فصل اول: عنايت حضرت قمر بنى هاشم (ع) به شيعيان (شامل 195 كرامت) (141-160)

(زمان خواندن: 14 - 27 دقیقه)

عنايت حضرت قمر بنى هاشم (ع) به شيعيان (141-160)
141. اگر غير از اسم ابوالفضل صدايش بزنيد ما اين بچه را فورا از شمامى گيريم
اين جانب حسين حاجى آقا بزرگى ، ساكن قم ، 45 مترى صدوق كوچه 21، پلاك 64، كارمند بانك ، از كرامت و لطف حضرت ابوالفضل عليه السلام براى شما مى نويسم . شايان ذكر است كه بنده مسايل را قدرى مفصل توضيح مى دهم ، اما شما خلاصه و يا به صورت محرمانه بدون ذكر نام چاپ كنيد. در سال 1374 همسر بنده كه از سادات است در يكى از شب ها ناگهان دچار خونريزى شديدى گرديد و ما او را به بيمارستان ايزدى برديم و آن جا او را بسترى نموديم . پس از گذشت پنج روز و انجام آزمايش هاى لازم اعلام نمودند كه باردار است . ليكن به لحاظ خونريزى شديد بايد استراحت مطلق كند. و نبايد هرگز از منزل خارج شود.
به همين دليل زير نظر دو پزشك در منزل استراحت مطلق مى نمود و بنده به طور مرتب و ماهيانه شخصا به دكتر مراجعه كرده وضعيت ايشان را به دكتر اطلاع مى دادم . او هم موكدا مى گفت : اميدى به بچه نداشته باشد، و فقط مواظب همسرت باش . حدود شش ماه به همين صورت گذشت . در يك شب چهار شنبه شخصا به مسجد جمكران رفته بودم . در خاتمه دعاى توسل از آقا خواستم كه تكليف من را يكسره كند. پس به منزل آمدم و خوابيدم و پس از نماز صبح در خواب ديدم كه يك آقاى سيد قد بلند و رشيد و نورانى به طرف من آمد و يك بچه بسيار زيبا را به دست من داد و گفت : اين را براى تو آورده ايم . من امتناع كردم ، اما ايشان تاكيد كرد اين پسر است و متعلق به تو است و بايد او را از من بگيرى . من بچه را گرفتم ، بسيار زيبا بود. غرق جمال بچه بودم كه ديدم از آن آقا خبرى نيست . از خواب بيدار شدم و همسرم را از خواب بيدار كردم و خواب خود را براى او تعريف كردم . همسرم نيز گفت : من هم امشب خواب ديدم خانمى بسيار با وقار و با حجاب ، پسر بچه اى را به من داد و گفت : ما دوست داريم اين بچه را به تو بدهيم ، اما تو بايد اسم اين بچه را ابوالفضل بگذارى ؛ زيرا ما اسم ابوالفضل را روى آن گذاشته ايم . بنا به اظهار همسرم ، من در عالم خواب ناراحت شدم و گفتم كه بچه اگر مال من است اسم آن را من انتخاب مى كنم كه آن خانم گفت : در اين صورت از بچه خبرى نيست و رفت و بچه را پيش من گذاشت . وقتى از خواب بيدار شدم كه درد از بدنم خارج شده و با وجود هفت ماه باردارى و بسترى بودن احساس سلامت و شادابى مى كنم . به همين منوال تا ماه نهم گذشت . روزى به مطب دكتر مراجعه كرديم و دكتر به ما گفت : جهت معاينه به بيمارستان ايزدى برويم . به آن جا رفتيم ، همسرم به داخل رفت تامعاينه شود و برگردد. درحالى كه اصلا درد زايمان نداشت ، ناگهان ديدم پس از پنج دقيقه پرستار بيمارستان در حالى كه لباسهاى همسرم را به من مى داد تبريك گفت و گفت كه فرزند شما پسر است . من به او گفتم : شما اشتباه مى كنيد، همسر من بنا به گفته دكتر سزارين مى شود. او گفت : فقط خدا خيلى با شما بوده و ايشان بلافاصله در حالى كه درد نداشت زايمان طبيعى نمود.
پس از مرخصى از بيمارستان ، من پس از ديدن بچه مشاهده كردم كه اين بچه دقيقا شبيه همان است كه آن آقا در خواب به من داده بود. بالاخره ، قضيه نام بچه مطرح شد. و من اصرار داشتم اسم بچه سجاد باشد، زيرا فرزند اولم را سعيد نام گذاشتم ، ولى همسرم مى گفت كه اسم او را محمد مى گذاريم زيرا نام برادرش كه شهيد شده محمد بود ومختصر مشاجره اى بين ما بر سر نام سجاد و محمد براى بچه بود كه در روز هشتم تولد بچه مجددا همسرم در عالم خواب ديده بود كه آن خانم مجددا آمده و دارد بچه را به زور از ما مى گيرد، ولى خانم من امتناع مى كند. لذا آن خانم اظهار مى كند كه اين بچه را ما به شما داديم و اسم آن را هم ما انتخاب مى كنيم ، اگر غير از اسم ابوالفضل صدايش بزنيد ما اين بچه را فورا از شما مى گيريم .
همسرم از خواب بيدار شده و با هيجان من را بيدار كرد و گفت : ديگر اسم بچه من نه محمد است ، نه سجاد، اسم او ابوالفضل است و همين امروز برو به همين نام براى او شناسنامه بگير و سپس خواب خود را تعريف كرد.
نكته ديگر اين كه وقتى براى تاييد صورت حساب هزينه بيمارستان نزد دكتر رفتم ، ايشان گفت : اشتباهى صورت گرفته ، هزينه بيمارستان كم محاسبه شده ؛ زيرا عمل سزارين هزينه بيشترى دارد. من به او گفتم : عمل زايمان طبيعى بوده و سزارين نبوده و ايشان گفت : شما و بيمارستان هر دو اشتباه مى كنيد. سپس از مطب خود به بيمارستان تلفن كرد و پس از گفت و گو با بيمارستان گفت : يا تو يا خانم تو پيش خدا خيلى اجر و قرب داريد، برويد و خدا را شكر بكنيد؛ زيرا علم پزشكى گواهى مى دهد كه در اين مورد باردارى اولا بچه زنده نمى ماند و اگر بماند ناقص العضو مى شود و ثانيا، حتما از طريق عمل سزارين اين كار امكان پذير است .
نكته ديگر اين كه اين بچه فوق العاده عجيب و مهربان و خوش زبان و دوست داشتنى در بين فاميل و همسايگان و خودمان مى باشد. اميدوارم كه آقا حضرت ابوالفضل عليه السلام هميشه وهمه جا يار و كمك كار مسلمين باشد و به شما كه در تهيه و چاپ كتاب فعاليت داريد توفيق سلامت وخدمت بيشتر عطا كند.
