تقوا و خودسازي

(زمان خواندن: 15 - 29 دقیقه)

1ـ واژه تقوا در لغت و در قرآن كريم به چه معني است؟
اين كلمه از كلمات شايع و رايج ديني است. در قرآن كريم به صورت اسمي يا به صورت فعلي زياد آمده است. تقريباً به همان اندازه كه از ايمان و عمل نام برده شده، از تقوا اسم برده شده است.

از جمله كلماتي كه در نهج البلاغه زياد روي آن تكيه شده، كله تقوا است. اين كلمه از كلمات شايع و رايج ديني است و در ميان عامّه مردم هم اين كلمه زياد ‌[به كار مي‌رود] اين كلمه از ماده وقي به معناي حفظ، صيانت و نگهداري است. معناي اتقاء، احتفاظ است، ولي تا كنون ديده نشده كه در ترجمه‌هاي فارسي، اين كلمه را به صورت حفظ و نگهداري ترجمه كنند. در ترجمه‌هاي فارسي اگر اين كلمه به صورت اسمي [به كار مي‌رود،] مثل خود كلمه تقوا يا كلمه متقين، به پرهيزكاري ترجمه مي‌شود. مثلاًَ در ترجمه هديً للمتقين گفته مي‌شود: هدايت است براي پرهيزكاران. اگر به صورت فعلي [به كار رود،] خصوصاً اگر فعل امر باشد و متعلقش ذكر شود، به معناي خوف و ترس ترجمه مي‌شود. مثلاً در ترجمه اتقوالله يا اتقوا النار گفته مي‌شود: از خدا بترسيد، يا از آتش بترسيد.

البته كسي مدعي نشده كه معناي تقوا، ترس يا پرهيز و اجتناب است، بلكه چون ديده شده لازمه صيانت خود از چيزي، ترك و پرهيز است و هم‌چنين غالباً صيانت و حفظ نفس از اموري، با ترس از آن امور ملازم است، چنين تصور شده كه اين ماده مجازاً در بعضي موارد به معناي پرهيز و در بعضي موارد ديگر به معناي خوف و ترس [به كار رفته] است. البته هيچ مانعي هم در كار نيست كه اين كلمه مجازاً به معناي پرهيز يا به معناي خوف [به كار رود.] از طرف ديگر، موجب و دليلي هم نيست كه تأييد كند از اين كلمه، يك معناي مجازي مثلاً ترس يا پرهيز قصد شده [است]. چه موجبي هست كه بگوييم معناي اتقوالله اين است كه از خدا بترسيد و معناي اتقوا النار اين است كه از آتش بترسيد؟! بلكه معناي اين‌گونه جمله‌ها اين است كه خود را از گزند آتش حفظ كنيد يا خود را از گزند كيفر الهي محفوظ بداريد. بنابراين، ترجمه صحيح كلمه تقوا، خود نگهداري است كه همان ضبط نفس است و متقين؛ يعني خود نگهداران.

راغب در كتاب مفردات القرآن مي‌گويد: وقايه عبارت است از محافظت يك چيزي از هر چه به او زيان مي‌رساند و تقوا؛ يعني نفس را در وقايه قرار دادن از آن چه بيم مي‌رود. تحقيق مطلب اين است، ولي گاهي به قاعده استعمال لفظ مسبب در مورد سبب و استعمال لفظ سبب در مورد مسبب، خوف به جاي تقوا و تقوا به جاي خوف استعمال مي‌گردد. تقوا در عرف شرع يعني نگهداري نفس از آن‌چه انسان را به گناه مي‌كشاند به اين كه ممنوعات و محرمات را ترك كند.

راغب صريحاً مي‌گويد تقوا؛ يعني خود را محفوظ نگاهداشتن و مي‌گويد [كار برد] كلمه تقوا به معناي خوف، مجاز است. و البته تصريح نمي‌كند كه در مثل اتقوا الله معناي مجازي قصد شده [است]. چيزي كه نسبتاً عجيب به نظر مي‌‌رسد، ترجمه فارسي اين كلمه است به پرهيزكاري است. ديده نشده تا كنون احدي از اهل لغت مدعي شده باشد كه اين كلمه به اين معنا [به كار رفته]، چنان كه ديديم راغب از [كاربرد] اين كلمه به معناي خوف اسم برد، ولي از [كاربرد] اين كلمه به معناي پرهيز نام نبرد. معلوم نيست از كجا و چه وقت و به چه جهت در ترجمه‌هاي فارسي، اين كلمه به معناي پرهيزكاري ترجمه شده است؟! گمان مي‌كنم كه تنها فارسي زبانان هستند كه از اين كلمه مفهوم پرهيز و اجتناب درك مي‌كنند. هيچ عربي زبان در قديم يا جديد، اين مفهوم را از اين كلمه درك نمي‌كند. شك نيست كه در عمل، لازمه تقوا و صيانت نفس نسبت به چيزي، ترك و اجتناب از آن چيز است، ولي اين [بدان سخن نيست] كه معناي تقوا همان ترك و پرهيز و اجتناب باشد.[1]

