فصل اول

(زمان خواندن: 11 - 22 دقیقه)

1.طغيان رود فرات و فروكش نمودن آن ، به دعاى اميرالمؤ منين على عليه السلام
لما زاد ماء الكوفة و خاف اهلها الغرق و فزعوا الى اميرالمؤ منين عليه السلام ، فركب بغلة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و خرج و الناس معه حتى اتى شاطى ء الفرات ، فنزل عليه السلام و اسبغ الوضوء و صلى منفردا بنفسه و الناس يرونه ، ثم دعا الله سبحانه بدعوات سمعها اكثرهم .
ثم تقدم الى الفرات متوكئا على قضيب بيده و ضرب صفحة الماء و قال : انقض باذن الله تعالى و مشيئته ، فغاض الماء حتى بدت الحيتان فى قعر الفرات ، فنطق كثير منها بالسلام عليه بامرة المومنين ، و لم ينطق منها اصناف من السموك ، و هى الجرى و المار ماهى و الزمار، فتعجب الناس من ذلك و سالوه عن علة مانطق منها و صموت ما صمت ، فقال عليه السلام : انطق الله ماطهر من السموك ، و اصمت عنى ما حرمه و نجسه و بعده .
روزى آب فرات طغيان نموده و مردم ازترس غرق شدن به امير مومنان على عليه السلام پناه بردند، آن حضرت بر مركب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سوار شده و همراه مردم از كوفه بيرون آمدند تا كنار رود فرات رسيدند. پس حضرت پياده شده و وضو ساختند و به تنهايى نمازى خواندند و مردم ايشان را مى ديدند سپس دعاهايى خواندند كه مردم شنيدند.
آن گاه در حالى كه تكيه به چوب دستى خويش نموده بودند به سوى فرات پيش آمده و بر روى آب زده و فرمودند: به اذن پروردگار فرو بنشين . ناگهان آب فرو رفته به صورتى كه ماهى ها در قعر آن نمايان شدند و بسيارى از آنها بر آن حضرت به عنوان ((اميرالمؤ منين )) سلام كردند. دسته اى همچون جرى و مارماهى و زمار سخن نگفتند. مردم تعجب كردند و علت تكلم دسته اى و سكوت بقيه را سوال كردند؟ حضرت فرمودند: آن ماهى ها كه طاهر بودند به سخن آمدند و آن دسته كه حرام و نجس و از ولايت ما دور بودند، ساكت ماندند. (1)
2. آيت الله شيخ مشكور مى گويد: قلبم متوجه خدا و مظلوميت اميرالمؤ منين عليه السلام گرديد
اين جانب منصوره سادات بروجردى صبيه آيت الله بروجردى قضيه مرحوم آيت الله شيخ مشكور را كه در كتاب تنبيه الناس آيت الله بروجردى ، ابوى اين جانب آمده است به رشته تحرير در آورده ام . اميد است مورد رضايت آن يگانه مظلوم تاريخ و فرزند بزرگوارشان ماه بنى هاشم باب الحوائج عليه السلام قرار گيرد ان شاء الله .
آيت الله شيخ مشكور از علماى نجف اشرف در حدود صد و هشتاد سال قبل بوده اند كه در آن جا در صحن مطهر اميرالمؤ منين على عليه السلام نماز جماعت اقامه مى كردند. روزى ايشان به كوفه تشريف مى برند در آن جا يعنى بيرون مسجد مى بينند عربى از اهالى حبشه خيلى گريه مى كند و به عربى مى گويد: قربان شمشيرت بشوم يا اين ملجم كه مردم را از وجود على عليه السلام خلاص كردى . ايشان ، يعنى آقاى مشكور جلو مى رود و مى گويد: غرض شما چيست ؟
مى گويد من از اهالى زنگبار هستم ، آمده ام براى زيارت قبر ابن ملجم . به او مى گويد: قبر ابن ملجم اين جا نيست اشتباه كردى . مرد عرب مى گويد: به من نشان بده كجاست ؟ او را داخل خندق مى آورد كنار رودخانه اى كه پشت كوفه است و جاى خلوتى است ، به او مى گويد: قبر ابن ملجم اين جاست او همان طور كه خود را روى شنها انداخته و براى ابن ملجم اظهار علاقه مى كرد آيت الله شيخ مشكور مى گويد: قلبم متوجه خدا و مظلوميت اميرالمؤ منين عليه السلام گرديد و گرزقوى كه عرب ها به كمر دارند. دست را بردم و به اميد خدا و خوشنودى اميرالمؤ منين على عليه السلام به عنوان تولى و تبرى زدم با همان گرز قيرى كه عرب ها به آن واحد يموت مى گويند زدم سر آن دشمن ولايت على عليه السلام از آن جا بيرون آمدم . ناگهان صداى شرطى عراقى آمد: قم . يعنى بايست ، من ايستادم و گفت : شما با يك نفر ديگر بوديد او كجا رفت ؟ گفتم سگى همراهم بود نه انسان . گفت : همان سگ را چه كارى كردى ، گفتم : موجب اذيت بود، او را كشتم ، گفت : برويم لاشه او را بينيم . اجمالا همين طور كه مى رفتم قلبم را متوجه خدا و ولايت الهى على عليه السلام كردم . از اميرالمؤ منين على عليه السلام خواستم كه مرا از تنگ هاى نجات دهند. به خدا قسم وقتى كه داخل خندق شديم به اذن خدا و معجزه آقا اميرالمؤ منين عليه السلام ديديم از كله تا كمر سگ شده و مسخ گرديده و از كمر به پائين شبيه آدمى است . پس از اين كه شرطى او را ديد گفت :
اين معجزه اى از طرف اميرالمؤ منين تو را به حق آقا على عليه السلام قسم مى دهم حقيقت را به من بگو تا من هم بينا شوم و شيعه گردم . پس از اينكه شيخ مشكور ماجرا را به او مى گويد، شرطى عراقى بلند بلند مى گويد اشهد ان عليا ولى الله ، سپس حقير اين مطلب را از مرحوم آقاى مشكورى كه در قلهك امام جماعت آن جا و فرزند بزرگوار ايشان بود پرسيدم و ايشان گفتند كه در نجف اشرف پس از اين معجزه بسيارى به مذهب تشيع گرويدند.
3. مگر شما به واسطه من از خدا نخواسته بوديد و هابيها شكست بخورند؟!
همچنين در كتاب تنبيه الناس آيت الله بروجردى در صفحه هفتم كتاب ، معجزه ديگرى از حضرت على عليه السلام آمده است كه آن را نيز تيمنا و تبركا مى نويسيم . تقريبا در دويست سال قبل وهابى ها به قبور عراق و قبر سيدالشهداء در كربلا حمله كردند و غارت كردند و سپس به نجف اشرف هجوم آوردند. چون نجف دورش ديوار بود نتوانستند كارى انجام دهند و مدتى نجف در محاصره وهابى ها بود شب جمعه اى گروهى از علماى نجف به حضرت متوسل شدند كه رفع اين غائله شود در همان شب توسل ، عده اى زياد خواب ديدند كه جزء مكاشفه بود ديدند اميرالمؤ منين على عليه السلام دست هاى مباركش را بالا زده و سياه است . سوال كردند: يا اميرالمؤ منين ، چرا دست هاى شما سياه است ؟ فرمودند: مگر شما به واسطه من از خدا نخواسته بوديد وهابى ها شكست بخورند. از اول شب تا حالا هر چه گلوله آمده به شهر نجف اشرف با دست گرفته و به طرف آنها پرتاپ كردم و بدانيد آنها شكست خوردند.
اول اذن صبح آنها را تعقيب كنيد، و درهاى دروازه را باز كنيد و آنها را بكشيد كه قطعا شكست خورده اند. چون مردم به همديگر خواب شب را بازگو كردند. اول اذان صبح دروازه را باز كردند و آن ها فرار كردند و مسلمين آنها را تعقيب كردند و بسيارى از آن ها را كشتند.
(فقطع دابر القوم الذين ظلموا آل محمد و الحمدلله رب العالمين ).
همه درد تو به دوا رسد
ز طريق بندگى على نه اگر بشر به خدا رسد