21/5/77 شمسى
142. با عنايت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام خطر وقوع زلزله برطرف شد
در اهواز از طريق تلويزيون در اخبار خوزستان اعلام شد كه رز چهار شنبه 26/5/77 شمسى زلزله اى با ريشتر بالا در اهواز و چند شهر ديگر استان رخ خواهد داد ولى احتمال آن در روز پنج شنبه و جمعه بيشتر است و اين احتمال تا روز دوشنبه نيز ادامه دارد به طورى كه حتى ساعت وقوع آن را نيز پيش بينى كرده بودند و دستورهاى ايمنى در همين زمينه به مردم داده شد. اين خبر به طور گسترده در ذهن مردم پيچيده و ترس و دلهره عجيبى در دل ها انداخته بود. مسوولان مدارس با دانش آموزان را با نكات ايمنى و طريق برخورد با زلزله آشنا مى كردند و بعضى مدارس آن روز را تعطيل كرده بودند. در بعضى از شهرهاى استان ، مردم به خارج از شهرها رفته بودند و همچنان ترس و اضطراب و نگرانى در بيشتر مردم ديده مى شد.
من در همان روز كه اين خبر را شنيده بودم ترس عجيبى سراسر وجودم را فرا گرفته بود و با يادآورى زلزله هاى مختلفى همچون زلزله منجيل و اردبيل و ديگر نقاط كشور كه خرابى و كشته هاى بسيارى به بار آورده بود به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام متوسل شدم و دو ركعت نماز به ايشان هديه كردم ونذر كردم كه اگر اين زلزله اتفاق نيفتاد و مشكلى به بار نيامد همين معجزه را نوشته و براى جلد دوم اين كتاب به آدرس مذكور ارسال كنم كه خوشبختانه فرداى آن روز كه عيد غدير هم بود از تلويزيون اعلام شد كه چنين زلزله اى اتفاق نخواهد افتاد و اين مشكل به طريق معجزه آسايى برطرف شد و سبب آرامش همگان شد. جا دارد براى قدردانى از معجزات و عنايات و كرامات ابوالفضل عليه السلام چند مورد ديگر را ذكر كنم .
143. چهل روز زيارت عاشورا هديه به حضرت ابوالفضل عليه السلام
1. چندى پيش مشكلى بزرگ و خطرى ناگوار پيش آمده بود كه اگر ادامه پيدا مى كرد عواقب ناگوارى به دنبال مى داشت . من نذر كردم چهل روز زيارت عاشورا بخوانم و ثواب آن را به محضر حضرت ابوالفضل عليه السلام هديه نمايم . اززمان شروع اداى نذر شايد سه روز گذشته بود كه مشكل برطرف و خطر جدى رفع شد كه البته من طبق نذر تا چهل روز زيارت عاشورا هديه كردم .
144. روضه اباالفضل شفاى دردها 
2. بيمارى داشتيم كه از درد ناحيه شكم رنج مى برد گاهى از شدت درد بى تابى مى كرد، گويى مى خواست زمين را گاز بگيرد. به چندين پزشك مراجعه كرده بود و داروهاى فراوانى هم مصرف مى كرد ولى همچنان اين درد ادامه داشت . در جايى مردى بود كه روضه ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام و امام حسين عليه السلام مى خواند، مبلغى به او داديم و گفتيم براى حل مشكل ما و شفاى مريضمان روضه بخوان . آن آقا روضه را خواند و چندى بعد خيلى زود درخواب ديديم كه آن مريض شفا پيدا كرد و الان هم در وضعيت خوبى به سر مى برد.
145. رفع مشكل با توسل به قمر بنى هاشم عليه السلام 
3. خود من هر وقت در جايى اضطرارى و موقعيتى هستم كه خطرى يا مشكلى يا حاجتى برايم پيش مى آيد به حضرت ابوالفضل عليه السلام متوسل مى شوم و ذكر يا كاشف الكرب ... را چندين بار مى خوانم كه خيلى سريع به لطف ايزد منان و عنايت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بيمارى برطرف و يا مشكل و حاجت رفع مى شود.
در ايام محرم معمولا گوسفند نذرى و يا طعامى به نام حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و امام حسين عليه السلام هم داريم كه تقديم به ايشان مى كنيم .
146. حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مادرم را شفا داد
آيه الله آقاى حاج سيد ضياء الدين امامى فر دزفولى دامت بركاته طى نامه اى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام نوشته اند:
مادر اين جانب روزگارى به مرض سرطان گرفتار شده بود. به پزشكان بسيارى براى معالجه ايشان مراجعه كرديم ، اما معالجه نشد.
اين جانب مانند ديگر اعضاى خانواده درفكر بودم كه چه كنيم كه مادرمان بهبودى حاصل كند و شفايابد تا اينكه درنظرم آمد كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام باب الحوائج است . لذا با قلبى شكسته در حالى كه اشك در چشمانم حلقه زده بود شفاى مادرم را از آن بزرگوار طلب نمودم و گفتم چنان كه مادرمان شفا يابد گوسفندى مى خرم و به نام حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ميان فقرا تقسيم مى كنم . بحمدالله طولى نكشيد كه مادر ما شفا يافت . ما هم گوسفندى خريديم و ذبح كرديم و به نام آن بزرگوار در بين مردم مستحق تقسيم كردم .
گره گشايى ابوالفضل مظهر حى و دود

همان كه در لشكر حسين عزادار بود

به راه مولاى خود جان به خدايش سپرد

نقش ، محبت خود ميان دل ها نمود

حاج سيد ضياء الدين امامى فر دزفولى
147. شفاى كودك چهار ساله 
سيد جليل القدرى نقل مى كند كه به اتفاق خانواده و فرزندم به زيارت عتبات عاليات رفتيم . فرزندم چهار سال بيش نداشت و بيمار شد و حالش ‍ وخيم شد.
پزشكى را به عيادتش آوردم . نسخه نوشت و در حال رفتن به من گفت :
حال بچه بسيار بد است و اميد بهبودى براى او نيست . من نخواستم همسرم متوجه بشود ولى از اتاق ديگر شنيده بود. بى درنگ چادر بر سرش ‍ كرد و گفت :
الان مى روم و كارش را درست مى كنم ! همسرم رفت و پس از لحظاتى طفلم سر از بستر برداشت . گفت : آقا جان مرا در آغوش گير!
