپر آمد و سنانش بشكست قاسم را خشم گرفته نيزه بيفكند و تيغ بر كشيده به وى درآمد و او نيز نيزه بينداخت و تيغ از نيام برآورده حواله قاسم كرد قاسم سپر پيش آورد تيغ پسر ازرق سپر قاسم را دو نيمه ساخت و پشت دست قاسم مجروح گشت اما محمد انس از لشگرگاه امام حسين ديد كه قاسم سپر ندارد از جاى برجست و سپرى محكم فراخ دامن به وى رسانيد ديد كه قاسم را بر پشت دست زخمى رسيده قدرى از عمامه دريده بر آنجا بست و ملول شده به لشگرگاه باز گرديد و قاسم سپر در دست گرفته آهنگ خصم خود كرد پسر ازرق ديگرباره تيغ بر آورد تا بر قاسم زند اسبش به سر در آمد و از پشت مركب در افتاده سرش برهنه شد و بر سر موى دراز داشت قاسم از پشت مركب دست بيازيد و موى او را بر دست پيچيده مركب برانگيخت و او را از روى زمين دور برده گرد ميدان بگردانيد پس از دست بيفكنده مركب برو دوايند چنانچه همه اعضايش درهم شكست پس تيغ او را كه بس گرانمايه و قيمتى بود برداشت و نيزه در ربود و بايستاد و مبارز طلبيد ازرق چون نگاه كرد بدان زارى و خوارى كشته شد دود حسرت از كاخ دماغ او متصاعد شد زارزار بگريست پسر دوم چون ديد كه پدرش مى‏گريد اجازت ناخواسته به ميدان رفت و گرد قاسم گرديدن گرفت و گفت: اى بى‏رحم بكشتى جوانى را كه در همه ولايت شام نظير نداشت قاسم گفت: يا عدوالله هم اكنون تو را به برادرت در رسانم و درآم و نيزه بر پهلوى او زد كه از ديگر جانب بيرون‏
رفت پس ديگربار مبارز طلبيد برادر سوم كه آن صورت بديد جامه بدريد و خاك بر سر كرده بخروشيد و نزديك پدر آمده دستورى طلبيد پدر وى را به غايت دوست مى‏داشت و اجازت نمى‏داد وى بگفتار پدر التفات نكرده بانك بر مركب زد و نفرين‏كنان در برابر قاسم آمد قاسم چون سخنان بيهوده او استماع نمود نيزه‏اى بر شكمش زد كه از پشتش بيرون آمد ازرق ديد كه ديگر پسرش كشته شد از اسب فرود آمده خاك بر سر مى‏كرد و سلاح بر خود مى‏آراست به عزيمت آن كه به حرب قاسم بيرون آيد پسر چهارم نگاه كرد و پدر را بدان حال ديد از پدر هيچ نپرسيده بانگ بر اسب زد و در برابر قاسم آمده آغاز دشنام كرد قاسم به جواب او التفا ننمود و آهنگ حرب او فرمود پسر ازرق نيزه حواله قاسم كرده شاهزاده تيغى كه در دست داشت بزد و دست راست او را با نيزه قلم كرد آن مدبر برگشته روى به هزيمت نهاد و خون از وى مى‏رفت چون نزديك لشگر خود رسيد از اسب درافتاد و جان بداد اما چون ازرق چهار پسر خود را كشته ديد جهان روشن برچشم وى تاريك گرديد از غايت خشم سلاح بر خود راست كرده بر مركب تازى‏نژاد سوار گرديد چنان مركبى كه به آهن خايى و گرم‏روى با آتش رضيع اللبان بودى و از تيزگامى و خوش خرامى با باد شريك العنان بودى.