به چه دل نهد به كه رو كند به چه سو رود به كجا رسد؟

ز خدا طلب دل مقبلى به على بجوى توسلى

كه اگر رسد به على دلى به على قسم به خدا رسد

ازلى ولايت او بود، ابدى عنايت او بود

ز كف كفايت او بود ز خدا هر آنچه به ما رسد

به على اگر برى التجا چه در اين سرا چه در آن سرا

همه حاجت تو شود روا همه درد تو به دوا رسد

على اى تو ياور ويار ما اسفا به حال فكار ما

نه اگر به عقده كار ما مدد از تو عقده گشا رسد

صغير اصفهانى
4. يادم آمد فرماندار جديد وهابى است
مرحوم آيت الله حاج آقا حسين بروجردى طباطبائى فرمودند به نقل از استادشان در زمان مرحوم آيت الله آخوند ملا كاظم خراسانى ، معروف شده بود شب هاى جمعه اعراب بدوى كه از بيرون مى آمدند به نجف دروازه خود به خود براى آن ها باز مى شده حكومت وقت كه وهابى منش ‍ بود دستور داده بود دروازه را به طور ضربدر آهن كش كنند و پليس ها در آن جا كشيك دهند، مبادا شيعيان دست درازى كنند و كليد را به خود فرماندار نجف بدهند تا اعراب بدوى نتوانند بيايند.
مرحوم آيت الله بروجردى به نقل از استادش فرمودند: من ميل به ترشى پيدا كرده بودم ، ترشى فروش نزديك ما نبوده ، كم كم رفتم تا به ترشى فروش ‍ نزديك دروازده نجف رسيدم . ديدم سربازان زيادى آن جا هستند و دروازه را آهن كش كرده اند. يك مرتبه يادم آمد فرماندار جديد وهابى است . و اين كار اوست . با خود گفتم : خوب وقتى آمدم تا به چشم ببينم چگونه دروازه خود به خود باز مى شود. مرتبا صداى جمعيت نزديك مى شود، همين طور كه نزديك مى شدند ناگهان ديدم لمعه نورى به اندازه هندوانه بزرگى از حرم مطهر بيرون آمد و به آهن كشى ها خورده شده و شرطى ها افتادند و بى هوش شدند. اين معجزه عجيب را به چشم خود ديدم و ايمانم به اميرالمؤ منين على عليه السلام قوى تر شد.
4/4/80 شمسى ، منصوره سادات بروجردى
شب هاى على عليه السلام
على آن شير خدا شاه عرب