تعجب كردم كه كودك بى هوش چگونه به هوش آمد. از من آب خواست و به او آب دادم . از من پرسيد كه مادرش كجاست ؟
گفتم : مى آيد. هنوز كه در عالم تعجب بودم همسرم وارد شد و با ديدن كودك او را در آغوشش گرفت و به من گفت : ديدى كار را به چه آسانى تمام كردم ! گفتم : چه كردى ؟ و كجا رفتى ؟
گفت : به حرم مطهر مولايمان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام رفتم و گفتم :
با ابوالفضل ، من زوار تو هستم ، اگر باب الحوائج نبودى من به اين آستان روى نمى آوردم . شفاى فرزندم را از تو مى خواهم و گرنه جواب پدرش را چه بدهم ؟
همين را گفتم و از حرم بيرون آمدم و حال مى بينم كه فرزندم را آن بزرگوار شفا داده است . (1)
148. در باز شد دوباره بسته شد 
حاجى رضا خرميان كه از متدينين كربلا و پيوسته ملازم مجالس حضرت سيد الشهداء عليه السلام است نقل كرد: شبى پس از خاتمه مجلس ‍ حضرت سيد الشهداء عليه السلام متوجه افتاد، ديدم زائرى عرب در حالى كه نان و كباب بر روى دست دارد در صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام ايستاده درحالى كه درب بسته است و او در مى زند. نزديك رفتم و به او گفتم : مگر در خانه ات را مى زنى ؟ او پاسخ داد زن و بچه ام داخل صحن هستند و من آمدم براى آنها نان و غذا تهيه كنم با در بسته مواجه شدم . من گفتم : اينها در وقت معين در را مى بندند و مى روند و الان پاسى از شب گذشته و امكان باز كردن در نيست . سرانجام من گذشتم در حالى كه او در را مى كوبيد. چند قدمى كه رد شدم صداى باز شدن صحن را شنيدم برگشتم ، ديدم بله در باز شد و دوباره بسته شد. معمولا صبح ها به حرم مطهر امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف مى شوم . صبح روز بعد ر جست و حوى همان زائر بودم كه چگونگى باز شدن در را از او جويا شوم . آمدم ديدم سينى كه در آن نان و كباب بود بر بالين سر خانواده اش است . پرسيدم : چگونه در باز شد؟ گفت : من فقط باز شدن و بسته شدن را ديدم و كسى را نديدم . شك و ترديدى نيست كه عنايت اين خانواده شامل دوستان مى شود. اين قضيه را جناب آقاى حاجى رضا خرميان در كربلا شاهد بوده است .
على اكبر قحطانى
149. متوجه شديم مريض شفا يافته است 
جناب آقاى حاج حبيب الله اشعرى نقل كردند:
تقريبا چهل سال قبل بود كه من به اتفاق همسرم براى زيارت به عتبات عاليات مشرف شديم و كرامتى از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشاهده كرديم . توضيح ماجرا آنكه :
شبى در حرم مطهر حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام بوديم . وقتى بود كه خدام حرم مطهر مى خواستند درهاى حرم را ببندند. مريضى را دخيل بسته بودند. خدام حرم مطهر مى خواستند مريض را بيرون كنند ولى صاحب مريض مانع از اين كار بود. ما به طرف ايوان آمديم كه به منزل برويم . ناگاه ديديم صاحب مريض همراه مريض با خوشحالى از حرم بيرون مى آيند! اينجا بود كه متوجه شديم مريض شفا يافته است .
150. توسل به قمر بنى هاشم و على اكبر مرا شفا داد 
نگارنده گويد: بنده در محرم 1420 قمرى در شهرك كهريزك ساوج بلاغ كرج منبر مى رفتم . مردم ده مى گفتند اين روستا مورد توجه حضرت قمر بنى هاشم و على اكبر عليهماالسلام است و يك نفر به نام آقاى نجف نژاد از آن جا شفا گرفته است . او را خواستم ، حضورا مطلب را اين چنين شرح داد:
اين جانب بيمار شدم و به بيمارستان حضرت سجاد عليه السلام نزد دكتر سپهرى رفتم . پس ازمعاينات تشخيص دادكه بايد شيمى درمانى بشوم . مرا عمل كردند و تكه بردارى هم نموده بودند. دكتر و اطرافيان به من نمى گفتند، ولى من از روى قاعده فهميدم كه اين كارها را براى بيمار سرطانى مى كنند. نجف نژاد نسخه اش را بر مى دارد و نزد دكتر مى برد، و به او مى گودى كه اين نسخه مال يكى از بستگان ماست حالا بفرماييد كه بيماراش چيست ؟
دكتر مى گويد: اين نسخه دلالت دارد بر اين كه صاحب نسخه سرطان دارد و شش ماه بيشتر زنده نمى ماند.
در همان جلسه يكى از افراد حاضر در آنجا نيز گفت : من در قهوه خانه آقچه حصار آقاى نجف نژاد را ديدم در كنار خيابان روى آسفالت نشسته غذا مى خورد. گفتم : آقا چرا اين جا نشسته اى ؟ گفت : من شش ماه بيشتر زنده نيستم چرا اين طور به اين آزادى غذا نخورم .
پس از مدتى ايام محرم فرا رسيد. بنده كه براى دفع ادرار در بدنم بود، با آن وضع در عزادارى (شبيه خوانى ) شركت كردم و دومين جلسه در شبيه خوانى شب اربعين امام حسين عليه السلام شبيه خوان ، شبيه على اكبر عليه السلام را مى خواند. همان جا به آن حضرت متوسل شدم و شفا پيدا كردم . آن ساعت كه مجرى دستور داد كه اذان گفته شود و على اكبر به ميدان برود فورا دويدم و خود را به پاى على اكبر رساندم و نذر كردم كه هشت در صد كار كرد ماشين را در راه حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام خرج كنم . پس از توسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و نذر در كنار على اكبر عليه السلام به كنار مجلس آمدم و ناگهان ديدم شفا گرفته ام .

عنايت حضرت قمر بنى هاشم (ع) به شيعيان (141-160)
141. اگر غير از اسم ابوالفضل صدايش بزنيد ما اين بچه را فورا از شمامى گيريم
اين جانب حسين حاجى آقا بزرگى ، ساكن قم ، 45 مترى صدوق كوچه 21، پلاك 64، كارمند بانك ، از كرامت و لطف حضرت ابوالفضل عليه السلام براى شما مى نويسم . شايان ذكر است كه بنده مسايل را قدرى مفصل توضيح مى دهم ، اما شما خلاصه و يا به صورت محرمانه بدون ذكر نام چاپ كنيد. در سال 1374 همسر بنده كه از سادات است در يكى از شب ها ناگهان دچار خونريزى شديدى گرديد و ما او را به بيمارستان ايزدى برديم و آن جا او را بسترى نموديم . پس از گذشت پنج روز و انجام آزمايش هاى لازم اعلام نمودند كه باردار است . ليكن به لحاظ خونريزى شديد بايد استراحت مطلق كند. و نبايد هرگز از منزل خارج شود.