2ـ حقيقت و ماهيت تقوا چيست؟
لازم است به موارد [كاربرد] اين كلمه (تقوا) در آثار ديني و اسلامي بيشتر توجه شود تا روشن گردد كه تقوا؛ يعني چه؟ [براي روشن شدن معناي تقوا] مقدمه‌اي ذكر مي‌كنم: انسان اگر بخواهد در زندگي اصولي داشته باشد و از آن اصول پيروي كند، خواه آن اصول از دين و مذهب گرفته شده باشد يا از منبع ديگري، ناچار بايد يك خط مشي معيني داشته باشد و هرج و مرج بر كارهايش حكم فرما نباشد. لازمه داشتن خط مشي معين و اهل مسلك و مرام و عقيده بودن اين است كه به سوي يك هدف و يك جهت حركت كند و از اموري كه با هوا و هوس‌هاي آني او موافق است، ولي با هدف و اصولي كه اتخاذ كرده منافات دارد، خود را نگهداري كند.

بنابراين، تقوا به معناي عام كلمه، لازمه زندگي هر فردي است كه مي‌خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگي و از اصول معيني پيروي كند. تقواي ديني و الهي؛ يعني اين كه انسان، خود را از آن‌چه از نظر دين و اصولي كه دين در زندگي معين كرده، خطا و گناه و پليدي و زشتي شناخته شده، حفظ و صيانت كند و مرتكب آن‌ها نشود، چيزي كه هست، حفظ و صيانت خود از گناه كه نامش تقوا است، به دو شكل ممكن است صورت بگيرد. به تعبير ديگر، ما دو نوع تقوا مي‌توانيم داشته باشيم: تقوايي كه ضعيف است و تقوايي كه قوي است.

نوع اول اين‌كه انسان براي آن‌كه خود را از آلودگي‌هاي معاصي حفظ كند، از موجبات آن‌ها [بگريزد] و خود را هميشه از محيط مرض و ميكروب و از موجبات انتقال بيماري دور نگهدارد. پس سعي مي‌كند مثلاً به محيط مالاريا خيز نزديك نشود يا با كساني كه به نوعي از بيماري‌هاري واگيردار مبتلا هستند، معاشرت نكند.

نوع دوم اين‌‌كه در روح خود حالت و قوتي به وجود مي‌آورد كه به او مصونيت روحي و اخلاقي مي‌دهد. پس اگر فرضاً در محيطي قرار بگيرد كه وسايل و موجبات گناه و معصيت فراهم باشد، آن حالت و ملكه روحي، او را حفظ مي‌كند و مانع مي‌شود كه آلودگي پيدا كند؛ مانند كسي كه به وسايلي در بدن خود مصونيت طبي ايجاد مي‌كند كه ديگر نتواند ميكروب فلان مرض در بدن او اثر كند.

در زمان ما، تصوري كه عموم مردم از تقوا دارند، همان نوع اول است. اگر گفته مي‌شود فلان كس آدم با تقوايي است، يعني مرد محتاطي است، انزوا اختيار كرده و خود را از موجبات گناه دور نگه مي‌دارد. اين همان نوع تقوا است كه گفتيم ضعيف است.

شايد علت پيدايش اين تصور اين است كه از اول، تقوا را براي ما پرهيزكاري و اجتناب‌كاري ترجمه كرده‌اند. تدريجاً پرهيز از گناه به معناي پرهيز از محيط و موجبات گناه تلقي شده و كم‌كم به اين‌جا رسيده كه كلمه تقوا در نظر عامه مردم معناي انزوا و دوري از اجتماع مي‌دهد. در محاورات عمومي وقتي اين كلمه به گوش مي‌رسد، يك حالت انقباض و يا پس كشيدن و عقب‌نشيني كردن در نظرها مجسم مي‌شود. قبلاً گفتيم لازمه اين كه انسان حيات عقلي و انساني داشته باشد، اين است كه تابع اصول معين باشد. [هم‌چنين] لازمه اين‌كه انسان از اصول معيني پيروي كند، اين است كه از اموري كه با هوا و هوس او موافق است، ولي با هدف او و اصول زندگاني او منافات دارد، پرهيز كند. البته لازمه همه اين‌ها اين است كه انسان اجتناب‌كاري از محيط و اجتماع را پيشه‌ سازد. راه بهتر و عالي‌تر اين است كه انسان در روح خود، ملكه و حالت و مصونيتي ايجاد كند كه آن حالت، حافظ و نگهدار او باشد.[2]

3ـ تقوا در منظر نهج البلاغه چه جايگاهي را به خود اختصاص مي‌دهد؟

در آثار ديني خصوصاً در نهج البلاغه كه فوق العاده‌ روي كلمه تقوا تكيه شده است، همه جا تقوا به معناي آن ملكه مقدس كه در روح پيدا مي‌شود و به روح قوت و قدرت و نيرو مي‌دهد و نفس امّاره و احساسات سركش را رام و مطيع مي‌سازد، به كار رفته است. در خطبه 112 مي‌فرمايد: ان تقوي الله حَمَت اولياء الله محارمه، و الزمت قلوبهم مخافته، حتي اشهرت لياليهم، و أظمأت هواجرهم.