الفتى بود و را با دل شب

شب ز اسرار على آگاه است

دل شب محرم سر الله است

شب شنيده است مناجات على

جوشش چشمه عشق ازلى

ناله هايش چو در آويزه گوش

مسجد كوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سينه آفاق شكافت

چشم بيدار على خفته نيافت

ناشناسى كه به تاريكى شب

مى برد شام يتيمان عرب

پادشاهى كه به شب برقع پوش

مى كشد بار گدايان بر دوش

تا نشد پردگى آن سر جلى

نشد افشا، كه على بود على

شهسوارى كه به برق شمشير

در دل شب بشكافد دل شير

شاهبازى كه به بال و پر راز

مى كند در ابديت پرواز

عشقبازى كه هم آغوش خطر

خفته در خوابگه پيغمبر

پيشوايى كه به شوق ديدار

مى كند قاتل خود را بيدار

ماه محراب عبوديت حق

سر به محراب عبادت منشق

مى زند پس ، لب او كاسه شير

مى كند چشم ، اشارت به اسير

چه اسيرى ، كه همان قاتل اوست

تو خدايى مگر؟ اى دشمن دوست

در جهانى همه شور و همه شر

ها على بشر كيف بشر

پيرهن از رخ وصال خجل

كفن از گريه غسال خجل

شبروان مست ولاى تو على

جان عالم به فداى تو على (2)

