سفير با شهامت

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

روزى امام على عليه السّلام نامه اى مهمّ براى معاويه ابن ابى سفيان نوشته و آنرا بدست يكى از ياران رشيد خويش بنام ((طَرِمّاح ابن عدى )) سپرد، كه آنرا به شام ببرد. طرّماح ، سخنورى شجاع ، ياورى مخلص و عاشقى جان بركف ، در دستگاه حكومت علوى عليه السّلام بود. وى طبق دستور در شام ، به قصر سلطنتى معاويه داخل شد.


در اولين ساعات ورود به شام ، به معاويه پيغام فرستاد كه : ((از بهترين بنده خداوند در روى زمين ، على عليه السّلام به بدترين خلق خدا، معاويه نامه آورده ام ؛ سريعاً اين نامه را از من گرفته و جواب آنرا بدهيد؛ تا من برگردم ؛ زيرا من توانِ ماندن ، در جهنم شام و نگاه كردن به دوزخيانى ، همچون معاويه و اصحاب او را ندارم . دوست دارم ، هر چه زودتر، در بهشت برينِ كوفه ، به دوستان بهشتى خويش ، همچون على و يارانش بپيوندم )). معاويه ، شخصى را براى گرفتن نامه بسوى او فرستاد.
طرماح گفت : ((من نامه مولايم على عليه السّلام را كه به معاويه فرستاده ، به غير او نخواهم داد.)) معاويه ، براى بار دوم عمرو عاص را فرستاد، تا نامه را از پيك على عليه السّلام تحويل بگيرد. سفير امام به عمرو گفت : ((من از خيانتهاى تو آگاهم ؛ هرگز نامه پاكان را بدست ناپاك و وزير خائن نمى دهم .)) عمرو عاص ‍ شرمگينانه ، برگشته و سخنان او را به معاويه خبر داد. معاويه براى بار سوم ، پسرش يزيد را فرستاد. وقتى نگاه طرّماح ، به قيافه او افتاد، گفت : ((اين جوان كيست ؟ از ديدن او قلبم غمگين شد، زيرا آثار شقاوت را در صورت او مى بينم ، و مثل يك فيل ، كه خرطومش زخم خورده باشد، در صورتِ نحس ‍ او، جاى ضربت شمشير ديده مى شود.))
يزيد، از اين سخنان خشمگين شد و خواست او را آزار دهد، ولى چون از پدرش ، اجازه نداشت ، با ناراحتى برگشته و سخنان آن مرد را، به معاويه گزارش داد. معاويه ، اجباراً دستور داد، آن مرد عرب را به حضور بياورند. وقتى به او اجازه ورود دادند، با كفشهاى خويش ، روى فرشهاى زرباف ، در قصر سلطنتى معاويه ، پا نهاد. گفتند: ((كفشهايت را بكن .)) گفت : ((نه من موسى بن عمران هستم و نه اينجا وادى مقدس ؛ پس دليلى به كندن كفشهاى خويش ندارم .))
وى با همان حال آمده و در برابر معاويه قرار گرفت . نامه را بوسيده و در حالى كه بدست معاويه مى داد، گفت : ((زود دستور بده ، جواب آنرا بنويسند؛ زيرا من طاقت ندارم كه چشم از بهشتيانى همچون على و اصحاب او بپوشم و بدوزخيانى مانند تو، و ياورانت نگاه كنم ؛ اى معاويه ! من تعجب مى كنم ، با اينكه تو يقيناً مى دانى ، خلافت حق على است ، چرا حاضر شده اى خداوند را به غضب آورده و دانسته خود را به عذاب الهى دچار كنى ؟
معاويه ، چون سياست بازى ، حيله گر بود، هر چه آن مرد سخنور و شجاع ، با تندى و خشونت سخن مى گفت ، معاويه تحمل كرده و روى خوش نشان مى داد؛ زيرا بنظر قاصر خويش ، مى خواست پيك شايسته و بالياقت ، امام على عليه السّلام را به خود متمايل ساخته و در شام نگهدارد؛ براى همين به طرماح گفت : ((اى مرد! از تو سؤ الى دارم .))
طرّماح جواب داد: ((بگو، امّا مختصر و مفيد، زيرا عمرِ من ، عزيزتر از آنستكه در مجلس تو و با مذاكراتِ افرادى مثل تو، كه بدترين خلق خدائى ، صرف شود.))
معاويه گفت : ((آيا به نظر تو مقام على بزرگتر است يا خداوند متعال ؟)) طرماح از اين سخن برآشفته و گفت : ((اى معاويه ! چرا سخن كفر مى گوئى ؟ على عليه السّلام اگر به مقامى دست يافته ، از جانب خداى متعال بوده و اگر حضرت جبرئيلِ امين ، افتخار دربانى و شاگردى على عليه السّلام را دارد؛ بخاطر عبادت و عبوديّت على عليه السّلام در درگاه خداوندى است .))
معاويه گفت : ((بسيار خوب ! حالا بگو، تو كه فرستاده على مى باشى ، مقامت بالاتر است يا موسى بن عمران كه فرستاده خدا بود؟)) طرماح پاسخ داد: ((معاويه ، باز هم كفر مى گوئى ؟! من بنده ضعيف خداوند كجا؟ و جناب موسى بن عمران عليه السّلام پيغمبر اولى العزم ، كجا؟)) معاويه گفت : ((خوب ، حالا سؤ ال ديگر؛ اى مرد عرب ، بگو به نظر تو، من بدتر هستم يا فرعون ؟))