تقواي خدا، دوستان خدا را در حمايت خود قرار داده و آن‌ها را از تجاوز به حريم محرمات الهي نگهداشته و خوف خدا را ملازم دل‌هاي آن‌ها قرار داده است تا آن‌جا كه شب‌هاي آن‌ها را زنده و بيدار نگهداشته و روزهاي آن‌ها را قرين تشنگي (تشنگي روزه) كرده است.

در اين جمله‌ها، با صراحت كامل، تقوا را به معناي آن حالت معنوي و روحاني ذكر كرده كه حافظ و نگهبان از گناه است و ترس از خدا را به عنوان يك اثر از آثار تقوا ذكر كرده است. از همين‌جا مي‌توان دانست كه تقوا به معناي ترس نيست، بلكه براي يكي از آثار تقوا اين است كه خوف خدا را ملازم دل قرار مي‌دهد. در آغاز سخن عرض كردم كه معناي اتقوا الله اين نيست كه از خدا بترسيد.

[علي (عليه‌السلام)] در خطبه 16 نهج البلاغه مي‌فرمايد:ذمتي بما أقول رهينة. و أنا به زعيم. انّ من صرحت له العبر عما بين يديه من المَثُلات حَجَرته التقي عن تقحم الشبهات.

ذمه خود را در گرو گفتار خود قرار مي‌دهم و صحت گفتار خود را ضمانت مي‌كنم. اگر عبرت‌هاي گذشته براي شخصي آينه آينده قرار گيرد، تقوا جلو او را از فرو رفتن در كارهاي شبهه ناك مي‌گيرد... .

تا آن‌جا كه مي‌فرمايد:مثل خلاف‌كاري و زمان را به كف هوس دادن مثل اسب‌هاي سركش و چموشي است كه لجام را پاره كرده و اختيار را تماماً از كف آن‌كه بر او سوار است، گرفته و عاقبت آن‌ها را در آتش مي‌افكنند. مثل تقوا نيز مثل مركب‌هايي رهوار و مطيع و رام است كه مهار آن‌ها در اختيار كساني است كه بر آن‌ها سوارند و آن‌ها را وارد بهشت مي‌سازند.

در اين‌جا با صراحت كامل، تقوا يك حالت روحي و معنوي معرفي شده كه ما از آن به ضبط نفس يا مالكيت نفس تعبير مي‌كنيم. ضمناً در اين‌جا حقيقت بزرگي بيان شده است و آن اين‌كه لازمه مطيع هوا و هوس بودن و عنان را به نفس سركش واگذاردن، زبوني و ضعف بي شخصيت بودن است. انسان در آن حال نسبت به اداره حوزه وجود خودش همانند سواره زبوني است كه بر اسب سركشي سوار است و از خود اراده‌ و اختياري ندارد. لازمه تقوا و ضبط نفس نيز افزايش قدرت اراده و شخصيت معنوي و عقلي داشتن است، مانند سوار ماهر و مسلطي كه بر اسب تربيت شده‌اي سوار است و با قدرت فرمان مي‌دهد و آن اسب با سهولت اطاعت مي‌كند. آن‌كس كه بر مركب چموش هوا و هوس و شهوت و حرص و طمع و جاه‌طلبي سوار است و تكيه گاهش اين امور است، زمام اختيار از دست خودش گرفته و به اين امور سپرده شده. پس ديوانه‌وار به دنبال اين امور مي‌رود و ديگر عقل و مصلحت و در وجود او حكومتي ندارد. آن‌كه تكيه گاهش تقوا است و بر مركب ضبط نفس سوار است، عنان اختيار در دست خودش است و به هر طرف كه بخواهد در كمال سهولت فرمان مي‌دهد و حركت مي‌كند. [آن حضرت] در خطبه 189 مي‌فرمايد:فانّ التقوي في اليوم الحرز و الجنة، و في غداً الطريق الي الجنة.