1.طغيان رود فرات و فروكش نمودن آن ، به دعاى اميرالمؤ منين على عليه السلام
لما زاد ماء الكوفة و خاف اهلها الغرق و فزعوا الى اميرالمؤ منين عليه السلام ، فركب بغلة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و خرج و الناس معه حتى اتى شاطى ء الفرات ، فنزل عليه السلام و اسبغ الوضوء و صلى منفردا بنفسه و الناس يرونه ، ثم دعا الله سبحانه بدعوات سمعها اكثرهم .
ثم تقدم الى الفرات متوكئا على قضيب بيده و ضرب صفحة الماء و قال : انقض باذن الله تعالى و مشيئته ، فغاض الماء حتى بدت الحيتان فى قعر الفرات ، فنطق كثير منها بالسلام عليه بامرة المومنين ، و لم ينطق منها اصناف من السموك ، و هى الجرى و المار ماهى و الزمار، فتعجب الناس من ذلك و سالوه عن علة مانطق منها و صموت ما صمت ، فقال عليه السلام : انطق الله ماطهر من السموك ، و اصمت عنى ما حرمه و نجسه و بعده .
روزى آب فرات طغيان نموده و مردم ازترس غرق شدن به امير مومنان على عليه السلام پناه بردند، آن حضرت بر مركب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سوار شده و همراه مردم از كوفه بيرون آمدند تا كنار رود فرات رسيدند. پس حضرت پياده شده و وضو ساختند و به تنهايى نمازى خواندند و مردم ايشان را مى ديدند سپس دعاهايى خواندند كه مردم شنيدند.
آن گاه در حالى كه تكيه به چوب دستى خويش نموده بودند به سوى فرات پيش آمده و بر روى آب زده و فرمودند: به اذن پروردگار فرو بنشين . ناگهان آب فرو رفته به صورتى كه ماهى ها در قعر آن نمايان شدند و بسيارى از آنها بر آن حضرت به عنوان ((اميرالمؤ منين )) سلام كردند. دسته اى همچون جرى و مارماهى و زمار سخن نگفتند. مردم تعجب كردند و علت تكلم دسته اى و سكوت بقيه را سوال كردند؟ حضرت فرمودند: آن ماهى ها كه طاهر بودند به سخن آمدند و آن دسته كه حرام و نجس و از ولايت ما دور بودند، ساكت ماندند. (1)
2. آيت الله شيخ مشكور مى گويد: قلبم متوجه خدا و مظلوميت اميرالمؤ منين عليه السلام گرديد
اين جانب منصوره سادات بروجردى صبيه آيت الله بروجردى قضيه مرحوم آيت الله شيخ مشكور را كه در كتاب تنبيه الناس آيت الله بروجردى ، ابوى اين جانب آمده است به رشته تحرير در آورده ام . اميد است مورد رضايت آن يگانه مظلوم تاريخ و فرزند بزرگوارشان ماه بنى هاشم باب الحوائج عليه السلام قرار گيرد ان شاء الله .
آيت الله شيخ مشكور از علماى نجف اشرف در حدود صد و هشتاد سال قبل بوده اند كه در آن جا در صحن مطهر اميرالمؤ منين على عليه السلام نماز جماعت اقامه مى كردند. روزى ايشان به كوفه تشريف مى برند در آن جا يعنى بيرون مسجد مى بينند عربى از اهالى حبشه خيلى گريه مى كند و به عربى مى گويد: قربان شمشيرت بشوم يا اين ملجم كه مردم را از وجود على عليه السلام خلاص كردى . ايشان ، يعنى آقاى مشكور جلو مى رود و مى گويد: غرض شما چيست ؟
مى گويد من از اهالى زنگبار هستم ، آمده ام براى زيارت قبر ابن ملجم . به او مى گويد: قبر ابن ملجم اين جا نيست اشتباه كردى . مرد عرب مى گويد: به من نشان بده كجاست ؟ او را داخل خندق مى آورد كنار رودخانه اى كه پشت كوفه است و جاى خلوتى است ، به او مى گويد: قبر ابن ملجم اين جاست او همان طور كه خود را روى شنها انداخته و براى ابن ملجم اظهار علاقه مى كرد آيت الله شيخ مشكور مى گويد: قلبم متوجه خدا و مظلوميت اميرالمؤ منين عليه السلام گرديد و گرزقوى كه عرب ها به كمر دارند. دست را بردم و به اميد خدا و خوشنودى اميرالمؤ منين على عليه السلام به عنوان تولى و تبرى زدم با همان گرز قيرى كه عرب ها به آن واحد يموت مى گويند زدم سر آن دشمن ولايت على عليه السلام از آن جا بيرون آمدم . ناگهان صداى شرطى عراقى آمد: قم . يعنى بايست ، من ايستادم و گفت : شما با يك نفر ديگر بوديد او كجا رفت ؟ گفتم سگى همراهم بود نه انسان . گفت : همان سگ را چه كارى كردى ، گفتم : موجب اذيت بود، او را كشتم ، گفت : برويم لاشه او را بينيم . اجمالا همين طور كه مى رفتم قلبم را متوجه خدا و ولايت الهى على عليه السلام كردم . از اميرالمؤ منين على عليه السلام خواستم كه مرا از تنگ هاى نجات دهند. به خدا قسم وقتى كه داخل خندق شديم به اذن خدا و معجزه آقا اميرالمؤ منين عليه السلام ديديم از كله تا كمر سگ شده و مسخ گرديده و از كمر به پائين شبيه آدمى است . پس از اين كه شرطى او را ديد گفت :
اين معجزه اى از طرف اميرالمؤ منين تو را به حق آقا على عليه السلام قسم مى دهم حقيقت را به من بگو تا من هم بينا شوم و شيعه گردم . پس از اينكه شيخ مشكور ماجرا را به او مى گويد، شرطى عراقى بلند بلند مى گويد اشهد ان عليا ولى الله ، سپس حقير اين مطلب را از مرحوم آقاى مشكورى كه در قلهك امام جماعت آن جا و فرزند بزرگوار ايشان بود پرسيدم و ايشان گفتند كه در نجف اشرف پس از اين معجزه بسيارى به مذهب تشيع گرويدند.
3. مگر شما به واسطه من از خدا نخواسته بوديد و هابيها شكست بخورند؟!
همچنين در كتاب تنبيه الناس آيت الله بروجردى در صفحه هفتم كتاب ، معجزه ديگرى از حضرت على عليه السلام آمده است كه آن را نيز تيمنا و تبركا مى نويسيم . تقريبا در دويست سال قبل وهابى ها به قبور عراق و قبر سيدالشهداء در كربلا حمله كردند و غارت كردند و سپس به نجف اشرف هجوم آوردند. چون نجف دورش ديوار بود نتوانستند كارى انجام دهند و مدتى نجف در محاصره وهابى ها بود شب جمعه اى گروهى از علماى نجف به حضرت متوسل شدند كه رفع اين غائله شود در همان شب توسل ، عده اى زياد خواب ديدند كه جزء مكاشفه بود ديدند اميرالمؤ منين على عليه السلام دست هاى مباركش را بالا زده و سياه است . سوال كردند: يا اميرالمؤ منين ، چرا دست هاى شما سياه است ؟ فرمودند: مگر شما به واسطه من از خدا نخواسته بوديد وهابى ها شكست بخورند. از اول شب تا حالا هر چه گلوله آمده به شهر نجف اشرف با دست گرفته و به طرف آنها پرتاپ كردم و بدانيد آنها شكست خوردند.
اول اذن صبح آنها را تعقيب كنيد، و درهاى دروازه را باز كنيد و آنها را بكشيد كه قطعا شكست خورده اند. چون مردم به همديگر خواب شب را بازگو كردند. اول اذان صبح دروازه را باز كردند و آن ها فرار كردند و مسلمين آنها را تعقيب كردند و بسيارى از آن ها را كشتند.
(فقطع دابر القوم الذين ظلموا آل محمد و الحمدلله رب العالمين ).
همه درد تو به دوا رسد
ز طريق بندگى على نه اگر بشر به خدا رسد

