پلک گشودی و ستاره های روشن نگاهت، تقدیر تاریک جهان را چلچراغ شد، همین که بوی بهشتی نفست در شامه خاک پیچید، آینده زمین سبز و زیبا شد، نرگس ها به تماشای چشم هایت، دسته دسته از دل خاک سرک کشیدند و ابرها،هیجان آمدنت را، به شوق باریدند. آمدی تا بهار، تمام شکوفه هایش را به معصومیت آسمانی نگاهت، گره بزند. آهنگ دلنواز و کریمانه قدم هایت، در گستره خاک خجسته باد!
خواهر تصنیف های غربت
بوی گل یاس، تمام دنیا را پر کرده است. زمین در پوست خود نمیگنجد. تو را پیش از این، آسمان شبیه یک راز محرمانه، در گوش خاک، نجوا کرده بود. خاک، تمام لحظه هایش را به شوق آن دقیقه موعود، نفس میکشید. از عطر آمدنت آکنده است تمام روزهای رفته و نیامده دنیا. تمام رودها تو را میشناسند که صفای نگاهت، زلالی و مهربانی چشم های فاطمه (سلام الله علیها) را به تصویر میکشد. بانو! خاطره های زمین، سرشار از حضور توست. ای خواهر تصنیف های غربت! تو را تمام جهان، چشم به راه بود. بگذار خاک در هوای آسمانی ات کمی نفس بکشد.
همه جا حرف آمدن توست
جاده ها، تمام مسیر آمدنت را بی وقفه دویده اند از شوق؛ مدینه تا قم، همه جا حرف تو آمدن توست.
میگویند آمده ای تا حنجره ابدیت، جاودانگی خاندان کرم را تا همیشه فریاد کند. آمده ای تا عشق را، قدم به قدم به کمال برسانی.
بانو! ای میراث دار غربت و رنج! شانه های زمین، کوله بار رنجت را عاشقانه بر دوش خواهد کشید و تاریخ، رد قدم هایت را در مسیرها و جاده ها خواهد پیمود. از این پس، تمام پرده ها، راز تو را نجوا میکنند.
بانو! آمدنت، مرهمی است بر دل های خسته، آمدنت، یک اتفاق شیرین است؛ در تکرر روزهای خسته زمین.
در هوای مهربانی ات
کبوترانه بال گرفته ام در هوای یکریز مهربانی ات تا دست هایم را به دامان پر از کرامتت بیاویزم، تا چشمهای مشتاقم را به پنجره مهربانی ات دخیل ببندم.
تو را میشناسم از دور؛ تو را که آمده ای تا عشق را، به دلها هدیه کنی و لبخند را به لبها بیاوری. تو را میشناسم، بانوی بزرگوار قم! چندی است در هوای تو نفس میکشم. بهارانه آمدنت، بر همه هستی، خجسته باد!
اشارات :: آذر 1385، شماره 91
خدیجه پنجی