تقوا در امروزه دنيا براي انسان به منزله يك حصار و با رو و به منزله يك سپر است و در فرداي آخرت، راه بهشت است.[3]


4ـ آيا رابطه تقوا و انسان يك سويه است؟ كه فقط تقوا، انسان را حفظ مي‌كند يا رابطه‌اي دو سويه دارند؟

ممكن است آن‌‌‍چه درباره تقوا گفته شد كه حرز و حصن و حافظ و حارس است، موجب غرور و غفلت بعضي گردد و خيال كنند كه آدم متقي از خطا معصوم است و [به همين دليل،] به خطرات متزلزل كننده و بنيان‌ كن تقوا توجه نكند. حقيقت اين است كه تقوا هر اندازه هم عالي باشد، خطراتي دارد. آدمي در عين اين‌كه بايد در حمايت و حراست تقوا زندگي كند، بايد خود حافظ و حارس تقوا بوده باشد و اين به اصطلاح دور نيست. مانعي ندارد كه يك‌چيز وسيله حفظ و نگهداري باشد و در عين حال ما هم موظف باشيم او را حفظ كنيم. درست مثل جامه. جامه حافظ و حارس و نگهبان انسان از سرما و گرما است و انسان هم حافظ و حارس جامه خويش از دزد است اميرالمؤمنين علي (عليه‌السلام) در يك جمله به هر دو اشاره كرده، آن‌‍جا كه مي‌فرمايد:ألا فصونوها و تصوّنوا بها.

تقوا را حفظ كنيد و هم به وسيله آن، خودتان را حفظ كنيد.

پس اگر از ما بپرسند آيا تقوا، ما را حفظ مي‌كند يا ما بايد حافظ تقوا باشيم، مي‌گوييم هر دو تا. نظير اين‌كه اگر بپرسند آيا بايد از تقوا براي رسيدن به خدا و مقام قرب الهي كمك گرفت يا بايد از خدا براي تحصيل تقوا كمك خواست، مي‌گوييم هر دو تا: به كمك تقوا بايد به خدا نزديك شد و از خدا نيز بايد مدد خواست كه ما را براي تقواي بيشتر موفق بفرماييد. از كلمات اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) است:اوصيكم عبادالله بتقوي الله فانّها حق الله عليكم، و الموجبة علي الله حقكم و ان تستعينوا عليها بالله، و تستعينوا بها علي الله.[4]

شما را به تقواي الهي سفارش مي‌كنم. تقوا حق الهي است بر عهده شما و موجب ثبوت حقي است از شما بر خدا؛ و اين‌كه از خدا براي رسيدن به تقوا كمك بخواهيد و از تقوا براي رسيدن به خدا كمك بگيريد.

به هر حال، بايد به خطراتي كه بنيان تقوا را متزلزل مي‌كند، توجه داشت. در مقررات ديني مي‌بينيم كه تقوا ضامن و وثيقه بسياري از گناهان شناخته شده، ولي نسبت به بعضي ديگر از گناهان كه تأثير و جاذبه قوي‌تري دارد، دستور حريم گرفتن داده شده است. مثلاً در مسئله غريزه جنسي، به حكم تأثير قوي و تحريك شديدي كه اين غريزه در وجود انسان دارد، اين ضمانت از تقوا برداشته شده و دستور داده شده كه خلوت با وسيله بي‌عفتي ممنوع است؛ زيرا اين خطر، خطري است كه مي‌تواند احياناً در اين حصار هر اندازه منيع و مستحكم باشد، نفوذ كند و اين حصار را فتح نمايد.[5]


5ـ تقوا باعث محدوديت آزادي مي‌شود يا مايه مصونيت است؟

بايد توضيح دهيم كه تقوا محدوديت نيست، مصونيت است. فرق است بين محدوديت و مصونيت. اگر هم نام آن را محدوديت بگذاريم، محدوديتي است كه عين مصونيت است.

مثال‌هايي عرض مي‌كنم: بشر خانه مي‌سازد، با در و پنجره‌هاي محكم اتاق مي‌سازد و به دور خانه‌اش ديوار مي‌كشد. چرا اين كارها را مي‌كند؟ براي اين است كه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسيب گرما حفظ كند، براي آن كه لوازم زندگي خود را در محيط امني بگذارد. كه فقط در اختيار شخص خود اوست زندگي خود را محدود مي‌كند به اين كه غالباً در ميان يك چهارديواري معين پا بگذارد. حالا نام اين را چه بايد گذاشت؟ آيا خانه و مسكن براي انسان، محدوديت است و منافي آزادي او است يا مصونيت است؟ هم‌چنين است لباس كه انسان پاي خود را در كفش و سر خود را در كلاه [مي‌گذارد] و تن خود را به انواع جامه‌ها محصور مي‌كند و مي‌پيچيد. البته به وسيله همين كفش و كلاه و جامه است كه نظافت خود را حفظ مي‌كند و جلو سرما و گرما را مي‌گيرد. حالا نام اين را چه بايد گذاشت؟ آيا مي‌توان نام همه اين‌ها را زندان گذاشت و اظهار تأسف كرد كه پا در كفش و سر در كلاه و تن در پيراهن زنداني شده و آرزوي آزاد شدن اين‌ها را از اين زندان‌ها كرد؟! آيا مي‌توان گفت داشتن خانه و مسكن، محدوديت است و منافي آزادي است!! تقوا هم براي روح مانند خانه براي زندگي و مانند جامه براي تن است. اتفاقاً در قرآن مجيد ازتقوا به جامه تعبير شده است. در سوره مباركه اعراف آيه 26 بعد از آن‌كه از جامه‌هاي تن نام مي‌برد، مي‌فرمايد:و لباس التقوي ذلك خير.

