تنه شاداب است و شاخه ها بارور

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

آيا اين بدعت است كه محمد قوم خود، قريش را به يكتاپرستى دعوت كند؟...
آيا اين در ميان پيامبران بدعت است كه محمد بگويد: من فرستاده ى خدا هستم؟...
بلكه بدعت اين است كه مردم قريش- به جز يك نفر- او را نپذيرفتند و سخنش را انكار كردند...
او را از خود دور راندند...
او را دروغزون خواندند- اگر چه پيش از فرود آمدن رسالت آسمانى بر وى- نزد آنان به دروغگويى متهم نبود و او را امين مى ناميدند...
مردم قريش از روى نادانى و بدخواهى و كينه توزى دور او را گرفتند...
با او پيكار كردند...
آنان در آن هنگام با همه ى مشركان و گردنكشان در هر زمان و مكان هم تراز و همسان بودند...
آنان همانند توده هاى پيش از خود بودند كه در برابر ايمان ايستادگى كردند و گردن افرازى نمودند...
آنان همانند شرك ورزانى بودند كه در سده هاى گذشته مى زيستند...
آنان همانند قوم نوح بودند كه قرآن فرمود:
(آن گروه از قوم نوح گفتند: به راستى كه ما تو را در گمراهى آشكارى مى بينيم.
نوح گفت: اى قوم! من گمراه نيستم، ليكن فرستاده اى هستم از سوى پروردگار جهانيان.
پيام هاى پروردگارم را به شما مى رسانم، و شما را پند مى دهم، و من از خدا مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد. آيا در شگفت شديد از اينكه ذكرى از پروردگارتان بر مردى از خودتان آمد تا شما را بيم دهد و شما پرهيز كنيد شايد آمرزيده و بخشوده شويد.
اما آن قوم او را دروغگو خواندند...) (اعراف، آيه هاى 60- 64). و اى بر آنان!
آيا سال ها پيش از آمدن محمد از بعثت او آگاهى نيافته بودند؟...
آيا هرگز از يكتايى آفريدگار زمين و آسمان ها سخنى نشنيده بودند؟...
آيا پيش از آمدن محمد، خبرهايى در اين باره از سوى مردانشان پيرامون آنان پخش نشده بود. مردانى كه چرك و پليدى بت پرستى را از دل هاى خود- به ماننده ى گرد و خاك از جامه- افشاندند و چهره هاى خود را به سوى خدا گردانيدند؟...
بلكه در ميان آنان كسانى بودند كه در دل و انديشه ى خود درستكارى محمد را باور داشتند و بى چون و چرا به آن اقرار مى كردند، ليكن چون محمد پيام پروردگار را براى آنان آورد از باور و انديشه ى خود به يكبارگى برگشتند...
فاطمه از آن قوم در شگفت بود كه چگونه اقرار مى كردند آنگاه ديرى نمى پاييد كه اقرار و باور خود را با انكار و ناباورى درمى آميختند...
در شگفت بود كه چگونه بر پدرش كه خدا براى پيامبرى برگزيده بود، كينه مى ورزيدند...
در شگفت بود كه چگونه مى گويند: (چرا اين قرآن بر مردى بزرگ از آن دو روستا (مكه و طائف) فروفرستاده نشد. آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟...) (زخرف، آيه هاى 31- 32).
به راستى كه حسد آنان را از ديدن راه راست كور كرد...
اخنس پسر شريق- دور از چشم و گوش هر شنونده و بيننده اى- به دوست خود ابوجهل روى كرد و پرسيد:
«اى ابوالحكم... غير از من كسى اينجا نيست تا سخنت را بشنود... مرا از محمد آگاهى ده، آيا راست مى گويد يا دروغ؟...» ابوجهل گفت:
«به خدا سوگند محمد راستگوست، هرگز دروغ نگفته است. وليكن...» آنگاه از راز دل خود پرده برداشت...