ز نعل او همه روى زمين گرفته هلال

نه در مفاصل او سستئى ز تاب ركاب
‏   ز گوش او همه روى هوا گرفته سنان‏
نه در طبيعت او نفرتى ز باد عنان‏
و آهنگ ميدان كرده در مقابل بايستاد و گفت: اى بيرحم سنگدل بى‏انصاف چهار پسر مرا كشتى كه در تمام عراق و شما ايشان را مثل و مانند نبود قاسم فرمود كه چه غم ايشان مى‏خورى هم اكنون تو را بدان منزل رسانم كه ايشان نزول كردند اما چون امام حسين عليه‏السلام ديد كه ازرق ملعون در برابر قاسم در آمد بر وى بترسيد چه آن مدبر به مبارزت شهرت تمام داشت پس امام حسين دست به دعا گشاده نصرت قاسم از حضرت پروردگار درخواست نمود و مردم از دور و نزديك نظاره آن دو مبارز مى‏كردند ازرق به نيزه بر قاسم حمله كرد و قاسم حمله او را قبول نموده در صدد رد بر آمد و هرچه او مى‏بست اين مى‏گشاد تا دوازده طعن در ميان ايشان رد شد ازرق پليد در غضب رفته نيزه بر شكم مركب قاسم زد و اسب از پاى در آمده قاسم پياده بماند امام حسين عليه‏السلام محمد انس را گفت: درياب جگرگوشه برادرم حسن را و اين جنيبت به وى رسان. محمد بن انس جنيبت امام حسين را به نزديك قاسم آورد تا سوار گرديد و بر ازرق حمله كرد ازرق بر اسب گلگونى نشسته بود چون كوه پاره و برگستوان مغربى افكنده بود كناره‏هاى آن به زر و سيم آراسته به پيش قاسم باز شد و سه طعن ديگر ميان ايشان رد و بدل شد و عاقبت ازرق تيغ بر كشيد و به قاسم در آمد قاسم نيز تيغى چون برق سوزان از نيام برآورد و چون رعد خروشان طنطنه نعره بر كشيد و گفت: بيا تا ببينم كه در چه كارى و از هنرهاى مردان چه دارى؟
بيا تا نبرد دليران كنيم

ببينيم كز ما بلندى كه راست
‏   درين رزمگه جنگ شيران كنيم‏
درين كار فيروزمندى كه راست‏
چون ازرق در نگريست و آن تيغ در دست قاسم بديد گفت: اى قاسم من اين تيغ به هزار دينار خريده‏ام و به هزار دينار ديگر به زهر آب داده حالا به دست تو چگونه افتاده؟
قاسم گفت: اين يادگار پسر توست و مى‏خواهم كه تو را شربتى از اين تيغ بچشانم و به فرزندانت در رسانم اى ازرق روا باشد كه تو مرد سپاهى باشى همين كه سوار شدى تنگ اسب را احتياط نكنى تا بدين زودى سست شده و نزديك است كه زين از پشت اسب در گردد ازرق پشت خم كرد تا تنگ اسب را نگاه كند كه قاسم به تنگ وى در آمد و ضربتى بر ميانش زد كه چون خيار تر به دو نيم شد غريو از لشگر شام برآمد فى الحال قاسم از مركب فروجسته بر اسب او سوار گشت و جنيبت امام حسين را لجام گرفته به لشگرگاه خود آورد و چون نزديك امام رسيد از مركب پياده شده ركاب سعادت انتساب عم عاليجناب خود را بوسه داد و گفت: يا عماه العطش العطش حقا كه اگر يك شربت آب يابم دمار از اين لشگر برآرم امام عليه‏السلام فرمود: نزديك شد كه از دست جدت شربت كوثر نوش كنى و اين همه غم‏ها و الم‏ها فراموش كنى برو كه مادرت در فراق تو مى‏گريد و مى‏زارد و همه اوقات به آه و ناله مى‏گذارد و آتش هجرانت داغ عنا بر سينه آن نامرد نهاده و از دست شوق رخسار تابانت ابواب حرمان بر روى آن دردمند گشاده.
خرابيهاست اندر جانش از درد فراق تو
‏   دلش پيوسته مى‏سوزد ز جور اشتياق تو
قاسم رو به خيمه‏اى كه مادرش و عروس در آن جا بودند روان شد آواز مادر شنيد كه مى‏گفت اى فرزند ارجمند و اى آرام دل دردمند آخر كجايى و چرا ديدار عزيز خويش نمى‏نمايى؟
رفتى از ديده و من بى سر و پايم بى تو
‏   تو كجايى كه ندانم كه كجايم بى تو
عروس نيز مى‏ناليد و اشك بر چهره مى‏باريد و به صد اندوه مى‏گفت:
برفت آن ماه و ما را در دل از روى صد هوس مانده
‏   غم هجران او با جان شيرين هم نفس مانده‏
قاسم كه اين صداها شنيد خروش بر كشيد مادر و عروس از خيمه بيرون دويدند و در دست و پاى قاسم غلطيدند قاسم ايشان را دلدارى ميداد و به صبر و تحمل ارشاد مى‏نمود و مى‏گفت: اى عزيزان امروز روزيست كه نسيم بهجت و سرور بر رياض قلوب و صدور نمى‏وزد و شميم فرح و مسرت به مشام ارواح ارباب مهر و محبت نمى‏رسد چنين كه چمن زندگانى شما را خضرت نظارت نمانده گلشن كامرانى من هم بى‏طراوت گشته است و چنان كه شما را طاقت تنهايى نيست از من هم قوت شكيبايى كناره جسته اما اين دورى اضطراريست و اين مفارقت از روى بى‏اختياريست آب و گل را روى به ميدانست و جان و دل را توجه به جانب جانان.