تقوا كه جامه روح است، بهتر و لازم است.

وقتي مي‌توان نام محدوديت روي چيزي گذاشت كه انسان را از موهبت و سعادتي محروم كند، ولي چيزي كه خطر را از انسان دفع مي‌كند و انسان را از مخاطرات صيانت مي‌كند، مصونيت است نه محدوديت. تقوا چنين است. تعبير به مصونيت يكي از تعبيرات اميرالمؤمنين است. در يكي از كلماتش مي‌فرمايد:الا فصونوها و تصوّنوا بها.[6]

تقوا را حفظ كنيد و به وسيله تقوا براي خود مصونيت درست كنيد.

اميرالمؤمين تعبيري بالاتر از اين هم دارد كه نه تنها تقوا را محدوديت و مانع آزادي نمي‌داند، بلكه علت و موجب بزرگ آزادي را تقواي الهي مي‌شمارد.

[ايشان] در خطبه 228 مي‌فرمايد:فان التقوي مفتاح سداد، و ذخيرة معاد، و عتق من كل ملكة، و نجاة من كل هلكة، بها ينجح الطالب، و ينجوالهارب تنال الرغائب.

تقوا كليد دوستي و اندوخته روز قيامت ؛ آزادي از قيد هر رقيّت؛ نجات از هر بدبختي است. به وسيله تقوا انسان به هدف خويش مي‌‌رسد و از دشمن نجات پيدا مي‌كند و به آرزوهاي خويش نايل مي‌گردد.

تقوا در درجه اول و به طور مستقيم، از ناحيه اخلاقي و معنوي به انسان، آزادي مي‌دهد و او را از قيد رقيت و بندگي هوا و هوس آزاد مي‌كند. [هم‌چنين] رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر مي‌دارد، ولي به طور غير مستقيم در زندگي اجتماعي هم آزادي‌بخش انسان است. رقيت‌ها و بندگي‌هاي اجتماعي نتيجه رقيت مادي است. آن‌كس كه بنده و مطيع پول يا مقام است، نمي‌تواند از جنبه اجتماعي، آزاد زندگي كند. پس درست است كه بگوييم: عتق من كل ملكة؛ تقوا همه گونه آزادي به انسان مي‌دهد. پس تقوا نه تنها محدوديت نيست، بلكه عين حريت و آزادي است.[7]


6ـ نقش عشق و محبت به اوليا را در تهذيب نفس بيان كنيد؟

براي اصلاح اخلاق و تهذيب نفس، طرق مختلفي پيشنهاد شده و مشرب‌هاي گوناگوني پديد آمده است كه از آن جمله، مشرب سقراطي [است.] طبق اين مشرب، انسان بايد خود را از راه عقل و تدبير اصلاح كند. (مشرب) اهل عرفان و سير و سلوك به جاي پوشش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پيشنهاد ميكند. مي‌گويند كاملي را پيدا كن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بياويز كه از راه عقل و استدلال، هم بي‌خطرتر است و هم سريع‌تر. در مقابل مقايسه، اين وسيله مانند وسايل ماشيني است. تأثير نيروي محبت و ارادت در زايل كردن رذايل اخلاقي از دل از قبيل تأثير مواد شيميايي بر روي فلزات است. مثلاً يك كليشه‌ساز با تيزاب، اطراف حروف را از بين مي‌برد، نه با ناخن يا سر چاقو يا چيزي از اين قبيل. تأثير نيروي عقل در اصلاح مفاسد اخلاقي مانند كار كسي است كه بخواهد ذرات آهن را از خاك با دست جدا كند؛ چقدر رنج و زحمت دارد؟ اگر يك آهن رباي قوي در دست داشته باشد، ممكن است با يك گردش، همه آن‌ها را جدا كند. نيروي ارادت و محبت مانند آهن ربا، صفات رذيله را جمع مي‌كند و بيرون مي‌ريزد. حالت مجذوبيت اگر به جا بيافتد، از بهترين حالات است و اين است كه تصفيه‌گر و نبوغ‌بخش است.