سر فراگوش دوستش آورد و با آوازى آهسته يا او از در سخن درآمد، گويى مى خواهد بر عورت حسد نفرت انگيزش پرده پوشاند تا كسى از زشتى آن آگاهى نيابد ... وى در گفتار خود چنين آورد:
«... ما و خاندان عبدمناف بر سر رياست نزاع داشتيم: آنان مهمانى ها دادند ما هم داديم، در جنگ حمله ها و دلاورى ها كردند ما هم كرديم. بخشش ها دادند ما هم داديم تا آنجا كه بر سر سواركارى با ما به هم چشمى افتادند، ما در برابر آنان به تيزروى اسبان مسابقه بوديم، دست آخر گفتند: ما پيامبرى داريم كه از آسمان به او وحى مى رسد... و ما خاموش مانديم.
اى اخنس كى ما به چنين افتخارى مى توانيم دست يابيم؟... به خدا سوگند به محمد ايمان نمى آوريم و هرگز او را باور نخواهيم كرد!...» پيشوايان كفر از سروران قريش همه همانند ابوجهل بودند...
برخى از آنان در يكى از بازارهاى موسمى گرد آمدند. وليد پسر مغيره نيز در ميان آنان بود. وليد نزد آنان انديشمند و بلند پايگاه بود. پاره اى از آيات فروآمده بر پيامبر را شنيده بود. وليد به آن گروه گفت:
«اى مردم قريش... هنگام برپا شدن بازار موسمى پيش آمده است... به زودى دسته ها و گروه هاى عرب فرامى رسند، و آنان از كار محمد چيزهايى شنيده اند... بر شماست كه درباره ى او هم رأى شويد و در گفته ى خود اختلاف سخن نداشته باشيد تا برخى از ما برخ ديگر را تكذيب نكنند...» گفتند:
«اى وليد پيشنهادى بده تا همه ى ما درباره ى وى همان را بگوييم...» و ليد با آنان به گفتگو برخاست و گفت:
«شما پيشنهاد خود را بگوييد تا من گوش بدهم...
گفتند:
«مى گوييم: كاهن است...» «به خدا سوگند محمد كاهن نيست... ما كاهنان را ديده ايم، كى محمد همانند كاهنان زمزمه مى كند و سخن به سجع مى راند...» «مى گوييم: جن زده است...» «به خدا سوگند محمد جن زده نيست... ما جن زدگان را ديده ايم و مى شناسيم، كى محمد همانند جن زدگان به نفس نفس و خفگى و پريشان حالى مى افتد...» «شاعر است...» «به خدا سوگند محمد شاعر نيست... ما شعر را به تماميش مى شناسيم، رجز و هزجش را، كوتاه و بلندش را، كى سخن محمد هماند شعر است...» «ساحر است...» «به خدا سوگند محمد ساحر نيست... ما ساحران و سحرشان را ديده ايم، كى محمد همانند آنان مى دمد و به رشته گره مى زند...» آنان كه در كار خود سرگردان مانده بودند پرسيدند:
«اى وليد تو چه مى گويى؟...» و ليد لخت كوتاهى سراسيمه ماند، به انديشه فرورفت، پيشنهادهاى گوناگون را از هر جهت بررسى كرد و گفت:
«به خدا سوگند گفتار محمد شيرين است و دلكش. به سان درختى است با تنه اى پر آب و شاداب و شاخه هايى پر ميوه و بارور... هرچه از اين پيشنهادها درباره ى وى بدهيد بطلان و تباهى آن براى همگان شناخته شده است. پيشنهاد من اين است كه بگوييد: او ساحر است سخنى سحرآميز آورده كه ميان مرد با پدر، مرد با پسر، مرد با برادر، مرد با همسر و مرد با خاندانش جدايى مى افكند...» اين مهتران را چه شده كه به دروغ بهتان مى زنند و خود مى دانند كه دروغ مى گويند؟... و آن گروه ها را چه شده كه با چشم و گوش و زبان بسته از آنان پيروى و فرمانبردارى مى كنند بى آنكه انديشه و بينشى از خود داشته باشند. ستوران را مانند كه به دنبال هم روان مى شوند و با غريزه اى جانورى، رمه وار به سوى پرتگاه نيستى پيش مى تازند؟...
حسد راز همه ى رازهاست... از دورترين سرزمين هاى شمال در شام، و از فراسوى آن در امپراطورى روم تا دورترين سرزمين هاى جنوب در يمن- يمنى كه سيف پسر ذى يزن از دست حبشيان بازپس ستد- خبر پيامبرى محمد در انجمن ها و گردهم آيى ها و همايش هاى شب نشينى، شايع شد...