ما برفتيم و دل آواره در كويت بماند
‏   جان نماند از هجر و در دل حسرت رويت بماند 
و چون قاسم عزم رفتن نمود مضمون اين كلام جگرسوز و فحواى اين سخن محنت‏اندوز بر زبان بازماندگان از صحبت او جارى شد.
ديده از بهر تو خو نباشد اى مردم چشم
‏   مردمى كن مشو از ديده خونبار جدا
اما قاسم به ميدان آمده چشمش بر رايت ابن زياد افتاد كه بر زبر عمر سعد بداختر بداشته بودند عنان بدان صوب معطوف گردانيده و همت بر نگونسارى آن علم مصروف داشت و به يكبار روى بدان قلب سپاه نهاده چشم از علم بر نمى‏داشت و مى‏خواست كه خود را به علمدار رساند و علم را نگونسار گرداند پيادگان سر راه بر وى گرفتند همين كه به حرب ايشان مشغول شد سواران به گرد وى در آمدند و تير و نيزه و گرز و شمشير حواله وى كردند قاسم در درياى حرب غوطه خورده قريب سى پياده و پنجاه سوار را بيفكند و صف سواران بر دريده خواست كه بيرون آيد مركبش را تيرباران كردند اسب از پاى در افتاد و شبث بن سعد نيزه بر سينه قاسم زد كه سر سنان از پشت مباركش بيرون آمد و قاسم در آن حرب بيست و هفت زخم خورده بود و خون بسيار از وى رفته از اسب در گشت و گفت: يا عماه ادركنى آواز به گوش امام حسين عليه‏السلام رسيده مركب در تاخت و صف پياده و سواره را بر هم زده قاسم را ديد ميان خاك و خون غرق شده و شبث بر زبر سر وى ايستاده مى‏خواست سر مباركش باز برد امام حسين عليه‏السلام ضربتى بر ميان وى زد كه به دو نيم شد آن گاه قاسم را در ربوده به در خيمه آورد و هنوز رمقى در تن وى باقى بود امام حسين عليه‏السلام سرش بر كنار گرفته بوسه بر رويش مى‏داد و مادر و عروس آنجا ايستاده مى‏گريستند قاسم چشم باز كرده در ايشان نگريست و تبسمى فرموده جان به جان آفرين تسليم كرد رضوان الله عليه.
و خروش از بارگاه امامت برآمد مخدرات اهل بيت به ناله در آمدند مادر قاسم مى‏گفت اى مظلوم مادر دريغ از ماه رخسارت كه بر سپهر شباب رشگ آفتاب عالمتاب بود پيش از آن كه عرصه جهان را به اشعه ظهور روشن سازد به محاق فراق مبتلا گشت و افسوس از چشمه حيات فايض البركات كه منبع رشحات جود و جلال بود قبل از آن كه متعطشان به وادى شوق را سيراب گرداند به خاشاك هلاك مكدر شد.
دريغا كه پژمرده شد ناگهانى
‏   گل باغ دولت به روز جوانى‏
اى قاسم ديده باز كن و دختر عمت را ببين اى قاسم حسرت نودامادى در دلت بماند
با حسرت از اين جهان فانى رفتى
‏   ناخورده برى ز زندگانى رفتى‏
دختر امام حسين عليه‏السلام دست در خون قاسم مى‏ماليد و بر سر و روى مى‏كشيد و زبان حالش مى‏گفت:
بى‏دلانى كه يارشان بكشند

نوعروسان شوى كشته ولى
‏   سرخ‏رويى به خون يار كنند
سر و پا اين چنين نگار كنند 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page