آري، آنان كه اين راه را رفته‌اند، اصلاح اخلاق را از نيروي محبت مي‌خواهند و به قدرت عشق و ارادت تكيه مي‌كنند. تجربه نشان داده است آن اندازه كه مصاحبت نيكان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است، خواندن صدها جلد كتاب اخلاقي مؤثر نبوده است. مولوي پيام محبت را به ناله ني تعبير كرده است، مي‌گويد:

هم چو ني، زهريّ و ترياقي كه ديد؟
هر كه را جامه زعشقي چاك شد
شاد باش اي عشق خوش سوداي ما

هم چو ني دم‌ساز و مشتاقي كه ديد؟
او زحرص و عيب كلي پاك شد
اي طبيب جمله علت‌هاي ما


تاريخ، بزرگاني را سراغ دارد كه عشق و ارادت به كمّلين ـ [دست كم] در پندار ارادتمندان ـ انقلابي در روح و روانشان به وجود آورده است. ملاي رومي يكي از آن افراد است. او از اول اين چنين سوخته و پر هيجان نبود. مردي دانشمند بود، ولي سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدريس بود. از روزي كه با شمس تبريزي برخورد كرد و ارادت به او، دل و جانش را فرا گرفت، دگرگونش ساخت و آتشي در درونش برافروخت و هم‌چون جرقه‌اي بود كه در انبار باروت افتاده است، شعله‌ها افروخت. او خو ظاهرا مردي است اشعري مسلك، ولي مثنوي او بي شك يكي از بزرگ‌ترين كتاب‌هاي جهان است. اشعار اين مرد همه‌اش موج است و حركت و ديوان شمس را به ياد مراد و محبوب خويش سروده است. در مثنوي نيز زياد از او ياد مي‌كند. در مثنوي، ملاي رومي را مي‌بينيم كه به دنبال مطلبي است، ولي همين كه به ياد شمس مي‌افتد توفاني سخت در روحش پديد مي‌آيد و امواج خروشاني را در وي به وجود مي‌آورد. مي‌گويد:

اين نفس تا دامنم بر تافته است
كز براي حق صحبت سال‌ها
تا زمين و آسمان خندان شود
گفتم اي دور اوفتاده از حبيب
من چه گويم يك رگم هشيار نيست
شرح اين هجران و اين حزن جگر
فتنه و آشوب و خون‌ريزي مجو

 

بوي پيراهان يوسف يافته است
بازگو رمزي از آن خوش حال‌ها
عقل و روح و ديده صد چندان شود
هم‌‌چو بيماري كه دور است از طبيب
شرح آن ياري كه او را يار نيست
اين زمان بگذار تا وقت دگر
بيش از اين از شمس تبريزي مگو


و اين مصداق راستين گفته حافظ است:

بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود

اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش

 

از اين‌جا مي‌توانيم استفاده كنيم كه كوشش و كشش بايد با فعاليت و انجذاب همراه باشند. از كوشش بدون جذبه كاري ساخته نيست كما اين‌كه كشش بدون كوشش به جايي نمي‌رسد.[8]


7ـ خودسازي چه مراحلي دارد؟ آيا مراحل مختلف محاسبه نفس مخصوص ارباب سير و سلوك و اهل رياضت است يا شامل حال همه مردم مي‌شود؟

از نظر اسلام، اگر كسي بخواهد خودش را تربيت كند، اولين شرط، مراقبه است. مراقبه چيزي است كه هميشه بايد همراه انسان باشد؛ يعني هميشه حال انسان بايد حال مراقبه باشد. دستور ديگري هست كه نام آن را محاسبه مي‌گذارند. اين هم در خود متن اسلام آمده است. در نهج البلاغه مي‌فرمايد:حاسبوا انفسكم قبل ان تُحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا.

پيش از آن‌كه از شما حساب بكشند ـ كه در قيامت خواهند كشيد ـ خودتان همين جا از خودتان حساب بكشيد و خودتان را اين جا وزن بكشيد، پيش از اين كه آن جا شما را بكشند.

قبل از مراقبه، مشراطه است؛ يعني اول انسان بايد با خودش قراداد امضا كند كه اين‌ها را اغلب روي كاغذ مي‌آورند. روي كاغذ با خودشان شرط مي‌كنند و پيمان مي‌بندند كه اين گونه باشيم؛ چون اگر مشارطه نشود و اول انسان با خودش قراداد نبندد، موارد را مشخص نكند و براي خودش برنامه قرار ندهد، نمي‌داند چگونه از خودش مراقبه كند. مثلاً اول با خودش قراداد مي‌بندد كه خوراك من اين‌جور باشد، كاري كه بايد براي خلق خدا بكنم. اين جور باشد و وقت من اين جور بايد تقسيم شود. اين‌ها را در ذهن خودش مشخص مي‌كند يا روي كاغذ مي‌آورد و امضا مي‌كند و با خودش مراقبت مي‌كند كه همين طوري كه پيمان بسته، رفتار كند. هم‌‍چنين در هر شبانه روز، يك‌دفعه از خودش حساب مي‌كشد كه آيا مطابق آن‌‍چه پيمان بستم، عمل كردم؟ آيا از خود مراقبت كردم يا نكردم؟ اگر عمل كرده بود، بعدش، شكر و سپاس الهي و سجده شكر است؛ و اگر عمل نكرده بود، مسئله معاتبه در كار مي‌آيد (يعني خود را ملامت كردن). اگر كم تخلف كرده باشد، معاقبه در كار مي‌آيد (يعني خود را عقوبت كردن). اگر زياد تخلف كرده باشد، كه آن عقوبت كردن‌‌ها با روزه‌ها يا با تحميل كردن كارهاي خيلي سخت بر خود و مجازات كردن خود است. اين‌ها از اصول مسلم اخلاق تربيت اسلامي است.