به همين دليل زير نظر دو پزشك در منزل استراحت مطلق مى نمود و بنده به طور مرتب و ماهيانه شخصا به دكتر مراجعه كرده وضعيت ايشان را به دكتر اطلاع مى دادم . او هم موكدا مى گفت : اميدى به بچه نداشته باشد، و فقط مواظب همسرت باش . حدود شش ماه به همين صورت گذشت . در يك شب چهار شنبه شخصا به مسجد جمكران رفته بودم . در خاتمه دعاى توسل از آقا خواستم كه تكليف من را يكسره كند. پس به منزل آمدم و خوابيدم و پس از نماز صبح در خواب ديدم كه يك آقاى سيد قد بلند و رشيد و نورانى به طرف من آمد و يك بچه بسيار زيبا را به دست من داد و گفت : اين را براى تو آورده ايم . من امتناع كردم ، اما ايشان تاكيد كرد اين پسر است و متعلق به تو است و بايد او را از من بگيرى . من بچه را گرفتم ، بسيار زيبا بود. غرق جمال بچه بودم كه ديدم از آن آقا خبرى نيست . از خواب بيدار شدم و همسرم را از خواب بيدار كردم و خواب خود را براى او تعريف كردم . همسرم نيز گفت : من هم امشب خواب ديدم خانمى بسيار با وقار و با حجاب ، پسر بچه اى را به من داد و گفت : ما دوست داريم اين بچه را به تو بدهيم ، اما تو بايد اسم اين بچه را ابوالفضل بگذارى ؛ زيرا ما اسم ابوالفضل را روى آن گذاشته ايم . بنا به اظهار همسرم ، من در عالم خواب ناراحت شدم و گفتم كه بچه اگر مال من است اسم آن را من انتخاب مى كنم كه آن خانم گفت : در اين صورت از بچه خبرى نيست و رفت و بچه را پيش من گذاشت . وقتى از خواب بيدار شدم كه درد از بدنم خارج شده و با وجود هفت ماه باردارى و بسترى بودن احساس سلامت و شادابى مى كنم . به همين منوال تا ماه نهم گذشت . روزى به مطب دكتر مراجعه كرديم و دكتر به ما گفت : جهت معاينه به بيمارستان ايزدى برويم . به آن جا رفتيم ، همسرم به داخل رفت تامعاينه شود و برگردد. درحالى كه اصلا درد زايمان نداشت ، ناگهان ديدم پس از پنج دقيقه پرستار بيمارستان در حالى كه لباسهاى همسرم را به من مى داد تبريك گفت و گفت كه فرزند شما پسر است . من به او گفتم : شما اشتباه مى كنيد، همسر من بنا به گفته دكتر سزارين مى شود. او گفت : فقط خدا خيلى با شما بوده و ايشان بلافاصله در حالى كه درد نداشت زايمان طبيعى نمود.
پس از مرخصى از بيمارستان ، من پس از ديدن بچه مشاهده كردم كه اين بچه دقيقا شبيه همان است كه آن آقا در خواب به من داده بود. بالاخره ، قضيه نام بچه مطرح شد. و من اصرار داشتم اسم بچه سجاد باشد، زيرا فرزند اولم را سعيد نام گذاشتم ، ولى همسرم مى گفت كه اسم او را محمد مى گذاريم زيرا نام برادرش كه شهيد شده محمد بود ومختصر مشاجره اى بين ما بر سر نام سجاد و محمد براى بچه بود كه در روز هشتم تولد بچه مجددا همسرم در عالم خواب ديده بود كه آن خانم مجددا آمده و دارد بچه را به زور از ما مى گيرد، ولى خانم من امتناع مى كند. لذا آن خانم اظهار مى كند كه اين بچه را ما به شما داديم و اسم آن را هم ما انتخاب مى كنيم ، اگر غير از اسم ابوالفضل صدايش بزنيد ما اين بچه را فورا از شما مى گيريم .
همسرم از خواب بيدار شده و با هيجان من را بيدار كرد و گفت : ديگر اسم بچه من نه محمد است ، نه سجاد، اسم او ابوالفضل است و همين امروز برو به همين نام براى او شناسنامه بگير و سپس خواب خود را تعريف كرد.
نكته ديگر اين كه وقتى براى تاييد صورت حساب هزينه بيمارستان نزد دكتر رفتم ، ايشان گفت : اشتباهى صورت گرفته ، هزينه بيمارستان كم محاسبه شده ؛ زيرا عمل سزارين هزينه بيشترى دارد. من به او گفتم : عمل زايمان طبيعى بوده و سزارين نبوده و ايشان گفت : شما و بيمارستان هر دو اشتباه مى كنيد. سپس از مطب خود به بيمارستان تلفن كرد و پس از گفت و گو با بيمارستان گفت : يا تو يا خانم تو پيش خدا خيلى اجر و قرب داريد، برويد و خدا را شكر بكنيد؛ زيرا علم پزشكى گواهى مى دهد كه در اين مورد باردارى اولا بچه زنده نمى ماند و اگر بماند ناقص العضو مى شود و ثانيا، حتما از طريق عمل سزارين اين كار امكان پذير است .
نكته ديگر اين كه اين بچه فوق العاده عجيب و مهربان و خوش زبان و دوست داشتنى در بين فاميل و همسايگان و خودمان مى باشد. اميدوارم كه آقا حضرت ابوالفضل عليه السلام هميشه وهمه جا يار و كمك كار مسلمين باشد و به شما كه در تهيه و چاپ كتاب فعاليت داريد توفيق سلامت وخدمت بيشتر عطا كند.
21/5/77 شمسى
142. با عنايت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام خطر وقوع زلزله برطرف شد
در اهواز از طريق تلويزيون در اخبار خوزستان اعلام شد كه رز چهار شنبه 26/5/77 شمسى زلزله اى با ريشتر بالا در اهواز و چند شهر ديگر استان رخ خواهد داد ولى احتمال آن در روز پنج شنبه و جمعه بيشتر است و اين احتمال تا روز دوشنبه نيز ادامه دارد به طورى كه حتى ساعت وقوع آن را نيز پيش بينى كرده بودند و دستورهاى ايمنى در همين زمينه به مردم داده شد. اين خبر به طور گسترده در ذهن مردم پيچيده و ترس و دلهره عجيبى در دل ها انداخته بود. مسوولان مدارس با دانش آموزان را با نكات ايمنى و طريق برخورد با زلزله آشنا مى كردند و بعضى مدارس آن روز را تعطيل كرده بودند. در بعضى از شهرهاى استان ، مردم به خارج از شهرها رفته بودند و همچنان ترس و اضطراب و نگرانى در بيشتر مردم ديده مى شد.
من در همان روز كه اين خبر را شنيده بودم ترس عجيبى سراسر وجودم را فرا گرفته بود و با يادآورى زلزله هاى مختلفى همچون زلزله منجيل و اردبيل و ديگر نقاط كشور كه خرابى و كشته هاى بسيارى به بار آورده بود به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام متوسل شدم و دو ركعت نماز به ايشان هديه كردم ونذر كردم كه اگر اين زلزله اتفاق نيفتاد و مشكلى به بار نيامد همين معجزه را نوشته و براى جلد دوم اين كتاب به آدرس مذكور ارسال كنم كه خوشبختانه فرداى آن روز كه عيد غدير هم بود از تلويزيون اعلام شد كه چنين زلزله اى اتفاق نخواهد افتاد و اين مشكل به طريق معجزه آسايى برطرف شد و سبب آرامش همگان شد. جا دارد براى قدردانى از معجزات و عنايات و كرامات ابوالفضل عليه السلام چند مورد ديگر را ذكر كنم .
143. چهل روز زيارت عاشورا هديه به حضرت ابوالفضل عليه السلام
1. چندى پيش مشكلى بزرگ و خطرى ناگوار پيش آمده بود كه اگر ادامه پيدا مى كرد عواقب ناگوارى به دنبال مى داشت . من نذر كردم چهل روز زيارت عاشورا بخوانم و ثواب آن را به محضر حضرت ابوالفضل عليه السلام هديه نمايم . اززمان شروع اداى نذر شايد سه روز گذشته بود كه مشكل برطرف و خطر جدى رفع شد كه البته من طبق نذر تا چهل روز زيارت عاشورا هديه كردم .