به چه دل نهد به كه رو كند به چه سو رود به كجا رسد؟

ز خدا طلب دل مقبلى به على بجوى توسلى

كه اگر رسد به على دلى به على قسم به خدا رسد

ازلى ولايت او بود، ابدى عنايت او بود

ز كف كفايت او بود ز خدا هر آنچه به ما رسد

به على اگر برى التجا چه در اين سرا چه در آن سرا

همه حاجت تو شود روا همه درد تو به دوا رسد

على اى تو ياور ويار ما اسفا به حال فكار ما

نه اگر به عقده كار ما مدد از تو عقده گشا رسد

صغير اصفهانى
4. يادم آمد فرماندار جديد وهابى است
مرحوم آيت الله حاج آقا حسين بروجردى طباطبائى فرمودند به نقل از استادشان در زمان مرحوم آيت الله آخوند ملا كاظم خراسانى ، معروف شده بود شب هاى جمعه اعراب بدوى كه از بيرون مى آمدند به نجف دروازه خود به خود براى آن ها باز مى شده حكومت وقت كه وهابى منش ‍ بود دستور داده بود دروازه را به طور ضربدر آهن كش كنند و پليس ها در آن جا كشيك دهند، مبادا شيعيان دست درازى كنند و كليد را به خود فرماندار نجف بدهند تا اعراب بدوى نتوانند بيايند.
مرحوم آيت الله بروجردى به نقل از استادش فرمودند: من ميل به ترشى پيدا كرده بودم ، ترشى فروش نزديك ما نبوده ، كم كم رفتم تا به ترشى فروش ‍ نزديك دروازده نجف رسيدم . ديدم سربازان زيادى آن جا هستند و دروازه را آهن كش كرده اند. يك مرتبه يادم آمد فرماندار جديد وهابى است . و اين كار اوست . با خود گفتم : خوب وقتى آمدم تا به چشم ببينم چگونه دروازه خود به خود باز مى شود. مرتبا صداى جمعيت نزديك مى شود، همين طور كه نزديك مى شدند ناگهان ديدم لمعه نورى به اندازه هندوانه بزرگى از حرم مطهر بيرون آمد و به آهن كشى ها خورده شده و شرطى ها افتادند و بى هوش شدند. اين معجزه عجيب را به چشم خود ديدم و ايمانم به اميرالمؤ منين على عليه السلام قوى تر شد.
4/4/80 شمسى ، منصوره سادات بروجردى
شب هاى على عليه السلام
على آن شير خدا شاه عرب

الفتى بود و را با دل شب

شب ز اسرار على آگاه است

دل شب محرم سر الله است

شب شنيده است مناجات على

جوشش چشمه عشق ازلى

ناله هايش چو در آويزه گوش

مسجد كوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سينه آفاق شكافت

چشم بيدار على خفته نيافت

ناشناسى كه به تاريكى شب

مى برد شام يتيمان عرب

پادشاهى كه به شب برقع پوش

مى كشد بار گدايان بر دوش

تا نشد پردگى آن سر جلى

نشد افشا، كه على بود على

شهسوارى كه به برق شمشير

در دل شب بشكافد دل شير

شاهبازى كه به بال و پر راز

مى كند در ابديت پرواز

عشقبازى كه هم آغوش خطر

خفته در خوابگه پيغمبر

پيشوايى كه به شوق ديدار

مى كند قاتل خود را بيدار

ماه محراب عبوديت حق

سر به محراب عبادت منشق

مى زند پس ، لب او كاسه شير

مى كند چشم ، اشارت به اسير

چه اسيرى ، كه همان قاتل اوست

تو خدايى مگر؟ اى دشمن دوست

در جهانى همه شور و همه شر

ها على بشر كيف بشر

پيرهن از رخ وصال خجل

كفن از گريه غسال خجل

شبروان مست ولاى تو على

جان عالم به فداى تو على (2)

