عاشقانه‌ها

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

با تو عاشقانه خواهم‌زيست که اگر روزي خورشيد عمرم غروب کرد به سراغم بيايي و يک قطره اشک برايم هديه بياوري، افسوس وقتي بيايي و پنجرة دلم را بشويي، نمي‌توانم بر دستان پر از محبتت بوسه زنم و بر هر قدمت سجده کنم.


آن‌گاه که از من فقط يک اسم باقي مي‌ماند به ديدار من بيا، که با هر نفست تا دميدن آن صبح مسيحايي، دوباره زيستن را تجربه کنم.
هر غروب که آمدي يک قطره عشق بياور تا عطش انتظارم فروکش کند.
تو را نديده‌ام؛ اما ...
اماما ...
تو را نديده‌ام؛ اما عشق تو در ژرفاي وجودم ريشه کرده است و ساقة پيچک هستي‌ام از همان‌کودکي به پاي درخت تنومند مهر تو پيچيده است.
از هم‌‌اکنون سوگند مي‌خورم تا ياد تو را در دل، چون آبشاري براي آبياري گل‌هاي ايران‌زمين حفظ کنم. و نخواهم گذاشت چشمة زلال انقلاب با غبارهاي سياه استکبار، گل‌آلود شود.
حميده زهراب