در اين گستره ى پراكنده كه جاى جاى دور و نزديك آن در روند سال ها فرودگاه وحى و منزلگاه پيامبران بوده، بازرگانان در كاروان ها، پيكان و سفيران در گذرگاه ها كوچندگان و مسافران در مسيرهاى خود روان شدند و خبر آن پيامبر موعود و رسالتى را كه در انتظارش بودند در همه ى كرانه ها و ذهن ها پراكنده ساختند...
قريش نيز از اين خبرها ناآگاه نبود...
آنها را آسان نمى گرفت و به دست فراموشى نمى سپرد...
بلكه آنها را از روى باور و يقين مى شناخت...
زيرا آنها را از كتابهاى پيشينيان دريافت كرده بود... و از پيش گويى هاى كاهنان... و از خبرهاى دانشمندان يهود...
از بشارت هاى ترسايان...
از نص تورات و متن انجيل با اينكه روزگار گذشته و اكنون، و صورت حال و واقعيت امر، و جريان كارها همه و همه ضرورت دگرگونى را واجب مى ساخت...
اما هم مردم جهان و هم مردم قريش همچنان در برهه ى انتظار به سر مى بردند...
مردم جهان و مردم قريش هيچ گاه تا به اين اندازه به دينى نيازمند نبودند كه كار بشر را سامان بخشد و او را از خوارى و سركشى رهايى دهد...
پس كى پيامبر موعود خواهد آمد؟...
هركس در كارى كه آمادگى داشت به تكاپو افتاد...
كاهنان همه ى پيش گويى و آينده نگرى خود را به سان ابزارى كاوشگر به كار گرفتند و در جستجوى نشانه هايى از فرداى ناشناخته افتادند تا شايد آن نشانه ها آنان را به اين دين و پيامبرش كه براى جهانيان برگزيده شده، راهنمايى كنند...
رمالان و فالگيران، گذشته را زير و رو مى كردند و به ستارگان مى نگريستند...
حكيمان به كاوش و پژوهش افتادند...
احساس حرص و آزورزى هاى نفسانى به نيرويى سيل آسا درآمد.
عزلت نشينان و ستايشگران را به بررسى كتابها، پژوهش در آثار پيشينيان، كاوش در نشانه هاى جهان هستى، و روشن سازى بينش و خاطر خويش وادار ساخت تا شايد با احساسى قاطع و روانى روشن به شناخت معبود حقيقى راه جويند و بدانند چگونه بايد عبادت كنند كه شايسته ى او باشد...
آيا اين خبرها و رفتار يكسره از چشم سرنشينان حرم خدا پنهان ماند...
حرمى كه نخستين خانه اى بود كه براى مردم بنا شد و پايه هاى آن را نياى بزرگشان ابراهيم و پدرشان اسماعيل برپا كردند؟...
خير هرگز پنهان نماند... و نمى توانست پنهان بماند...
زيرا برخى از آنان از كار آن پيشگويان و كاوشگران و نيايشگران آگاهى يافته بودند... و برخى از آنان سخنان گروهى عارف را كه از اسرار آگاه بودند و به گفته ى خود ايمان داشتند شنيده بودند. گروه آگاهى كه بر سر توده هاى مردم مى ايستادند و آنان را بيم مى دادند... گروهى كه مردم را آشكارا دعوت مى كردند تا از تاريكى هاى شرك برگردند و در پرتوهاى تابناك حقيقت واحده و خداى واجب الوجود پناه گيرند... و برخى از آنان نيز آن پيشگويان و آگاهان را درك كردند... و برخى از آنان با گروهى از آنان ديدارهايى داشتند...
آرى آنان شنيدند و ديدند... و در اين گفتار جاى هيچ سخنى نيست... آنان شامگاهان و بامدادان در هر مجلسى از آنچه شنيده و ديده بودند گاه با شگفتى و گاه با بزرگى سخن مى راندند...
ليكن ديرى نپاييد كه ديده ها و شنيده هاى خود را از روى هواى نفس و سرسختى سرشت ناديده گرفتند...
آنها را پشت گوش انداختند...
آنگاه بدبختى و نادانى به روش هميشگى خويش آنان را به سرگردانى و سراسيمگى افكند تا بدانجا كه بر فراز قله هاى گمراهى فرونشستند...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page