جمال دل آراى فاطمه
انس بن مالك مى گويد:
فاطمه (عليها السلام) مانند شب چهارده بود يا مانند خورشيدى كه ابر گردا گرد او را گرفته باشد و از ابر بيرون آيد. سفيد چهره اى كه، سفيدى وى آميخته با سرخى بود، با موئى بسيار سياه و شبيه ترين مردم به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
مادر انس فاطمه را اينگونه توصيف مى كند:
فاطمه (عليها السلام) همچون ماه شب چهارده بود، همچون خورشيدى كه پشت ابر به زيبايى نور افشانى مى كند، يا همچون لحظه اى كه ماه با تمام شكوه از پشت ابر بيرون مى آيد. فاطمه سپيد رو و وجيه، همواره تبسم دلنشين و نمكين بر لب داشت و هنگام تبسم دندانهاى سپيد و مرتب و زيبايش بسان دانه هاى مرواريد كه در رشته اى رديف شده باشند نمايان مى گشت.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در اين باره فرمود: او را همچون خود ندانيد، فاطمه حوريه اى است در لباس انسان. من هر زمان مشتاق بهشت مى شوم او را مى بوسم. فاطمه زهراء (عليها السلام) گل است.(1)
همچنين نقل كرده اند كه: امام حسين (عليه السلام) در جريان خواستگارى حسن مثنى فرزند امام حسن (عليه السلام) از دختر امام حسين (عليه السلام) (فاطمه يا سكينه)، در جواب فرمود: من فاطمه را براى تو اختيار مى كنم، زيرا شباهت بيشترى به مادرم فاطمه (عليها السلام) دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دارد. او در ديانت تمام شب را بيدار بوده و روز را روزه مى گيرد و شكل و جمال شبيه حورالعين است.(2)
خواستگاران فاطمه (عليها السلام)
((عبدالرحمن بن عوف)) و ((عثمان بن عفان)) كه هر دو از ثروتمندان بزرگ بودند، به عزم خواستگارى نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند. عبد الرحمن عرض كرد: اى رسول خدا! اگر فاطمه (عليها السلام) را به همسرى من در آورى حاضرم يك صد شتر سياه با چشمانى آبى و بارهايى از پارچه هاى كتان اعلاى مصرى به همراه ده هزار دينار پول مهريه اش كنم!
عثمان عرض كرد: با توجه به امتيازى كه من بر عبدالرحمن از جهت پيش قدمى و سابقه بيشتر در اسلام دارم، حاضرم همين مهريه را بپردازم.
پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) از سخن آنان سخت خشمناك شد و براى آنكه به آنها بفهماند من به مال شما علاقه اى ندارم و داستان ازدواج فاطمه (عليها السلام) داستان خريد و فروش و مبادله ثروت نيست، بلكه امرى است خدايى، مشتى سنگ ريزه برداشته و به طرف عبدالرحمن پاشيد و فرمود: تو خيال مى كنى من بنده پول و ثروتم، كه بوسيله ثروت خود بر من فخر و مباهات مى كنى و مى خواهى بوسيله پول ازدواج را بر من تحميل كنى؟
در نقل ابن شهر آشوب به دنبال آن آمده كه آن سنگريزه ها را وقتى پيش عبدالرحمن ريخت به صورت مرجان و جواهرات قيمتى در آمد، كه هر يك از آنها به اندازه قيمت تمام ثروت او بود. پيامبر بدين وسيله به او فهماند كه احتياجى به اين پولها ندارند.(3)
على (عليه السلام) همتاى فاطمه (عليها السلام)
امام رضا (عليه السلام) از پدران بزرگوارش، از اميرالمؤمنين على (عليه السلام) روايت مى كند:
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به من فرمود: اى على! عده اى از بزرگان قريش مرا در مورد فاطمه (عليها السلام) سرزنش كرده و گفتند: ما فاطمه را از تو خواستگارى كرديم و موافقت ننمودى و او را به على (عليه السلام) دادى.
