پیدایی؛ مانند لبخندهای گرامی مادرت زهرا (سلام الله علیها) در تاریک ترین روزهای بی چراغ حجاز. ستاره ها سوگند خورده اند که حتی پلک زدنی از تو جدا نمانند.
رودها، مسیرشان را به سوی زلال وجود تو تغییر داده اند و آسمان در مجاورت خانه شما نشسته است.
به شوق آمدنت، آبشارها هم سر فرود آورده اند و ابرها هم عطر نفس هایت را در پهنه دورترین دشت ها باریده اند. نخل ها به شوق آمدنت، عطر رطب هایشان را به باد هدیه داده اند.
برای تو مینویسم
برای تو مینویسم؛ که همه ابرها، بارانی تواند. تو که کبوترهای بی شماری را مهمان حرمت خواهی کرد. میدانم روزی خواهد آمد که با نام تو، زمین از خواب برخیزد. چگونه از تو بنویسم که هنوز سرچشمه های عصمت تو را درک نکرده ام؟ چگونه بنویسم معصومه (سلام الله علیها) ؛ من که هنوز در آغاز نام تو، گمشده ای بیش نیستم.
گرمم کن؛ که من از همه زمستانها سردترم؛ تنها خورشید تو می تواند جانم را گرم کند. امشب، شب آغاز نام توست. امشب تولد توست.
نَفَست بوی بهشت میدهد
دلم میخواهد زمان برگردد. کاش زمان برمی گشت تا در شب آمدنت، من هم در میان ستاره های بی قرار، چشم انتظاری را میفهمیدم؛ آن گاه که همه ستاره ها، چشم انتظار آمدنت، خواب را فراموش کرده بودند.
دلم میخواست آن شب که آمدی، خاک بودم تا از بوی نفس هایت، بهشت را حس میکردم.
اشارات :: آذر 1385، شماره 91
عباس محمدی