با پايان گرفتن نبرد احزاب و رفع خطر از مسلمانان، پيامبر خدا(ص) از سوى خداوند مأموريت يافت كه بىدرنگ كار بنى قريظه را يكسره كند.
بنى قريظه در بحرانىترين حالت و بدترين موقعيت، پيمانشكنى كردند و از پشت بر مسلمانان ضربه زدند و اين خيانت قابل گذشت نبود و بايد با آنها به شدت برخورد مىشد، تا قبايل ديگرى كه با پيامبر پيمان صلح بسته بودند، در شرائط خاصى پيمان شكنى نكنند و درس عبرت بگيرند.
پيامبر نماز ظهر را خواند و به مردم اعلام كرد كه نماز عصر در محله بنى قريظه خوانده خواهد شد، آنگاه پرچم را به دست على بن ابى طالب(ع) داد و او را به سوى قلعه هاى يهود بنى قريظه فرستاد و خود نيز به دنبال او با سپاهيان اسلام به آن منطقه رهسپار گرديد. سپاه اسلام در برابر دژهاى محكم بنى قريظه در كنار چاه آبى مستقر شدند و يهوديان تيرهايى به سوى مسلمانان پرتاب كردند و به پيامبر اسلام(ص) ناسزا گفتند.(105)
مسلمانان قلعه هاى آنان را محاصره كردند و اين محاصره به گفته واقدى پانزده روز و به گفته ابن هشام بيست و پنج روز ادامه يافت.(106) و در اين مدت گاهى دو طرف به پرتاب سنگ و تيراندازى به سوى يكديگر مىپرداختند.
يكى از سران بنى قريظه به نام كعب بن اسد آنان را جمع كرد و گفت: شما در موقعيّتى قرار گرفتهايد كه بايد يكى از سه كار را انجام دهيد، يا به محمد(ص) ايمان بياوريد تا خود و خانواده هايتان در امان باشد و شما مىدانيد كه او پيامبر برحق است و يا زنها و كودكانتان را بكشيد وخودتان به مسلمانان حمله كنيد كه اگر كشته شديد زنان و كودكانتان اسير آنان نباشند و يا همين امشب كه شنبه است مسلمانان را غافلگير كنيد و به آنان حمله كنيد، بنى قريظه هر سه پيشنهاد كعب را رد كردند(107) و به پيامبر خدا(ص) پيغام دادند كه ابولبابة بن عبدالمنذر را كه در جاهليت از هم پيمانان بنى قريظه بود، نزد ما بفرست تا با او مشورت كنيم، پيامبر ابولبابه را فرستاد، آنها به ابولبابه گفتند: آيا به نظر تو ما خود را تسليم كنيم بهتر است؟ او گفت: آرى، ولى اشاره به گلوى خود كرد، يعنى او همه شما را سر مىبرد.
ابولبابه بيرون آمد در حالى كه با خود مىگفت: من به خدا و پيامبرش خيانت كردم و به جهت شرمندگى نزد پيامبر نيامد و مستقيما به مسجد پيامبر رفت و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و گفت: تا خدا توبه مرا نپذيرد مرا از اين ستون باز نكنيد. وقتى اين خبر به پيامبر رسيد فرمود: اگر او نزد من آمده بود براى او طلب آمرزش مىكردم ولى اكنون كه چنين كرده من او را از آن مكان آزاد نخواهم كرد مگر اينكه خداوند توبه اش را بپذيرد.
ابولبابه شش شب در آنجا بود تا بالاخره فرشته وحى نازل شد و قبولى توبه او را به پيامبر خدا ابلاغ كرد و اين آيه نازل شد:(108)
وَ اخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَاخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (توبه/102)
«و ديگرانى هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با كار ديگر كه بد است درآميختهاند، اميد است كه خدا توبه آنان را بپذيرد كه خدا آمرزنده و مهربان است.»
بر مىگرديم به جريان بنى قريظه، آنها پس از چندين روز مقاومت اعلام كردند كه تسليم مىشوند و به حكم پيامبر تن در مىدهند، قبيله اوس از انصار نزد رسول خدا(ص) رفتند و گفتند: اينان دوستان ما بودند، همانگونه كه قبلاً درباره بنى قينقاع كه دوستان قبيله خزرج بودند وساطت عبداللّه بن اُبىّ را پذيرفتى اينان را هم به ما ببخش. پيامبر خدا(ص) فرمود: آيا راضى هستيد كه يك نفر از قبيله اوس درباره اينان حكم كند؟ گفتند: آرى، فرمود: اين حكم را به عهده سعد بن معاذ مىگذارم.