144. روضه اباالفضل شفاى دردها 
2. بيمارى داشتيم كه از درد ناحيه شكم رنج مى برد گاهى از شدت درد بى تابى مى كرد، گويى مى خواست زمين را گاز بگيرد. به چندين پزشك مراجعه كرده بود و داروهاى فراوانى هم مصرف مى كرد ولى همچنان اين درد ادامه داشت . در جايى مردى بود كه روضه ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام و امام حسين عليه السلام مى خواند، مبلغى به او داديم و گفتيم براى حل مشكل ما و شفاى مريضمان روضه بخوان . آن آقا روضه را خواند و چندى بعد خيلى زود درخواب ديديم كه آن مريض شفا پيدا كرد و الان هم در وضعيت خوبى به سر مى برد.
145. رفع مشكل با توسل به قمر بنى هاشم عليه السلام 
3. خود من هر وقت در جايى اضطرارى و موقعيتى هستم كه خطرى يا مشكلى يا حاجتى برايم پيش مى آيد به حضرت ابوالفضل عليه السلام متوسل مى شوم و ذكر يا كاشف الكرب ... را چندين بار مى خوانم كه خيلى سريع به لطف ايزد منان و عنايت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بيمارى برطرف و يا مشكل و حاجت رفع مى شود.
در ايام محرم معمولا گوسفند نذرى و يا طعامى به نام حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و امام حسين عليه السلام هم داريم كه تقديم به ايشان مى كنيم .
146. حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مادرم را شفا داد
آيه الله آقاى حاج سيد ضياء الدين امامى فر دزفولى دامت بركاته طى نامه اى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام نوشته اند:
مادر اين جانب روزگارى به مرض سرطان گرفتار شده بود. به پزشكان بسيارى براى معالجه ايشان مراجعه كرديم ، اما معالجه نشد.
اين جانب مانند ديگر اعضاى خانواده درفكر بودم كه چه كنيم كه مادرمان بهبودى حاصل كند و شفايابد تا اينكه درنظرم آمد كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام باب الحوائج است . لذا با قلبى شكسته در حالى كه اشك در چشمانم حلقه زده بود شفاى مادرم را از آن بزرگوار طلب نمودم و گفتم چنان كه مادرمان شفا يابد گوسفندى مى خرم و به نام حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ميان فقرا تقسيم مى كنم . بحمدالله طولى نكشيد كه مادر ما شفا يافت . ما هم گوسفندى خريديم و ذبح كرديم و به نام آن بزرگوار در بين مردم مستحق تقسيم كردم .
گره گشايى ابوالفضل مظهر حى و دود

همان كه در لشكر حسين عزادار بود

به راه مولاى خود جان به خدايش سپرد

نقش ، محبت خود ميان دل ها نمود

حاج سيد ضياء الدين امامى فر دزفولى
147. شفاى كودك چهار ساله 
سيد جليل القدرى نقل مى كند كه به اتفاق خانواده و فرزندم به زيارت عتبات عاليات رفتيم . فرزندم چهار سال بيش نداشت و بيمار شد و حالش ‍ وخيم شد.
پزشكى را به عيادتش آوردم . نسخه نوشت و در حال رفتن به من گفت :
حال بچه بسيار بد است و اميد بهبودى براى او نيست . من نخواستم همسرم متوجه بشود ولى از اتاق ديگر شنيده بود. بى درنگ چادر بر سرش ‍ كرد و گفت :
الان مى روم و كارش را درست مى كنم ! همسرم رفت و پس از لحظاتى طفلم سر از بستر برداشت . گفت : آقا جان مرا در آغوش گير!
تعجب كردم كه كودك بى هوش چگونه به هوش آمد. از من آب خواست و به او آب دادم . از من پرسيد كه مادرش كجاست ؟
گفتم : مى آيد. هنوز كه در عالم تعجب بودم همسرم وارد شد و با ديدن كودك او را در آغوشش گرفت و به من گفت : ديدى كار را به چه آسانى تمام كردم ! گفتم : چه كردى ؟ و كجا رفتى ؟
گفت : به حرم مطهر مولايمان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام رفتم و گفتم :
با ابوالفضل ، من زوار تو هستم ، اگر باب الحوائج نبودى من به اين آستان روى نمى آوردم . شفاى فرزندم را از تو مى خواهم و گرنه جواب پدرش را چه بدهم ؟
همين را گفتم و از حرم بيرون آمدم و حال مى بينم كه فرزندم را آن بزرگوار شفا داده است . (1)
148. در باز شد دوباره بسته شد 
حاجى رضا خرميان كه از متدينين كربلا و پيوسته ملازم مجالس حضرت سيد الشهداء عليه السلام است نقل كرد: شبى پس از خاتمه مجلس ‍ حضرت سيد الشهداء عليه السلام متوجه افتاد، ديدم زائرى عرب در حالى كه نان و كباب بر روى دست دارد در صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام ايستاده درحالى كه درب بسته است و او در مى زند. نزديك رفتم و به او گفتم : مگر در خانه ات را مى زنى ؟ او پاسخ داد زن و بچه ام داخل صحن هستند و من آمدم براى آنها نان و غذا تهيه كنم با در بسته مواجه شدم . من گفتم : اينها در وقت معين در را مى بندند و مى روند و الان پاسى از شب گذشته و امكان باز كردن در نيست . سرانجام من گذشتم در حالى كه او در را مى كوبيد. چند قدمى كه رد شدم صداى باز شدن صحن را شنيدم برگشتم ، ديدم بله در باز شد و دوباره بسته شد. معمولا صبح ها به حرم مطهر امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف مى شوم . صبح روز بعد ر جست و حوى همان زائر بودم كه چگونگى باز شدن در را از او جويا شوم . آمدم ديدم سينى كه در آن نان و كباب بود بر بالين سر خانواده اش است . پرسيدم : چگونه در باز شد؟ گفت : من فقط باز شدن و بسته شدن را ديدم و كسى را نديدم . شك و ترديدى نيست كه عنايت اين خانواده شامل دوستان مى شود. اين قضيه را جناب آقاى حاجى رضا خرميان در كربلا شاهد بوده است .
على اكبر قحطانى
149. متوجه شديم مريض شفا يافته است 
جناب آقاى حاج حبيب الله اشعرى نقل كردند:
تقريبا چهل سال قبل بود كه من به اتفاق همسرم براى زيارت به عتبات عاليات مشرف شديم و كرامتى از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشاهده كرديم . توضيح ماجرا آنكه :
شبى در حرم مطهر حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام بوديم . وقتى بود كه خدام حرم مطهر مى خواستند درهاى حرم را ببندند. مريضى را دخيل بسته بودند. خدام حرم مطهر مى خواستند مريض را بيرون كنند ولى صاحب مريض مانع از اين كار بود. ما به طرف ايوان آمديم كه به منزل برويم . ناگاه ديديم صاحب مريض همراه مريض با خوشحالى از حرم بيرون مى آيند! اينجا بود كه متوجه شديم مريض شفا يافته است .