پاسخ داد: ((اى معاويه ! اگر چه تو شخص بسيار پست و بدعاقبت هستى ، ولى در شقاوت و بدبختى به فرعون نمى رسى ؛ زيرا او ادّعاى خدائى كرد و مردم را به پرستش خود، دعوت نمود، امّا تو، تا امروز چنين ادّعائى نكرده ائى .))
معاويه گفت : ((پس با اينكه مقام على از مقام خداوند پائين تر است ، و با اينكه مقام تو، كه فرستاده على هستى از موسى كه فرستاده خداوند بود، كوچكتر است ، و همچنين مرا، در خباثت مثلِ فرعون نمى دانى ، پس چرا در سخن گفتن ادب را رعايت نكرده و با من به خشونت و تندى سخن مى گوئى ؟ در حاليكه خداوند وقتى كه موسى را بسوى فرعون مى فرستاد، سفارش مى كند كه با فرعون در كمال ادب و نرمش سخن بگويد: (اِذْهَبا اِلى فِرْعُونَ اِنّه طَغى ، فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنا، لَعَلَّهُ يَتَذَكّرُ اَوْ يَخْشى )(1):تو و برادرت بسوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است ، امّا بنرمى با او سخن بگوئيد، شايد متذكر شده يا از خدا بترسد.))
وقتى معاويه اين استدلال را، با آن مقدمه ، بيان كرد، حاضرين مجلس ، يقين داشتند كه طرماح از رفتار خشونت آميز خود، شرمنده شده و با سرافكندگى مجلس معاويه را، ترك خواهد كرد. امّا سفير با ايمان و شجاع على عليه السّلام با تكيه بر قدرت لايزال الهى ، چنين جواب داد:
((معاويه ! سفارش خداوند به موسى بن عمران درباره فرعون ، زمانى بود كه هنوز نور اميد هدايت ، در او خاموش نشده بود و امكان داشت كه به حضرت موسى ايمان آورد، والاّ هيچوقت ، خداوند به حضرت موسى دستور همراهى و رعايت نرمش را نمى داد؛ بلكه به او مى فرمود: در كمال خشونت و درشتى با فرعون سخن بگو. چنانكه خداوند به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: (يا اَيَّهُا النَّبىُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَاءْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ)(2): اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن ، و بر آنها سخت بگير و جايگاه آنان جهنم است و چه بد سرنوشتى است !
اى معاويه ! چون من ابداً، در تو اميد هدايت و برگشت ندارم ، از اين جهت با كمال خشونت و تندى با تو سخن مى گويم .)) معاويه از جوابهاى دندانشكن قاصد على عليه السّلام به تنگ آمده و دستور داد تا اينكه ، جواب نامه را سريعاً نوشته ، و بدست او بدهند، و به شهر و ديارش روانه سازند.
سپس معاويه ، به عمرو عاص رو كرده و گفت : ((ديدى يكنفر فرستاده على ، امروز چه بر سر ما آورد، اى كاش ! در بين اصحاب و ياران ما هم ، يكنفر مثل اين شخص وجود داشت .)) عمرو عاص گفت : ((اى معاويه ! جرئت و سخن ورى مردان على ، از جاى ديگر، سرچشمه مى گيرد كه در دستگاه تو هرگز وجود ندارد و نخواهد داشت .)) معاويه پرسيد: ((چرا؟ آن چيز را بگو تا تهيه كنم .)) عمرو عاص گفت : ((تهيه كردن آن براى تو، غيرممكن است .))
وقتى عمروعاص ، اصرار زياد معاويه را ديد گفت : ((آن حقانيتِ خلافت على و باطل بودن خلافت توست ، زيرا هر كس از براى حق ، سخن بگويد، قاطع و محكم ، سخن مى گويد و هر كس براى غيرحق ، سخن بگويد، زبانش ‍ قاطعيت و استحكام لازم را براى حرف زدن نخواهد داشت .)) معاويه گفت : ((عمرو! معلوم مى شود تو هم على را حق و مرا باطل مى دانى .)) گفت : ((نه فقط من ، بلكه تمام اطرافيان تو و حتى خودت هم به اين نكته اعتقاد دارى ولى حُبّ رياست ، اجازه نمى دهد كه حق را به صاحبش برگردانى .)) معاويه گفت : ((عمرو! بخدا قسم ! دنيا را در نظرم تيره و تار كردى .))(3)
عبدالكريم پاك نيا
-----------------------------
1-طه / 44.
2-توبه / 73.
3-داستان پيامبران ، ج 2، ص 300.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page