5. هدايت سفير فرنگ ، به معجزه اميرالمؤ منين على عليه السلام

5. هدايت سفير فرنگ ، به معجزه اميرالمؤ منين على عليه السلام
شاعرى در عهد شاه عباس قصيده اى در مدح حضرت امير عليه السلام سروده و در آخر قصيده ، طلب صله و جايزه از شاه كرده بود، قصيده را در وقتى انشاد كرد كه شاه به واسطه بعضى سوانح به شدت غضبناك بود، چون شاعر اشاره به مطالبه صله كرد شاه از شدت غضب كه متوجه نبود، گفت : برو صله خود را از كسى بگير كه در حق وى مدح گفته اى ، شاعر گفت : به چشم البته بايد همين طور باشد و من اشتباه كردم كه نزد تو خواندم و از تو جايزه خواستم ، و اندوهناك بيرون آمد و عازم زيارت حضرت امير عليه السلام گرديد.
شاه عباس بعد از سكون غضب و به ياد آوردن كلام خويش پشيمان شده كسى را فرستاد از پى شاعر كه عذر خواهى كرده جايزه بدهد، وى قبول نكرد و پاى پياده و پا برهنه به سوى نجف رفت و با همان هيات سفر داخل صحن شريف شد، و مقابل حرم مطهر حضرت امير عليه السلام ايستاد و بعد از سلام ، عرض كرد: تو بر قصيده من از من داناترى و نيازى نيست كه بخوانم و من بر ساحت تو فرود آمده ام و از تو جايزه مى خواهم كه همه كس ‍ بداند كه از جانب شماست ، و هرگز از مكان خود قيام نخواهم كرد مگر آنكه بميرم يا آنچه مى خواهم در همين جا برسد، و پيوسته مى گريست و تضرع مى كرد تا شب فرا رسيد و خواب او را ربود.
پس حضرت امير عليه السلام را در خواب ديد كه نامه اى به وى داد و فرمود: اين حواله اى است براى سفير فرنگ در بغداد، اين نامه را بده و جايزه خود را از او بگير، شاعر بيدار شد و نامه را در دست خود ديد كه به لغت فرنگ نوشته شده ، ولى از اين حواله تعجب كرد و با خود گفت شايد سر در اين نامه است كه من نمى دانم ، پس به سوى بغداد حركت كرد تا آمد در خانه سفير، چون دربانان را ديد ترسيد كه با آن لباس كهنه چه طور داخل شود و برگشت ، و همچنين روز دوم ، و روز سوم خود را سرزنش كرده گفت : تو مامور هستى از جانب آن جناب و كسى قدرت بر اذيت تو ندارد و اگر مانع شدند بر مى گردى ، پس داخل خانه شد و كسى جلوگيرى نكرد و آمد ديد كه سفير تنها در صحن خانه راه مى رود و با حالت تفكر چوب در دست بر زمين مى زند و چون نظر سفير به شاعر افتاد گفت : كجا هستى كه سه روز است به اين شهر آمدى و از خور و خواب مرا انداخته اى ؟ شاعر تعجب كرد وعذر خود را گفت . سفير فرمود: من به دربانان سپرده بودم كه مانع نشوند و نشانى هاى تو را به آنان داده بودم ، و او را نزد خود نشاند و غذايى خواست . شاعر به واسطه كفر او نخورد، سفير گفت : بخور من نيز در دين تو هستم ، شاعر تعجب كرد و چون خط شريف را داد، سفير گريست و او را در ميان دو چشم خود گذارده بوسيد و خواند و گفت : بالاى چشم ، آن حضرت را نزد من امانتى است امر فرموده به تو بدهم ، شاعر تعجب كرده گفت : آشنا شدن به سرنوشت تو براى من مهم تر است از جايزه گرفتن .
سفير دست او را گرفت در اندرون خانه به مكان خلوتى برد و گفت : بدان كه من تاجرى بودم در شهر خودم ، مال التجاره اى تهيه كردم با جماعتى در كشتى نشسته به سفر دريا رفتيم . از قضا موجى برخاست و كشتى ما به گرداب افتاد، ما از حيرت خود مايوس شديم و در همان جا كشتى هاى زيادى ديديم كه احدى در آن ها نبود، پس در غذا جيره بندى كردم كه مبادا تمام بشود تا اينكه آذوقه تمام شد و هر روز كسى را با قرعه تعيين مى كرديم و مى خورديم تا به جز من و مرد ضعيفى نماند، پس من فرصت يافته او را كشتم و چند روزى با گوشت او زندگى كردم .
