1.طغيان رود فرات و فروكش نمودن آن ، به دعاى اميرالمؤ منين على عليه السلام
لما زاد ماء الكوفة و خاف اهلها الغرق و فزعوا الى اميرالمؤ منين عليه السلام ، فركب بغلة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و خرج و الناس معه حتى اتى شاطى ء الفرات ، فنزل عليه السلام و اسبغ الوضوء و صلى منفردا بنفسه و الناس يرونه ، ثم دعا الله سبحانه بدعوات سمعها اكثرهم .
ثم تقدم الى الفرات متوكئا على قضيب بيده و ضرب صفحة الماء و قال : انقض باذن الله تعالى و مشيئته ، فغاض الماء حتى بدت الحيتان فى قعر الفرات ، فنطق كثير منها بالسلام عليه بامرة المومنين ، و لم ينطق منها اصناف من السموك ، و هى الجرى و المار ماهى و الزمار، فتعجب الناس من ذلك و سالوه عن علة مانطق منها و صموت ما صمت ، فقال عليه السلام : انطق الله ماطهر من السموك ، و اصمت عنى ما حرمه و نجسه و بعده .
روزى آب فرات طغيان نموده و مردم ازترس غرق شدن به امير مومنان على عليه السلام پناه بردند، آن حضرت بر مركب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سوار شده و همراه مردم از كوفه بيرون آمدند تا كنار رود فرات رسيدند. پس حضرت پياده شده و وضو ساختند و به تنهايى نمازى خواندند و مردم ايشان را مى ديدند سپس دعاهايى خواندند كه مردم شنيدند.
آن گاه در حالى كه تكيه به چوب دستى خويش نموده بودند به سوى فرات پيش آمده و بر روى آب زده و فرمودند: به اذن پروردگار فرو بنشين . ناگهان آب فرو رفته به صورتى كه ماهى ها در قعر آن نمايان شدند و بسيارى از آنها بر آن حضرت به عنوان ((اميرالمؤ منين )) سلام كردند. دسته اى همچون جرى و مارماهى و زمار سخن نگفتند. مردم تعجب كردند و علت تكلم دسته اى و سكوت بقيه را سوال كردند؟ حضرت فرمودند: آن ماهى ها كه طاهر بودند به سخن آمدند و آن دسته كه حرام و نجس و از ولايت ما دور بودند، ساكت ماندند. (1)
2. آيت الله شيخ مشكور مى گويد: قلبم متوجه خدا و مظلوميت اميرالمؤ منين عليه السلام گرديد
اين جانب منصوره سادات بروجردى صبيه آيت الله بروجردى قضيه مرحوم آيت الله شيخ مشكور را كه در كتاب تنبيه الناس آيت الله بروجردى ، ابوى اين جانب آمده است به رشته تحرير در آورده ام . اميد است مورد رضايت آن يگانه مظلوم تاريخ و فرزند بزرگوارشان ماه بنى هاشم باب الحوائج عليه السلام قرار گيرد ان شاء الله .
آيت الله شيخ مشكور از علماى نجف اشرف در حدود صد و هشتاد سال قبل بوده اند كه در آن جا در صحن مطهر اميرالمؤ منين على عليه السلام نماز جماعت اقامه مى كردند. روزى ايشان به كوفه تشريف مى برند در آن جا يعنى بيرون مسجد مى بينند عربى از اهالى حبشه خيلى گريه مى كند و به عربى مى گويد: قربان شمشيرت بشوم يا اين ملجم كه مردم را از وجود على عليه السلام خلاص كردى . ايشان ، يعنى آقاى مشكور جلو مى رود و مى گويد: غرض شما چيست ؟
مى گويد من از اهالى زنگبار هستم ، آمده ام براى زيارت قبر ابن ملجم . به او مى گويد: قبر ابن ملجم اين جا نيست اشتباه كردى . مرد عرب مى گويد: به من نشان بده كجاست ؟ او را داخل خندق مى آورد كنار رودخانه اى كه پشت كوفه است و جاى خلوتى است ، به او مى گويد: قبر ابن ملجم اين جاست او همان طور كه خود را روى شنها انداخته و براى ابن ملجم اظهار علاقه مى كرد آيت الله شيخ مشكور مى گويد: قلبم متوجه خدا و مظلوميت اميرالمؤ منين عليه السلام گرديد و گرزقوى كه عرب ها به كمر دارند. دست را بردم و به اميد خدا و خوشنودى اميرالمؤ منين على عليه السلام به عنوان تولى و تبرى زدم با همان گرز قيرى كه عرب ها به آن واحد يموت مى گويند زدم سر آن دشمن ولايت على عليه السلام از آن جا بيرون آمدم . ناگهان صداى شرطى عراقى آمد: قم . يعنى بايست ، من ايستادم و گفت : شما با يك نفر ديگر بوديد او كجا رفت ؟ گفتم سگى همراهم بود نه انسان . گفت : همان سگ را چه كارى كردى ، گفتم : موجب اذيت بود، او را كشتم ، گفت : برويم لاشه او را بينيم . اجمالا همين طور كه مى رفتم قلبم را متوجه خدا و ولايت الهى على عليه السلام كردم . از اميرالمؤ منين على عليه السلام خواستم كه مرا از تنگ هاى نجات دهند. به خدا قسم وقتى كه داخل خندق شديم به اذن خدا و معجزه آقا اميرالمؤ منين عليه السلام ديديم از كله تا كمر سگ شده و مسخ گرديده و از كمر به پائين شبيه آدمى است . پس از اين كه شرطى او را ديد گفت :
اين معجزه اى از طرف اميرالمؤ منين تو را به حق آقا على عليه السلام قسم مى دهم حقيقت را به من بگو تا من هم بينا شوم و شيعه گردم . پس از اينكه شيخ مشكور ماجرا را به او مى گويد، شرطى عراقى بلند بلند مى گويد اشهد ان عليا ولى الله ، سپس حقير اين مطلب را از مرحوم آقاى مشكورى كه در قلهك امام جماعت آن جا و فرزند بزرگوار ايشان بود پرسيدم و ايشان گفتند كه در نجف اشرف پس از اين معجزه بسيارى به مذهب تشيع گرويدند.