ممكن است كسي چنين تصور كند كه محاسبه نفس، كار رياضت‌كشان و ارباب سير و سلوك است، ولي معنا ندارد كه مردم عادي براي خود محاسبه نفس داشته باشند. عرض مي‌كنم اين طرز تفكر اشتباه است. اولاً قرآن كريم كه اين دستور را ابتكار كرده و هم‌چنين اولياي دين، اين دستور را مخصوص يك دسته معين نكرده‌اند. اگر كسي ايمان دارد به حساب و كتابي در جهان و به اين كه عمل گم نمي‌شود، بايد محاسبه نفس داشته باشد. مگر در جهان ديگر، تنها از رياضت كشان و ارباب سير و سلوك حساب مي‌كشند؟! نه، از همه مردم حساب مي‌كشند. اساساً عمل حساب كشيدن از خود، قبل از آن‌كه يك وظيفه شرعي و ديني باشد، يك وظيفه عقلاني و همگاني است.[9]


8 ـ نقش تقوا در بهداشت جسمي و رواني چگونه است؟

امير المؤمنين علي (عليه‌السلام) درباره تقوا فرمود:شفاء مرض اجسادكم.

تقوي بهبود بيماري تن شما است.

شايد بخواهيد بپرسيد بين تقوا كه امري روحي و معنوي است با سلامت بدن چه رابطه‌اي است؟ مي‌گويم، البته تقوا گرد يا آمپول نيست، ولي اگر تقوا نباشد، بيمارستان خوب نيست، طبيب خوب نيست، پرستار خوب نيست، دواي خوب نيست. اگر تقوا نباشد، آدمي حتي قادر نيست تن خود و سلامت تن خود را حفظ كند. آدم متقي كه به حدّ خود و حق خود قانع و راضي است، روحي مطمئن‌تر و اعصابي آرام‌تر و قلبي سالم‌تر دارد و دايماً در فكر نيست كه كجا را ببرد و كجا را بخورد و كجا را ببلعد. ناراحتي‌هاي عصبي او را به زخم روده و زخم معده مبتلا نمي‌سازد، افراط در شهوت، او را ضعيف و ناتوان نمي‌كند. و عمرش طولاني‌تر مي‌شود. سلامت تن و سلامت روح و سلامت اجتماع همگي به تقوا بستگي دارد.[10]


9ـ تقوا در زمينه تلطيف احساسات چه نقشي مي‌تواند ايفا كند؟

تقوا و طهارت در يك ناحيه ديگر هم تأثير دارد و آن ناحيه عواطف و احساسات است كه احساسات را رقيق‌تر و لطيف‌تر مي‌كند. اين‌طور نيست كه آدم با تقوا كه خود را از پليدي‌ها و كارهاي زشت و كثيف، ريا و تملق، بندگي و كاسه ليسي دور نگهداشته، ساحت ضمير خود را پاك نگهداشته، عزت و مناعت و آزاد منشي خود را حفظ كرده، توجهش به معنا بوده، نه به ماده؛ نوع احساساتش با احساسات يك آدم غرق در فحشا و پليدي و غرق در ماديات يكي باشد. مسلماً احساسات او عالي‌تر و رقيق‌تر و لطيف‌تر است. تأثرات او در مقابل زيبا‌يي‌هاي معنوي بيشتر است. دنيا را طور ديگري و با زيبايي ديگري مي‌بيند. آن جمال عقلي را كه در عالم وجود است، بهتر حس مي‌كند.

گاهي اين مسئله طرح مي‌شود كه چرا ديگر شعرايي مثل سابق پيدا نمي‌شود؟ چرا ديگر آن لطف و رقت كه مثلاً در گفته‌هاي سعدي و حافظ هست، امروز پيدا نمي‌شود، حال آن‌كه همه چيز پيش‌ رفته و ترقي كرده، علم جلو رفته و افكار ترقي نموده و دنيا از هر جهت پيش رفته است؟

اگر به شعراي معاصر بر نخورد، عقيده شخصي من اين است كه علت اين امر يك چيز است و آن اين‌كه علاوه بر ذوق طبيعي و قدرت خلاقه فكري، رقت و لطافت و حساسيت ديگري در ضمير لازم است. اين رقت و لطافت وقتي پيدا مي‌شود كه شخص توجه بيشتري به تقوا و معنويت داشته باشد. اسير ديو خشم و شهوت نباشد و آزادگي و وارستگي داشته باشد.