در خلال اين احوال در آن كشتى هاى خالى تفريح مى كردم و از اجناس و جواهرات آن ها تفحص مى كردم ، تا روزى جعبه اش يافتم كه سنگ هاى قيمتى و جواهرات نفسيى در آن بود، از جمله سنگ درخشانى ديدم كه مانند آن را هرگز نديده بودم ، پس جعبه را برداشته و خود را به آن سرگرم مى كردم و حال آنكه مى دانستم كه به زودى از آن مفارقت خواهم كرد، تا گوشت آن مقتول تمام شد و زمانى گذشت كه غذايى به دست نيامد و قوا منهدم گرديد و به مرگ خود يقين كردم . در اين حال به خيالم خطور كرد كه تضرع بنمايم به درگاه خدا و توسل جويم به مقربان خدا از انبيا و سوگند دهم به حق ايشان كه شايد بر من رحم بفرمايد و از اين ورطه خلاصى بخشد، پس استغاثه كردم و شفيع آوردم كسانى را كه مى دانستم از آدم تا عيسى و متوسل شدم بديشان ولى فرجى پيدا نشد.
در اين وقت متذكر شدم كه جماعتى از عرب كه به بلاد ماتردد مى كردند مدعى بودند كه پيغمبرى از ايشان مبعوث شده و هر چه فكر كردم اسم او به يادم نيامد، مگر اينكه نام وصى او كه شگفتى هاى زيادى را به وى نسبت مى دهند خاطرم آمد، پس ندا كردم و گفتم : يا على ! اگر مسلمانان راست مى گويند در آنچه به تو نسبت مى دهند و تو در اين مرتبه عظيمى هستى كه ادعا مى كنند، پس مرا از اين ورطه خلاصى بده ، و من عهد مى كنم كه ترك نصرانيت گفته به دين اسلام در آيم و تضرع و استغاثه مى كردم و در شرف هلاكت بودم كه ناگاه ديدم سواره اى روى اسب سفيد پيدا شد و مرا به نام صدا زد، پس من برخاستم كه گويا ضعفى در بدنم نيست و فرمود اين كشتى ها را به يكديگر متصل كن ، من آن ها را با ريسمان ها و زنجيرها وصل كردم ، سپس فرمود: بگير دم اسب را و پاهاى اسب روى آب بود، ودم اسب بلند شده به آن چسبيدم ، پس بر اسب نهيبى زد و چون حركت كرد تمام كشتى ها به حركت آمدند و با اسب به راه افتادند، كه ناگاه ديدم سواد شهر و ديوار خانه ها پيدا شد. پس ايستاد و فرمود: مى شناسى اين شهر را؟ دقت كردم ديدم شهر ماست ، عرض كرديم : آرى اين شهر ماست ، فرمود: برو و اين كشتى ها را با آنچه در آن ها مى باشد از آن توست ، گفتم : شما كيستيد؟ فرمود: من آن كسى هستم كه صدا كردى و استغاثه كردى . من دهشت عظيمى كردم و در جزاى اين نعمت بزرگ متحير شدم و آن جعبه را كه مملو از جواهرات نفيسه بود در دست گرفته گفتم چيزى لايق حضور مبارك به جز اين ندارم اين هديه را از من قبول بفرماييد.
پس آن جناب گرفت و گشود و يك جواهر ارزشمند قيمتى از آن بيرون آورد و جعبه را به من داده و فرمود:
من اين جواهر را از تو قبول كردم ، بعد به من رو كرد و فرمود: اين امانتى است از من پيش تو آن وقت كه حواله مى دهم به كسى كه از تو بگيرد من گرفتم و داخل شهر شدم و اجناس كشتى ها را پخش كرده مشغول تجارت شدم ، و از اعظم تجار و غنى ترين مردم شدم ، و با بعضى مسلمين خلوت كرده معالم دين اسلام را ياد مى گرفتم و ديدم كه حفظ دين در آن بلاد كفر مشكل است .
روزى سلطان فرنگ را گفتم كه شما هر سالى كسى به بغداد مى فرستيد و مصارف زيادى انفاق مى كنيد، من اين شغل را بدون مطالبه چيزى از دولت متقبل مى شوم ، سلطان از اين سخن خوشحال شد و چون مرا با عقل و ثروت و امانت مى شناخت قبول كرد و مرا بدين جا فرستاد.
من سال هاست كه اينجا هستم در باطن به زيارت ائمه عليهم السلام مى روم و در ظاهر در كيش نصارى مى باشم .
حضرت امير عليه السلام در نامه شريف امر فرموده كه امانت او را به تو بسپارم و آن جواهر را از جعبه اى كه توى صندوقى بود بيرون آورد و به شاعر داد. و او به عجم برگشت و سلطان از قصه او مطلع شده او را طلبيد و ملاطفت و اكرام كرد و فرمود: تو از آن نمى توانى استفاده كنى مگر آنكه بفروشى و من آن را مشترى مى باشم ، بدان چه دلت بخواهد كه از خزينه من بردارى .
شاعر قبول كرد و داخل خزينه شد و هر چه خواست برداشت و سلطان آن جوهره را به خزانه فرستاد، و خدا عالم است كه در اثناى حوادث زمان آن گوهر گران بها چه شد! (3)
قصيده اى به مناسبت ميلاد با سعادت حضرت على عليه السلام
باز طبعم كرد ساز ساحت قدس ولايم

