مرحوم محدث نورى عليه الرحمه فرمود جمعى از ثقات خبر دادند كه : جماعتى از اهل آذربايجان بزيارت حضرت رضا (ع ) مشرف شدند يكنفر از آنها كور و نابينا بود چون بمقصود رسيدند يعنى بفيض زيارت آن بزرگوار نائل شدند و بعد از چندين روز توقف عتبه مباركه را بوسيده رو بوطن حركت نمودند تقريباً در دو فرسخى مشهد فرود آمده و منزل كردند در آنجا نزد يكديگر نشستند.
كاغذهائى را كه نقش قبه منوره و روضه مقدس و اطراف آن بر كاغذ بود براى تبرك و سوغاتى خريده بودند بيرون آورده و نظر مى كردند و اظهار مسرّت و خوشحالى مى نمودند.
آن شخص نابينا چون چشم نداشت و نمى ديد و خبرى هم از آن كاغذها نداشت تا صداى كاغذ را شنيد و اظهار خوشحالى رفقاى خود را متوجه گشت . پرسيد سبب خوشحالى شما چيست ؟
و اين كاغذها چيست و از كجاست .
رفقا بعنوان شوخى گفتند مگر تو نمى دانى اين كاغذها برات خلاصى و بيزارى از آتش جهنم است كه حضرت رضا (ع ) بما مرحمت فرموده است .
تا اين سخن را شنيد باورش شد يعنى قطع بصحت اين خبر نمود و گفت معلوم مى شود كه اما هشتم (ع ) بهريك از شما كه چشم داشته ايد (كاغذ) برات داده و من كه كور و ضعيف هستم برات مرحمت نفرموده است بخدا قسم كه من دست برنمى دارم و الساعه برمى گردم و مى روم و برات خود را مى گيرم .
عازم برگشتن شد و رفقاى او چون جديت او را براى برگشتن دانستند گفتند اى مرد حقيقت مطلب اين است كه ما شوخى و مزاح كرديم و اين كاغذها چنين و چنان است .
آنمرد باور نكرد و با نهايت پريشانى ترك رفقاى خود نموده و برگشت بمشهد مقدس و يكسره باَّستان عرش درجه مشرف گرديد و ضريح مطهر را محكم گرفت و بزبان خود عرض كرد: اى آقا من كور و عاجزم و از وطن خود بزيارت حضرتت با كورى آمده ام و حال از كرم جنابت بعيد است كه برفيقان من كه چشم دارند برائت بيزارى از آتش دوزخ مرحمت كنى و بمن كه عاجز و ضعيفم مرحمت نفرمائى .
بحق خودت قسم كه دست از ضريحت برنمى دارم تا بمن نيز برات آزادى عطا فرمائى . يكمرتبه ديد پاره كاغذى بدستش رسيد و هر دو چشمش روشن و بينا گرديد و بر آن كاغذ سه سطر بخط سبز نوشته بود كه فلان پسر فلان از آتش جهنم آزاد است . پس با كمال خوشحالى از خدمت قبر شريف آن حضرت بيرون آمد و خود را برفقاى خود رساند.(1)
اى مظهر صفات الهى خديو طوس
وى قبله گاه هفتم و وى هشتمين شموس
ازعرش سوى فرش ملائك على الدوام
نازل شوند ببارگهت بهر خاكبوس
لرزد بصبح وشام دل خصم همچوبيد
چون در نقارخانه تو مى زنند كوس
ازشرق و غرب رو بتو آرند شيعيان
بر درگهت كنند پى مسئلت جلوس
زيراكه ز آستان رضا نارضا نرفت
هرگزكسى اگرچه بدى كافر و مجوس
نازند برتمامت مردم بروز حشر
آنان كه سوده اند بدربار تو رؤ س
لكن بسى دريغ كه از زهرجا نگذار
بنمود تلخ كام تو مأ مون چاپلوس
چون زهركس بقلب شريفت اثر نمود
دلهاى دوستان زغمت گشت پرفسوس
زان زهر بهر نفس نفيست نفس نماند
اى خسروى كه بدنفست حافظ نفوس
آخر بطوس جان بسپردى غريب وار
اى خاك بر سر من ووين چرخ آبنوس
باشد اميدوار مروج كه روز حشر
او را دهى نجات درآنروز بس عبوس
***************************************************************************************
1- دارالسلام محدث نورى .
كاغذ برائت
- بازدید: 832