به آنان گفتم: به خدا سوگند، من به نظر شخصى خودم او را به همسرى على در نياوردم، بلكه خداوند با ازدواج شما مخالفت و با ازدواج على (عليه السلام) موافقت فرمود. جبرائيل بر من نازل شده و گفت: اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)! همانا خداوند عزوجل مى فرمايد: اگر على (عليه السلام) را نمى آفريدم براى دخترت فاطمه همتا و همسرى در روى زمين وجود نداشت، از آدم گرفته تا پايين تر از او.(4)
ازدواج دو نور
خوارزمى به سند خود از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در خانه ام سلمه بود كه فرشته اى بابيست سر كه هر سرى هزاران زبان داشت (5) و با هر زبان به زبانى مستقل خدا را تسبيح و تقديس مى كرد، فرود آمد. كف دست او از گسترده هفت آسمان و زمين پهناورتر بود. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پنداشت كه جبرئيل است. پرسيد: جبرئيل! تا كنون با اين شكل بر من فرود نيامده اى؟ عرض كرد: من جبرئيل نيستم، من ((صرصائيلم)). خدا مرا به سوى شما فرستاد تا پيام دهم كه نور را به نور تزويج فرمايى.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: چه كسى را به چه كسى؟
عرض كرد: دخترت فاطمه را به على بن ابى طالب.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ديد كه در ميان دو شانه صرصائيل نوشته شده است: ((هيچ معبود به حقى جز خدا نيست، محمد رسول خدا و على بن ابى طالب به پا دارند حجت خداوندى است)). پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد: صرصائيل! از چه زمانى اين كلمات ميان دو شانه ات نوشته است؟ عرض كرد: دوازده هزار سال پيش از آنكه خدا دنيا را بيافريند.))(6)
مراسم خواستگارى
ابوبكر و عمر و چند تن از ثروتمندان بزرگ، حضرت فاطمه (عليها السلام) را از پيامبر خواستگارى كردند، ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به همه آنها جواب رد داد و فرمود: فاطمه (عليها السلام) هنوز كوچك است و تعيين همسر او با خداست، من نيز منتظر فرمان خدايم. اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) احساس كرده بودند كه پيغمبر ميل دارند فاطمه را به على كابين ببندد. يعنى نور را بانور.
يك روز ابوبكر، عمر، سعدبن معاذ و گروهى ديگر در مسجد نشسته بودند و با هم در مورد خواستگارى از حضرت فاطمه (عليها السلام) صحبت مى كردند و مى گفتند: علت خواستگارى نكردن حضرت على از حضرت فاطمه تهديستى او مى باشد. سپس با هم به سراغ على رفته و حضرت را در نخلستان يكى از انصار كه با شتر آبكشى، درختان خرما را آبيارى مى كرد پيدا كردند.
به او گفتند: يا على! تو در تمام كمالات بر سايرين برترى دارى و از علاقه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به خودت آگاهى، اشراف و بزرگان قريش براى خواستگارى از فاطمه (عليها السلام) رفتند ولى پيامبر دست رد سينه آنها زد، گمان مى كنيم كه خدا و رسول، فاطمه را براى تو قرار داده اند. شخص ديگرى قابليت اين افتخار را ندارد.
على (عليه السلام) فرمود: اى ابابكر! احساسات و خواسته هاى درونى مرا تحريك نمودى، به خدا سوگند من نيز خواستگار فاطمه ام، ولى از مال دنيا چيزى ندارم، ابوبكر عرض كرد: يا على! تو مى دانى كه اموال دنيا در نظر خدا و رسول او ارزشى ندارد.
پيشنهاد ابوبكر روح على (عليه السلام) را تكان داد و عشق درونى او را شعله ور ساخت. به منزل آمد، بدنش را شستشو داد و عباى تميزى بر تن كرد و به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شتافت.
پيامبر در منزل ام سلمه تشريف داشت. على (عليه السلام) در زد. پيغمبر به ام سلمه فرمود: در را باز كن. كوبنده در شخصى است كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد.