تا زند پر فراز قبه عرش علايم

رفته بر باب على بنشسته سرگردان و حيران

تا ببينم جلوه اى از آن شه ملك بقايم

ناگهان از در رسيدم آن مه والاى عصمت

حضرت مولا امين حق على مرتضايم

پس بدو گفتم على جان اى فدايت جسم و جانم

خود ز نفس خويشتن بر گو تو اى مشكل گشايم

گفت رو رو اين معمايى است بس دشوار و مشكل

كى توان رفتن به كام پشه آن بحر ولايم

گفتمش دانم وليكن عاشقت از خود مرنجان

خود تو برگو كيستى اى دلرباى جانفزايم

گفت دانى كيستم ؟ من ابن عم مصطفايم

من سفيرم من اميرم من على مرتضايم

ابن بو طالب منم سردار هستى سر مطلق

جلوه پروردگارم من امام و پيشوايم

حافظ نسل نبيم صهر ختم المرسلينم

همسر زهراى اطهر زهره خير النسايم

من اميرالمؤ منينم من شه دنيا و دينم

نور حق باب حسين تشنه شاه كربلايم

دخترى دارم نمونه زينب آن فخر شجاعان

مثل كلثومم كه دارد؟ باب مام مجتبايم

من عليم من عليم من امام المتقينم

سرور اهل يقينم شاه اقليم هدايم

اين منم تنديس ايمان اين منم تفسير قرآن

نقطة الباء وجودم سر امكان و بقايم

باء بسم الله و سر رحمتم عين رحيمم

مدح من حمد خدا زيرا كه من شير خدايم

وجه رب العالينم مالك در يوم دينم

ذكر من اياك نعبد مستعين كبريايم

من صراط المستقيمم من شه ملك قديمم

دشمنم گم كرده ره مغضوب حق نارش جزايم

لم يلد ازمادر گيتى چو من در يتيمى

لم يكن للفاطمه كفوى بجز نور ولايم

من شهيدم صالحم برتر ز جمله انبيايم

عبد احمد هستم و مولاى دين مير سخايم

اين منم طه و يس قاف و عين و سين و نونم

و القلم و الذارياتم و الضحى و هل اتايم

من مزمل من مدثر من به معراجش مكبر

مرسلاتم ناشراتم بو تراب پارسايم

سلسبيلم ، كوثرم من مالك يوم القرارم

جنت و نارش به من سپرده از امر خدايم

من صراطم عين ميزانم شفيع شيعيانم

سندسم ، استبرقم ، من زنجبيل دلربايم

نازعاتم ، ناشطاتم ، سابحات و سابقاتم

و السماء ذات البروجم يوم موعود و جزايم

عين فجرم ذات و ترم شفع را باب عظيمم

شاه اصحاب يمانم سر و الشمس و ضحايم

تين و زيتون طور سنين و تجلاى نهارم

اين منم آن احسن تقويم كز باطل جدايم

ليلة القدرم كه از آلاف اشهر برترم من

مطلع الفجرم سلامم جمله قرآن در ثنايم

دين به من گرديده كامل نعمت حق را تمامم

مكتب اسلام را من رهبرى بس پر بهايم

من بشيرم من نذيرم من سراجم من منيرم

شاهد اعمال خلقم لطف حق را من گدايم

اين منم آيات محكم بلكه من ام الكتابم

اين منم قرآن ناطق بر رضاى حق رضايم

صابرين و صادقينم قانتين و منفقينم

من همان مستغفرينم با سحرها آشنايم

من اولو العلمم اولو الالبابم و هم اهل ذكرم

من اولو الامرم كه حق واجب نموده اقتدايم

اين منم كاندر ركوعم معطى خير و زكاتم

اين منم مقصود بلغ او كشف را من ندايم

من خودم مفتاح غيبم من خودم عين شهودم

اولين مخلوق حقم راسخ علم خدايم

سابقون الاولونم تائبون الحامدونم

سائحون الركعونم ساجدون را پيشوايم

مخرج حيم ز ميت مخرج ميت ز حيم

من قسيم عمر و رزقم من بهشت دلگشايم

كوكب درى منم من نور و مشكاة و سراجم

من همان نور على نورم كه مصباح هدايم

من خودم جنات عدنم اعظم آيات حقم

مهد تقوا و حيات طيب و عشق و صفايم

من درخت طور هستم كز تجلاى جلالم

موسى عمران بشد مدهوش سيناى طوايم

اين منم فضل الله و نصر الله و فتح قريبم

محسنينم مسلمينم مومنين را مقتدايم

صافاتم تاليفاتم طارق و سقف رفيعم

من الف لاميم و صاد و مفخر بر انمايم

نجم ثاقب بدر طالع خالص دين مبينم

والقمر روى منيرم تاج راس مصطفايم

اول و آخر منم هم ظاهر و هم باطنم من

عروة الوثقاى دينم قاضى يوم القضايم

من كهدر ام الكتاب حق على و هم حكيمم

من كه فرقانم بلاغم شاه اخوان الصفايم

كعبه را من زادگاهم قبله را ركن ركينم

حجر اسماعيلم و زمزم منم كوه صفايم

مروه ام ركن يمانم مستجار و مستجيرم

هم مقامم بهر ابراهيم و هم كوه حرايم

من كه ميقاتم منايم مشعرم سعيم طوافم

من همان بيت الحرامم بيت معمور خدايم

شاهد بزم الستم با خدا من عهد بستم

اهل ذكرم نور حقم معنى قالوا بلايم

انبيا را من معلم اوليا را اوستادم

اصفيا را مرشدم من قله كوه تقايم

من خليلم من ذبيحم شيث و ادريس و كليمم

عيسى روح اللهم من ثانى آل عبايم

حامل نوحم به كشتى ناجى موسى به بحرم

صاحب يونس به بطن حوت و يار بينوايم

خضر والياسم من و داود و ذا الكفل نبيم

حامى عيسى به مهدم يار شيخ الانبيايم

قلب احمد هستم و نور دل آن شهريارم

من محمد را امينم دين حق را من بهايم

من نگهبان زمينم سر رفع آسمانم

آمرم شمس و قمر را حافظ عرش و فضايم

اين منم صديق اكبر اين منم فاروق اعظم

من پيمبر را وزيرم بهترين اوصيايم

من يداللهم منم عين الله و وجه خدايم

قدرت الله نعمت الله رحمت بى انتهايم

نسخه اسماء حسنا و منم آن اسم اعظم

چونكه من اصل الاصولم واجب ممكن نمايم

شاه فرد مومنينم شهسوار متقينم

آيت عظماى حقم قامت شرم و حيايم

فاتح خيبر منم كوبنده شرك و عنادم

بدر و احزاب و احد را قائدى مشكل گشايم

من علمدارم سپه دارم امير تاج بخشم

من نبى را ياورى دلسوز و با مهر و وفايم

حيدرم من صفدرم من عبد حى داورم من

قاب قوسين شهودم منبع جود و عطايم

من صلاتم من زكاتم من صيام وهم جهادم

اصل و فرع دينم و كروبيان را مقتدايم

ديدن رويم عبادت چون جمال كردگارم

وصف من توصيف حق من جلوه نور خدايم

حب من ايمان و بغضم كفر و الحاد و شقاوت

شيعيانم شادمان و درد آنها را دوايم

باب ايتامم به مسكينان پرستارى روفم

بر اسيران مبهربانم من نواى بى نوايم

در شجاعت نامدارم در صداقت بى مشالم

ساقى حوض شراب طاهر و آب بقايم

جان من جان محمد جان او جان من آمد

اين تعهد نزد حق بستيم در عرش علايم

خاك درگاهم بشد مسجود جبريل و ملائك

اسجدوا فرموده بهر تربت پاكم خدايم

پيك توحيدم من و تورات و خود نفس زبورم

من كه انجيلم براى عيسى او را رهنمايم

فيض اول عقل كل ممسوس ذات كردگارم

حق نموده در ازل تاجى زكرمنا عطايم

باب شهر علم احمد پيكر فضل و شعورم

حاكمم بر هستى و بر ما سوا فرمانروايم

فيض و جودم قسط و عدلم دشمن ظلم و فسادم

من خودم سيف اللهم من تاجدار لافتايم

(ساعيا) دانى كه هستم ؟ بنده پروردگارم !

چونكه عبدم حق بدادم اين چنين عز و بهايم

مرتضى عظيمى (ساعى شهرضائى )
---------------------------------------------------------
1-نمى از دريا، ص 21 - 22، نوشته مهدى اميرى ، به نقل از ارشاد القلوب ديلمى ، ج 2 ص 39 و بحار الانوار، ج 41 ص 268 ا ح 22.
2-استاد سيد محمد حسين شهريار (ره ).
3-كشكول شمع جمع ، محمد راجى ، ص 447 - 450، نقل از وقايع الايام خيابانى ، ج صيام ، ص 369 به نقل از دار السلام .
-------------------------------------------
على ربانى خلخالى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page