3. مگر شما به واسطه من از خدا نخواسته بوديد و هابيها شكست بخورند؟!
همچنين در كتاب تنبيه الناس آيت الله بروجردى در صفحه هفتم كتاب ، معجزه ديگرى از حضرت على عليه السلام آمده است كه آن را نيز تيمنا و تبركا مى نويسيم . تقريبا در دويست سال قبل وهابى ها به قبور عراق و قبر سيدالشهداء در كربلا حمله كردند و غارت كردند و سپس به نجف اشرف هجوم آوردند. چون نجف دورش ديوار بود نتوانستند كارى انجام دهند و مدتى نجف در محاصره وهابى ها بود شب جمعه اى گروهى از علماى نجف به حضرت متوسل شدند كه رفع اين غائله شود در همان شب توسل ، عده اى زياد خواب ديدند كه جزء مكاشفه بود ديدند اميرالمؤ منين على عليه السلام دست هاى مباركش را بالا زده و سياه است . سوال كردند: يا اميرالمؤ منين ، چرا دست هاى شما سياه است ؟ فرمودند: مگر شما به واسطه من از خدا نخواسته بوديد وهابى ها شكست بخورند. از اول شب تا حالا هر چه گلوله آمده به شهر نجف اشرف با دست گرفته و به طرف آنها پرتاپ كردم و بدانيد آنها شكست خوردند.
اول اذن صبح آنها را تعقيب كنيد، و درهاى دروازه را باز كنيد و آنها را بكشيد كه قطعا شكست خورده اند. چون مردم به همديگر خواب شب را بازگو كردند. اول اذان صبح دروازه را باز كردند و آن ها فرار كردند و مسلمين آنها را تعقيب كردند و بسيارى از آن ها را كشتند.
(فقطع دابر القوم الذين ظلموا آل محمد و الحمدلله رب العالمين ).
همه درد تو به دوا رسد
ز طريق بندگى على نه اگر بشر به خدا رسد
ز خدا طلب دل مقبلى به على بجوى توسلى
ازلى ولايت او بود، ابدى عنايت او بود
به على اگر برى التجا چه در اين سرا چه در آن سرا
على اى تو ياور ويار ما اسفا به حال فكار ما
صغير اصفهانى
4. يادم آمد فرماندار جديد وهابى است
مرحوم آيت الله حاج آقا حسين بروجردى طباطبائى فرمودند به نقل از استادشان در زمان مرحوم آيت الله آخوند ملا كاظم خراسانى ، معروف شده بود شب هاى جمعه اعراب بدوى كه از بيرون مى آمدند به نجف دروازه خود به خود براى آن ها باز مى شده حكومت وقت كه وهابى منش بود دستور داده بود دروازه را به طور ضربدر آهن كش كنند و پليس ها در آن جا كشيك دهند، مبادا شيعيان دست درازى كنند و كليد را به خود فرماندار نجف بدهند تا اعراب بدوى نتوانند بيايند.
مرحوم آيت الله بروجردى به نقل از استادش فرمودند: من ميل به ترشى پيدا كرده بودم ، ترشى فروش نزديك ما نبوده ، كم كم رفتم تا به ترشى فروش نزديك دروازده نجف رسيدم . ديدم سربازان زيادى آن جا هستند و دروازه را آهن كش كرده اند. يك مرتبه يادم آمد فرماندار جديد وهابى است . و اين كار اوست . با خود گفتم : خوب وقتى آمدم تا به چشم ببينم چگونه دروازه خود به خود باز مى شود. مرتبا صداى جمعيت نزديك مى شود، همين طور كه نزديك مى شدند ناگهان ديدم لمعه نورى به اندازه هندوانه بزرگى از حرم مطهر بيرون آمد و به آهن كشى ها خورده شده و شرطى ها افتادند و بى هوش شدند. اين معجزه عجيب را به چشم خود ديدم و ايمانم به اميرالمؤ منين على عليه السلام قوى تر شد.
4/4/80 شمسى ، منصوره سادات بروجردى
شب هاى على عليه السلام
على آن شير خدا شاه عرب
شب ز اسرار على آگاه است
شب شنيده است مناجات على
ناله هايش چو در آويزه گوش
فجر تا سينه آفاق شكافت
ناشناسى كه به تاريكى شب
پادشاهى كه به شب برقع پوش
تا نشد پردگى آن سر جلى
شهسوارى كه به برق شمشير
شاهبازى كه به بال و پر راز
عشقبازى كه هم آغوش خطر
پيشوايى كه به شوق ديدار
ماه محراب عبوديت حق
مى زند پس ، لب او كاسه شير
چه اسيرى ، كه همان قاتل اوست
در جهانى همه شور و همه شر
پيرهن از رخ وصال خجل
شبروان مست ولاى تو على