150. توسل به قمر بنى هاشم و على اكبر مرا شفا داد 
نگارنده گويد: بنده در محرم 1420 قمرى در شهرك كهريزك ساوج بلاغ كرج منبر مى رفتم . مردم ده مى گفتند اين روستا مورد توجه حضرت قمر بنى هاشم و على اكبر عليهماالسلام است و يك نفر به نام آقاى نجف نژاد از آن جا شفا گرفته است . او را خواستم ، حضورا مطلب را اين چنين شرح داد:
اين جانب بيمار شدم و به بيمارستان حضرت سجاد عليه السلام نزد دكتر سپهرى رفتم . پس ازمعاينات تشخيص دادكه بايد شيمى درمانى بشوم . مرا عمل كردند و تكه بردارى هم نموده بودند. دكتر و اطرافيان به من نمى گفتند، ولى من از روى قاعده فهميدم كه اين كارها را براى بيمار سرطانى مى كنند. نجف نژاد نسخه اش را بر مى دارد و نزد دكتر مى برد، و به او مى گودى كه اين نسخه مال يكى از بستگان ماست حالا بفرماييد كه بيماراش چيست ؟
دكتر مى گويد: اين نسخه دلالت دارد بر اين كه صاحب نسخه سرطان دارد و شش ماه بيشتر زنده نمى ماند.
در همان جلسه يكى از افراد حاضر در آنجا نيز گفت : من در قهوه خانه آقچه حصار آقاى نجف نژاد را ديدم در كنار خيابان روى آسفالت نشسته غذا مى خورد. گفتم : آقا چرا اين جا نشسته اى ؟ گفت : من شش ماه بيشتر زنده نيستم چرا اين طور به اين آزادى غذا نخورم .
پس از مدتى ايام محرم فرا رسيد. بنده كه براى دفع ادرار در بدنم بود، با آن وضع در عزادارى (شبيه خوانى ) شركت كردم و دومين جلسه در شبيه خوانى شب اربعين امام حسين عليه السلام شبيه خوان ، شبيه على اكبر عليه السلام را مى خواند. همان جا به آن حضرت متوسل شدم و شفا پيدا كردم . آن ساعت كه مجرى دستور داد كه اذان گفته شود و على اكبر به ميدان برود فورا دويدم و خود را به پاى على اكبر رساندم و نذر كردم كه هشت در صد كار كرد ماشين را در راه حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام خرج كنم . پس از توسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و نذر در كنار على اكبر عليه السلام به كنار مجلس آمدم و ناگهان ديدم شفا گرفته ام .

151. آن حضرت را چند بار صدا زدم


151. آن حضرت را چند بار صدا زدم
نامه جناب آقاى سعيد ترشانى كاشمرى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام :
باعرض سلام و خسته نباشيد خدمت شما.
غرض از مزاحمت اين بود كه مى خواستم بگويم كه اين جانب سعيد ترشانى ساكن كاشمر، كتاب شما را با عنوان چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام خواندم و چنان مجذوب آن شدم كه تا به حال دوبار آن را مطالعه كردم و هر با مرا دگرگون نموده و اطلاعات مفيدى را به دست آورده ام . حضرت عالى در آخر كتاب از خوانندگان خواسه ايد كه كرامات حضرت را برايتان بنويسند و بفرستند. بنده هم تصميم گرفتم عنايتى كه آن حضرت به من كرده را برايتان باز گو كنم تا آن را در كتابتان بنويسيد، شايد موردنظر و مقبول واقع گردد.
جريان از اين قرار بود كه در تيرماه سال 1374 شمسى به خدمت سربازى رفتم و روزها و شب ها را سپرى كردم تا اين كه چون در نيروى انتظامى منطقه تالش (از شهرهاى استان گيلان ) خدمت مى كردم پاسگاهم عوض ‍ شد و به پاسگاه ليسار تالش رفتم و آن جا چند ماهى گذشت و حدود تقريبا شش ماه به آخر خدمتم بود كه مى خواستم به مرخصى بروم . پس از مرخصى به كاشمر تلفن كردم كه من مى آيم كه خبر دادند پسر خاله ام فوت كرده است . از اين ماجرا ناراحت شدم و تصميم به رفتن گرفتم ، ولى پيش از رفتن به قزوين رفتم تا دايى خود را كه مشغول درس خواندن در دانشگاه مى باشد را ببينم . همان روز كه به قزوين رسيدم خاله ام از شهر زنگ زد و به دايى ام گفت : كه عموى سعيد فوت كرده است و اين خبر از اولى برايم ناگوارتر بود چون خيلى او را دوست داشتم .
بالاخره بعد از سفره قزوين و تهران به كاشمر رفتم و در آن جا معده ام درد شديدى گرفت ه خواب را از چشمانم گرفت . نيمه شب با مادرم به بيمارستان رفتيم و دو عدد آمپول به من زدند و دردم كمى بهبود يافت . مرخصى ام تمام شد و به محل خدمتم باز گشتم . در آن جا مسجدى بود به نام ((مسجد عباسيه )) كه واقعا من به آن مسجد اعتقاد دارم و به جرات مى توانم بگويم كه هيچ مسجدى را مثل آن نمى دانم . و من وقتى چند از بچه هاى آن جا كه از دوستانم نيز بودند در آن جا نماز شب مى خوانديم و آن مسجد جايگاه من بود در مواقع دلگيرى و تنهايى آن جا بود كه روح معنويت را در من تقويت نمود. چند روزى گذشت و دوباره آن درد شديد در من هويدا شد و تاب و توان از كف دادم تا به پزشك مراجعه كردم و او به من گفت : زخم معده است و سرم و آمپول و دارو تجويز كرد ولى هيچ كدام اثر نكرد و دردم زياد شد به طورى كه اشك مرا در آورد و من به خود مى پيچيدم و در داخل پاسگاه آرام و قرار نداشتم تا اين كه به بچه هاى پاسگاه گفتم كه من به مسجد مى روم ، چون تصميم گرفتم از حضرت ابوالفضل عليه السلام كه مسجد متعلق و تزيين يافته به نام مباركش بود متوسل شدم و داروى دردم را بگيرم . خلاصه آن جا رفتم و چشم را به عكس آن حضرت كه روى اسب در رود فرات است دوختم تا اين كه همراه با درد خود و اشك هايم به آن حضرت توجه من جلب شد و ياد كربلا افتادم و آن حضرت را چند بار صدا زدم . در اين موقع بود كه يكى از دوستانم كه اهل همان محل بود به مسجد آمد و شنيده بود كه من بيمارم و عيادتم آمده بود و خلاصه - خدا نگهدارش - چند شكلات و آبميوه داد و خوردم و بعد رفتم خوابيدم ولى يادم هست كه در عالم خواب و بيدارى از دردنزد آن حضرت شكايت كردم . حدود نيم ساعت خوابيدم ولى باور نمى كنيد كه وقتى بلند شدم ديگر از آن درد خبرى نبود و ديگر آن درد ريشه كن شد. خدا را شكر كردم و از آن حضرت تشكر كردم و با خوشحالى رفتم ولى تا چند روز نگران بودم كه شايد دوباره درد سراغم بيايد ولى ديگر خبرى نبود. اين كرامت آن حضرت در مورد من بود. ولى اين را هم بگويم كه خداى ناكرده هر موقع به نام آن حضرت قسم دروغ مى خورم درد معده مرا مى گيرد ولى فورا پشيمان مى شوم و از آن حضرت معذرت خواهى مى كنم و درد ساكت مى شود.