على (عليه السلام) وارد منزل شد، سلام كرد و در حضور پيامبر نشست و از خجالت شرش را به زير انداخت. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سكوت را شكت و فرمود: يا على! گويا براى حاجتى نزد من آمده اى كه از اظهار آن خجالت مى كشى؟ عرض كرد: يا رسول الله! پدر و مادرم فداى تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم و به بركت وجود شما هدايت شدم. يا رسول الله! اكنون موقع آن شده كه براى خودم همسرى انتخاب كنم، اگر صلاح مى دانيد كه دخترت فاطمه (عليها السلام) را به عقد من در آورى سعادت بزرگى نصيب من شده است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه در انتظار چنين پيشنهادى بود، صورتش از سرور و شادمانى بر افروخته شد و فرمود: صبر كن تا از فاطمه اجازه بگيرم. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نزد فاطمه (عليها السلام) رفت و فرمود: دخترم! على را به خوبى مى شناسى، براى خواستگارى تو آمده است، آيا اجازه مى دهى تو را به عقدش در آورم؟ خدا از آسمان اجازه عقد فرموده است. فاطمه (عليها السلام) از خجالت سكوت كرد و چيزى نگفت.(7) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سكوت او را علامت رضايت دانست و به نزد على (عليه السلام) آمد و با لبى خندان فرمود: يا على! براى عروسى چيزى دارى؟(8)
مراسم عقد فاطمه (عليها السلام) در بهشت
خورزمى در مناقب مى نويسد: قبل از عقد على (عليه السلام) و حضرت فاطمه (عليها السلام) در زمين، جبرئيل خدمت پيامبر رسيد و عرض كرد: خداوند، تو را از ميان همه بندگان به رسالت خود مبعوث گردانيد و براى تو وزير و دامادى اختيار فرمود (اراده كرده) دخترت فاطمه را به عقد او در آورد. پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد او كيست؟ عرض كرد: پسر عم تو در نسب و برادر تو در دنيا. نامش على بن ابيطالب است.
سپس جبرئيل عرض كرد: يا رسول الله! خداوند امر فرمود: بهشت را زينت كنند، درختان آن ميوه آورند و حوريان بهشتى جمال خود را به زيورها آرايش نمايند ملائكه در حوالى بيت المعمور جمع شدند و منبرى از نور كه آدم در روز ((عرض اسماء))(9) بر آن بالا رفت نصب نمودند. آنگاه جبرئيل گفت: بر من چنين وحى شد: ((من عقد بستم كنيزك خود فاطمه را به على بن ابيطالب و تو نيز براى ملائكه عقد نكاح را بخوان)). من عقد نكاح را بر فراز منبر نور خواندم و ملائكه را شاهد اين ازدواج گرفتم.
پس از اتمام عقد، به درخت طوبى امر شد كه ميوه خود را بر ملائكه نثار كند. او با حركتى ميوه هايش را ريخت و ملائكه و حورالعين از آن جمع نموده و از اين نصيب به خود افتخار كردند. من (جبرئيل) اينك ماءمور شدم كه به تو ابلاغ كنم تا در زمين نيز عقد ازدواج ميان آن دور را منعقد گرانى (10)
خداوند ولى عقد فاطمه در آسمان
از انس بن مالك روايت شده است كه است: در جريان خواستگارى ((عبد الرحمن بن عوف زهرى)) و ((عثمان بن عفان)) از حضرت فاطمه (عليها السلام) پيشنهاد كردند كه صد ناقه سياه چشم كبود با ده هزار دينار مهريه او قرار مى دهند. در همان لحظه، جبرئيل نازل شد و گفت: اى احمد، خداوند متعال به تو سلام رسانده و مى فرمايد: به سوى على حركت كن و به نزدش برو، زيرا مثل او مثال كعبه است كه همگى به سوى آن مى روند، اما آن به سوى كسى نمى رود. خداوند به من دستور داده تا به رضوان بهشت دستور دهم چهار طرف بهشت را آذين بندد و به درخت ((طوبى)) و ((سدرة المنتهى)) دستور دهم تا جايى كه مى توانند خود را به زر و زيور بيارايند و به حورالعين امر كنم تا خود را زينت دهند و زير درخت طوبى و سدرة المنتهى بايستند. به يكى از فرشتگان به نام ((راحيل)) دستور داد كه بر ساق عرش حاضر شود.