در آن زمان سعد بن معاذ كه در جنگ احزاب مجروح شده بود، در خيمه رفيده تحت معالجه قرار داشت، وقتى پيامبر او را درباره بنىقريظه حكم و داور قرار داد، اوسيان نزد او رفتند و او را سوار بر الاغى كردند و نزد پيامبر آوردند، آنها به سعد مىگفتند: درباره دوستانت نيكى كن و او مىگفت: وقت آن رسيده كه در كار خدا از سرزنش سرزنش كنندگان نترسم.
چون سعد نزد پيامبر و اصحاب آمد، حكمى كه راجع به بنىقريظه داد اين بود كه مردان آنها كشته شوند و اموالشان تقسيم گردد و خانواده هايشان اسير شوند. پيامبر خدا(ص) فرمود: به خدا كه درباره آنان حكمى كردى كه خدا آن حكم را كرده است.(109)
درباره بنى قريظه حكم سعد معاذ كه همان حكم خدا بود به مرحله اجرا درآمد و بدينگونه آخرين پايگاه يهود در مدينه برچيده شد و مسلمانان كاملاً بر مدينه مسلط شدند و اموال و زمينهاى بنى قريظه در اختيار مسلمانان قرار گرفت. قرآن كريم در دنبال صحبت از جنگ احزاب به جريان بنى قريظه مىپردازد و مىفرمايد:
وَ أَنْزَلَ الَّذينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصيهِمْ وَ قَذَفَ فى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَريقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَريقًا وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضًا لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرًا (احزاب/26-27)
«و كسانى از اهل كتاب را كه از آنها (احزاب) پشتيبانى مىكردند، خداوند از قلعههايشان فرود آورد و در دلهايشان بيمافكند، گروهى را مىكشتيد و گروهى را اسير مىگرفتيد و خداوند شما را وارثان زمينها و خانهها و اموالشان و نيز زمينى كه هنوز بر آن گام ننهادهايد قرار داد و خداوند بر هر چيزى تواناست.»
در اين آيه علاوه بر زمينها و خانهها و اموال بنى قريظه، از زمين هايى ياد مىكند كه هنوز مسلمانان به آنجا قدم نگذاشته اند وخدا آنها را وارثان آن زمينها هم كرد. بعضى از مفسران گفتهاند كه منظور از آن سرزمين خيبر است كه بعدها مسلمانان آنجا را هم تصرف كردند.(110) ولى مىتوان گفت كه منظور از آن تمام زمين هايى است كه مسلمانان بعدها آنجا را فتح كردند و يا فتح خواهند كرد.
اين يكى از سنتهاى الهى حاكم بر تاريخ است كه بالاخره مؤمنان و صالحان وارثان زمين خواهند بود و تمام سرزمينها تحت حاكميت حق و حق پرستان خواهد بود، اين مطلبى است كه در كتابهاى آسمانى و از جمله قرآن، از آن خبر داده شده است.
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاْءَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ (انبياء/105)
«همانا در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه زمين را بندگان صالح من به ارث خواهند برد.»
- پىنوشتها -
(105) - سيره ابن هشام، ج 3، ص 245.
(106) - المغازى، ج 1، ص 496؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 246.
(107) - المغازى، ج 1، ص 502.
(108) - سيره ابن هشام، ج 3، ص 248-249؛ عيون الاثر، ج 2، ص 52.
(109) - سيره ابن هشام، ج 3، ص 250-251؛ المغازى، ج 1، ص 512؛ تاريخ ابوالفداء، ج 1، ص 196. به احتمال زياد سعد بن معاذ از آنجهت اين حكم را داد كه آنها يهودى بودند و طبق تورات مجازات كسانى كه مانند آنها پيمانشكنى كرده بودند همان بود. در عهد عتيق، سفر تثنيه باب بيستم، جمله 12-15 چنين آمده است: «و اگر با تو صلح نكرده جنگ نمايند پس آن را محاصره كن و چون يهود خدايت آن را به دست تو بسپارد و جميع ذكوراتش را به دم شمشير بكش، ليكن زنان و اطفال و بهايم و آنچه در شهر باشد يعنى تمامى غنيمتش را براى خود به تاراج ببر.» بنابر اين سعد بن معاذ مطابق تورات با آنها رفتار كرده است.
(110) - تفسير طبرى، ج 11، ص 155.