و از شما كه اين كتاب را چاپ كرديد متشكرم و از شما درخواست مى كنم كه اگر جلد دوم آن را داريد برايم پست كنيد.
سعيد ترشانى از كاشمر
152. عنايات حضرت شامل حالم شد 
نامه حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاى حاج سيد احمد حجازى گلپايگانى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام :
حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى (دامت بركاته )
سلام عليكم
1. درمورد كرامات حضرت ابوالفضل العباس بن على عليهماالسلام مطالبى خواسته بوديد و در صدد تاليفى بر آمديد گرچه آثار عديده و نفيسى از خود كه از مفاخر فضلا و مولفين شيعه مقيم حوزه علميه مقدسه قم هستيد. اين جانب گرفتارى كه برايم پيش مى آيد خداوند را به حضرت ام البنين عليهاالسلام همسر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام قسم مى دهم . مخصوصا روضه حضرت عباس بن على عليهماالسلام از خيلى گرفتارى ها و بن بست ها نجاتم داده مخصوصا در حوادثى همه زندگى و دارايى من از بين رفت . اما عنايت حضرت عباس بنعلى عليه السلام شامل ما شد.
153. گفتم يا اباالفضل ادركنى 
2. قضيه دوم : جدم مرحوم سيد ميرزا آقا گلپايگانى نقل مى كرده است :
وقتى در حرم حضرت عباس بن على عليهماالسلام در كربلاى معلا در سنين 75 سالگى رفتم . آن قدر جمعيت زياد بود كه احساس مى كنم دارد قفسه سينه ام مى شكند و خفه مى شوم ، در اين حال گفتم : يا ابوالفضل ادركنى ، يا علمدار حسين ، يا ابوفاضل ادركنى . آقا آمد و راه را باز كرد. سيد جليل القدى آمد و جمعيت را كنار زد و راه را برايم باز كرد.
154. به حضرت ابوالفضل عليه السلام متوسل مى شود
3. قضيه سوم : مربوط به مرحوم حجة الاسلام و المسلمين آخوند حاج شيخ محمد حسين دانشور كلوچان گلپايگان مى شود كه در سال 1382 قمرى در گلوچان يكى از روستاهاى شمال گلپايگان فوت كرد.
فرزند ايشان نقل مى كرد زمستانى ايشان - يعنى مرحوم پدرم - به كنار رودخانه جهت روضه خوانى و اداره مجالس ماهيانه با حيوان مسافرت مى كرده از مسير امامزاده ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام در دوازده كيلومترى شمال گلپايگان به طرف خفتان مى رود. چند گرگ به ايشان حمله مى كنند گرگ هاى گرسنه به ايشان حمله مى كنند تا اين كه ايشان به حضرت ابوفاضل بن على عليهماالسلام متوسل مى شود و او را مى بيند. حضرت آخوند را تا كلوچان - حدود 5 كيلومتر - همراهى مى كند. اول نمى شناسد، اما بعدا متوجه مى شود آقايى كه او را همراهى كرده حضرت ابوالفضل عليه السلام بوده است .
فرزند مرحوم دانشور براى حقير نقل مى كرد:
يكى جلد از چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام توسط يكى از دوستان تهرانى به دستم رسيد. بسيار زحمت متحمل و متقبل شده ايد ان شاء الله از شفاعت و عنايت حضرت ابوالفضل عليه السلام ما و شما و همه محبين آن حضرت بهره مند شوند. همچنين از ادعيه حضرت بقيه الله الاعظم (ارواحنا فداه ) همه ما و شما بهره مند گرديم و ظهور آن حضرت نزديك گردد و موانع ظهور آن حضرت مرتفع گردد.
والسلام . سيد احمد گلپايگانى الحجازى
155. مبلغى مقروض بودم 
نامه اى ديگر از حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد احمد حجازى گلپايگانى :
جناب مستطاب حجت الاسلام و المسلمين آقاى ربانى خلخالى (دامت بركاته )
سلام عليكم
4. مبلغى مقروض بودم . شب هاى تاسوعا و عاشوراى 1418 هجرى قمرى مقدارى شكر و قند چند بسته چاى براى هيئت مسجد شهيد نواب صفوى بردم . از بركت حضرت ابافاضل عليه السلام پسر شجاع حضرت على عليه السلام به راحتى دو شب منبر رفتم و پول قابل توجهى به من دادند كه دين خود را ادا كردم . جالب اين است كه پيش از آن دو شب روحانى محترم منبر مى رود، بعد مريض مى شود و بسترى مى شود و به جاى او من مى روم .
بعد روز عاشورا همان روحانى را ملاقات كردم ، از تربت حضرت امام حسين عليه السلام داخل استكانى ريختم به قصد استشفا مقدارى خورد و بيماراش برطرف شد.
156. بيمه سقا خانه ... 
5. فرزند خردسال پسرم سد امير مهدى حجازى كه كسالتى داشت با توسل به حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام كه نمودم مقدار پول قابل توجهى در داخل صندوق سقاخانه ريختم كه مصرف سقاخانه شود، بحمدالله رفع كسالت از فرزند عزيزم سيد امير مهدى شد. ايشان را با كمك به سقاخانه حضرت ابوالفضل عليه السلام بيمه كرد.
157. با توسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام مشكلم برطرف شد
حضور محترم حجت الاسلام و المسلمين آقاى خلخالى (دامت بركاته )
سلام عليكم
6. اين جانب سيد احمد حجازى در سال 1369 شمسى مشكلى برايم پيش آمد كه تا سال 73 گرفتار بودم . در منزل يكى از همسايگان منزل پدرم (حاج احمد حجازى ) جوانى به نام نصرت الله حجازى در حادثه در يكى از شهرهاى استان اصفهان فلج شد. ايان هر ساله در فصل زمستان روضه خوانى داشت . در سال 73 كه حقير دو منزل و ماشين را از دست داده بودم و دل شكسته و نااميد بودم در مجلس روضه شركت كردم . آخرين روز روضه بود كه مجلس خيلى با حال بوده و پر معنويت بودم . والده ام به حاج احمد گفت : براى فرزندم دعا كنيد. در همان مجلس خدا را به حضرت ابوالفضل عليه السلام علمدار شهيد امام حسين عليه السلام قسم داد و براى فرزند خودش كه فلج بوده و پيش از ده سال فلج بود توسل ها به حضرت ابوالفضل عليه السلام مشكلم برطرف شد و فرزند ايشان كه فلج بود توانست بر روى صندلى بنشيند و بعد از دو سال زبان باز مى كند و كلمه آقا را مى گويد. والسلام
158. نصف يك گوسفند نذر حضرت عباس عليه السلام 
آقاى حاج احمد حجازى فرزند على از گلپايگان نقل كرد:
در سال 1373 شمسى ايشان گفتند: گوسفندانم گم شده بودند. خطاب به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام عرض كردم اگر گوسفندانم پيدا شد نصف يكى از گوسفندان را نذر حضرت عباس بن على عليهماالسلام مى نمايم . بعد از تفحص ، گوسفندان راداخل بهاربند - محل آغل گوسفندان - پيدا كرديم . خيلى خوشحال شدم .