اگر عده‌اي اصرار دارند كه شاعران روشن ضمير گذشته را هم مثل خودشان آلوده و پليد معرفي كنند[11]، و اين معما را حل نشدني جلوه دهند، مطلب ديگري است. عقيده شخصي من اين است كه هر اندازه قدرت هوش و ذكاوت آدم پليد و آلوده زياد باشد، از درك لطف‌هاي معنوي و روحي عاجز است و نمي‌تواند آن‌طور معاني لطيف و رقيق را كه در سخنان بعضي ديده مي‌شود، ابداع كند.[12]


10ـ تقوا در مقابل گناه چه تأثيري در عزت نفس انساني دارد؟

رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: هر كس مي‌خواهد بدون آن‌كه مالي در كف داشته باشد، بي‌نياز باشد و بدون آن كه فاميلي و عشيره‌اي و خدم و حشمي داشته باشد، عزيز و محترم باشد و بدون آن‌كه در رأس يك قدرت اجتماعي باشد و پستي را قبضه كرده باشد، مهابت و صلابت داشته باشد، راهش اين است كه خود را از خواري معصيت و گناه خارج كند و بپيوندد به عزت طاعت پروردگار.

البته شك نيست كه مال، انسان را بي‌نياز مي‌سازد و عشيره و فاميل داشتن به بشر عزت و احترام مي‌دهد و در دست داشتن قدرت‌هاي اجتماعي بر مهابت انسان مي‌افزايد، ولي تمام اين‌ها به حكم آن‌كه ابزارها و وسايل مادي است، محدود است. براي همه مردم ميسر نيست آن‌قدر عشيره و فاميل خوب و همراه داشته باشند كه در پرتو آن‌ها محترم زندگي كنند و قدرت‌هاي اجتماعي را كه قهراً محدود است و بالاخره در اختيار افراد معيني قرار مي‌گيرد، آن‌ها بگيرند، ولي خداوند متعال يك نوع بي‌نيازي و عزت و مهابتي ديگر در ميان همه مردم به طور متساوي تقسيم كرده كه همه مي‌توانند از آن‌ها برخوردار شوند. فقط اندكي معرفت و زحمت لازم دارد و آن عبارت است از تحصيل اصولي محكم در زندگي بر مبناي خداشناسي و تقوا و ديانت. آدم خداشناس و متقي و سليم النفس كه اهل عقيده و مسلك و شخصيت اخلاقي و معنوي است، خود به خود در نظر همه محبوب و محترم است. در عين محبوبيت عظمت و جلال و مهابت دارد و در عين حال، هر وقت احتياج و نيازي پيدا كند، همه مردم، او را مثل خود و برادر خود مي‌دانند و در زندگي و سعادت همه مردم شريك است. آري، نيت‌هاي مادي محدود و قسمت شده است؛ اگر محور آرزوهاي انسان حوايج مادي باشد، هيچ وقت به آن‌ها نمي‌رسد؛ زيرا به هر آرزويي كه برسد، آرزويي بزرگتر جلو چشمش نمايان مي‌شود. دايماً احساس اضطراب و نگراني مي‌كند اطمينان و رضايت خاطر كه رمز سعادت است، هيچ وقت برايش دست نمي‌دهد. ولي امور معنوي و روحاني، روح بشر را قانع مي‌كند و به او رضايت خاطر و اطمينان مي‌دهد.[13]

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - مرتضي مطهري، ده گفتار، تهران، صدرا، 1369، چ 6؛ صص 15 18.

[2] - همان، صص 20 22.

[3] - همان، صص 24 26.

[4] - نهج البلاغه، خطبه 289.

[5] - ده گفتار، صص 30 32.

[6] - نهج البلاغه، خطبه 189.

[7] - ده گفتار، صص 28 ـ 30.

[8] - مرتضي مطهري، جاذبه و دافعه علي (عليه‌السلام)، تهران، صدرا، 1376، چ 24، صص 72 ـ 81.

[9] - تعليم و تربيت در اسلام، صص 373 ـ 376؛ حكمت‌ها و اندرزها، صص 72 و 73، برگرفته از: 110 سؤال از استاد مطهري، مجيد باقري؛ قرآن و حكمت‌ها، سازمان بسيج دانشجويي، 79، چ اول.

[10] - در گفتار، ص 37.

[11] - اين سخنراني در تاريخ جمعه 29/7/1339 ساعت 7 بعد از ظهر ارايه شده است.

[12] - ده گفتار، صص 56 ـ 57.

[13] - مرتضي مطهري، حكمت‌ها و اندرزها، تهران، انتشارات صدرا، 1373، چ 2، صص 51 ـ 52.

دیدگاه‌ها   

0 #1 ja;vقاسمی 1388-05-11 11:25
با سلام و خداقوت
از مطلب بسیار جامع و کامل در باره تقوا و خودسازی استفاده نمودم . جادارد از شما قدردانی شود و بنده نهایت سپاسم را در قالب دعا از شما به انجام وی رسانم که؛ خداوند امور ما و شما را به خیر و صلاح ختم نماید.با تشکر
نقل قول کردن | گزارش به مدیر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page