هنگامى كه همه فرشتگان حاضر شدند، به من امر فرمود منبرى از نور بر افرازم و به راحيل دستور داد بر بالاى منبر رود و خطبه ازدواج را ايراد كند و فاطمه (عليها السلام) را به عقد على (عليه السلام) در آورد. مهريه آن حضرت را خمس اموال دنيا قرار داد كه تا روز قيامت متعلق به او و فرزندانش باشد. من و ميكائيل شهود، و خداوند ولى عقد بود. به درخت طوبى و سدرة المنتهى دستور داد كه تمام عطرها و زيورهاى خود را بر سر آنان بيفشانند و به تو نيز امر فرموده كه در روى زمين فاطمه (عليها السلام) را به عقد على (عليه السلام) در آورى (11)
حضرت زهراء (عليها السلام) مصداق آيه ((مرج البحرين يلتقيان))
كليه مفسرين، محدثين و مورخين فريقين در اسلام در شاءن نزول آيه:
مرج البحرين يلتقيان # بينهما برزخ لا يبغيان # فباى آلا ربكما تكذبان # يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان (12)
گفته اند كه درباره تلاقى بحر نبوت و ولايت، تعين ازدواج حضرت زهراء (عليها السلام) و حضرت على (عليه السلام) نازل شده است.
از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه:
مراد از آيه ((مرج البحرين يلتقيان)) تلاقى درياى نبوت و ولايت به واسطه بحر عصمت و طهارت است. اين درياى عميق، متوازى السطح بوده و برزخ آنها شخصيت رسول الله است كه زودتر از جهان رحلت مى فرمايد.
از آسمان ولايت باران رحمت در زمين عصمت و طهارت مى بارد و مراد از ((لؤ لؤ)) و ((مرجان)) امام حسن و امام حسين (عليه السلام) هستند كه از آن مهد عصمت و طهارت به وجود مى آيند. اين دو درياى عميق هيچ يك بر ديگرى طغيان نمى كنند.
بر اساس همين حقيقت، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شخصا در شب زفاف بين اين درياى نبود و ولايت نشست و دست فاطمه (عليها السلام) را گرفت و در دست على (عليه السلام) گذاشت و واسطه تلاقى اين دو درياى عميق مواج هدايت و ارشاد شد.(13)
ازدواج آسمانى
وقتى كه على (عليه السلام) فاطمه (عليها السلام) را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خواستگارى كرد، پيامبر مسرور و شادمان شد، تبسم نمود و فرمود: آيا براى اين امر چيزى دارى؟ على (عليه السلام) عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما يا رسول الله! من چيزى را از شما پنهان نمى كنم، تمام دارائيم يك شمشير، يك زره و يك شتر آبكش (يا اسب) است و جز اينها چيزى ندارم.(14)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: شمشير براى تو لازم است، زيرا تو مرد جنگ هستى و با آن در راه خدا جهاد مى كنى. شتر نيز از لوازم زندگى است كه بايد با آن آبكشى نمايى و براى اهل و عيال خود كسب روزى كنى و در مسافرتها براى باربرى استفاده اش كنى، زره را به عنوان مهر زهراء (عليها السلام) مى پذيرم.
سپس فرمود: يا على! آيا مى خواهى تو را بشارتى بدهم؟ عرض كرد: بلى يا رسول الله! پدر و مادرم فداى شما باد. فرمود: تو را بشارت باد كه خداى تعالى فاطمه را در آسمان به تو تزويج نمود پيش از آنكه من او را در زمين به تو تزويج كنم.(15)
زمين، مهر فاطمه (عليها السلام)
ابن عباس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت مى كند كه:
آن حضرت به على (عليه السلام) فرمود: اى على! خداوند فاطمه را به ازدواج تو در آورد و زمين را مهريه او قرار داد، پس هر كس بر روى زمين راه برود و با تو دشمن باشد راه رفتن او بر روى زمين حرام است.(16)
فصل چهارم: ازدواج
- بازدید: 10330