والسلام
سيد احمد حجازى
159. گفتم بگو يا اباالفضل او كه ياوردل شكستگان است
در ارديبهشت ماه سال 1360 شمسى فرزندم آرش سياست به علت يك بيمارى ظاهرا ريوى در بيمارستان غازى شيراز به مدت پنجاه روز بسترى بود كه طى اين مدت اين جانب به عنوان همراه با ايشان بودم . روزهاى اول به واسطه آزمايش هاى متعدد و شروع دوران درمان براى اين جانب عادى بود، ليكن مدتى كه از بسترى شدن و دوران درمان گذشت ، هر وقت از پزشك معالج ايشان درباره بيمارى ايشان صحبت مى شد پاسخ صريح به ما داده نمى شد. بيمارى مرموز فرزندم ديگر براى من و مادرش محرز شده بود. از ايما و اشاره ها و محبت زياد پرستاران به آرش وحشت داشتم . نهايتا با اصرار من و در خواست فراوان از پزشك معالج خواسته شد كه بيمارى فرزندم براى ما مشخص گردد. آقا و خانم دكتر بخش اظهار داشتند فرزند شما مشكوك به بيمارى خونى است كه طى مدت 40 روز گذشته براى ما تقريبا معلوم شد. در همين رابطه درخواست آزمايش خواص شده . ان شاء الله تا سه روز آينده انجام و نوع بيمارى خونى مشخص شود. جسم من و همسرم روى پاهايمان سنگينى كرد. در جا كنار ديوار شل شده و روى دو زانو جاى گرفتم .
فرزند خود را نگاه كردم بچه هفت ساله احساس كرده بود كه چه وضعيتى داريم ، كنجكاوانه متوجه حركات ما بود، دنيا دور سرم تاب مى خورد. با همه سنگينى جسم احساس سبكى و بى حسى مى كردم ، جرات نداشتم چشم از او بردارم ، جوابى نداشتم به او بدهم ، در مقابل او شرمنده بودم كه نمى توانستم برايش كارى كنم ، خودم را سرزنش مى كردم . درعرض چند ثانيه هنوز طنين صداى دكتر در گوشم موج مى زد. در همان شرايط ناگهان ياد او افتادم ، ياد كسى كه هميشه با من بود، ياد ياور، ياد كسى كه از دوران بچگى با او آشنا شدم و هيچ وقت از ذهنم خارج نشده بود. بچه بودم كه اسم او را هميشه مى شنيدم ، از او مى ترسيدم ، خيلى به او ايمان داشتم ، اسطوره شفاعت بود، خانواده هميشه به ايشان متوسل بودند. حتى زمانى كه مى خواستند از جاى بر خيزند اسم او را به زبان مى آوردند ((يا ابوالفضل )) آرى ابوالفضل العباس عليه السلام علمدار امام حسين عليه السلام ، اسطوره شجاعت و مقاومت ، ياور امام حسين عليه السلام و سردار كربلاى حسينى . اين بود كه ناگهان به ياد آقا افتادم ، كسى كه هميشه در ذهنم بود. جاى داشت او را صدا كنم و به او متوسل شوم . شرايط مناسب بود: دل شكسته ، اشك در چشم حدقه زده . انتظار هم زياد نبود، او را كه مى شناختم . از او خواستم ؛ چرا كه از او ساخته بودم . صدايش زدم و آرش را به او سپردم . هنوز صداى پزشكان دو گوشم بود: سه روز ديگر مشخص مى شود، ليكن سه دقيقه بيشتر طول نكشيد، صداى زنگ تلفن افكارم را پاره كرد. اسم آرش را در مكالمه تلفنى شنيدم ، پرستارى كه گوشى تلفن را برداشته بود پيام داد:
((آقاى سياست : آرش را براى آزمايش به طبقه پايين ببر)).
عجيب ! قرار بود سه روز ديگر آزمايش انجام شود، چه شد، در فاصله سه دقيقه بعد از صحبت پزشك آزمايش بايد صورت گيرد. به همسرم كه گريان بود گفتم : بگو يا ابوالفضل ، و بلند شو، او آمد، بلند شد، او جواب ما را داد. در همين فاصله سه دقيقه او خود را رساند، او كه ياور دل شكستگان است .
آرش را به آزمايشگاه و راديولوژى بردم . متخصص راديولوژى بعد از سى دقيقه ما را در جريان امر قرار داد: ناراحتى جزئى ريوى . جواب آزمايش ‍ اختصاصى در ظهر همان روز آمد: مشكل خون نيست .
عجيب كه يك ماه بسترى بودن آن همه آزمايش چه بود، سرما خوردگى كه با يك گل گاوزبان حل مى شود، چرا يك ماه ، چرا اين همه آزمايش و خون گرفتن طى روز، خير، چيزى ديگرى بود.
دكتر رياضى تعجب كرده بود، خانم دكتر بخش تعجب مى كرد دكتر اسماعيلى يادش به خير تاييد كرد سرما خورديگى و عوارض آن بوده است .
اما نه نمى دانم كه ((او)) چه كرد در خون آرش چه كرد من از او ممنونم و هميشه به ياد او خواهم بود. (2)
على سياست ، كارمند بانك صادرات ، ساكن شاهرود
160. مرده زنده شد 
اين جانب كربلايى مرتضى عديلى اهل اقليد فارس در چند سال قبل كه راه عتبات عاليات باز بود، با چهل نفر زائر براى زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام مشرف شديم . در بين راه ماشين ما چپ شد، يك نفر از زائران كه سخت مجروح بود طولى نكشيد كه مرد و بنده رو كردم به طرف حضرت حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام و عرض ‍ كردم كه آقا جان زوار شما به اميد زيارت شما مى آيد، اميد او را نااميد كردى ! و خيلى دلم سوخت . اين جا بود فورا از معجزه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مرده زنده شد. (3)
----------------------------------------
1-چهل داستان از كرامات حضرت ابوالفضل عليه السلام ، ص 96 به نقل از قيام عشق ، ص 154 و الوقايع و الحوادث ، ص 40.
2-كرامت فوق به وسيله جناب مستطاب سلاله السادات آقاى حاج سيد حسن مرتضوى حسينى شاهرودى ، به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام رسيده است ، از ايشان تشكر و قدردانى مى شود.
3-كرامت فوق به وسيله حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاى سيد صادق حسينى يزدى در روز اول ماه ربيع الثانى در دفتر حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاى سيد مرتضى مجتهدى نقل شد.
--------------------------------
على ربانى خلخالى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page